سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره .....
        ارسال شده توسط

        مازیارملکوتی نیا

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۱۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۰۰ | نظرات : ۷

        پایان ملکه شاره یا ملکه سیواره
        چشمهایی که هزاران سال بود همدیگر رو میشناختند / از ابتدای بودنشون تا امروز که برای حمایت یا جنگ با یک انسان رو در روی هم ایستاده بودند / ملکه شاره پایان دهنده جنگها در مقابل خواهرش ملکه سرما / سیواره / که دیوانه وار فقط به دنیایی فکر میکرد که در چشمان شه بانو پرشا وجود داشت / تمام خواسته اون /داشتن اراده آدمیزاده در اختیارش بود / چیزی که حالا پرشا /ملکه انسانها اونرو داشت / توان روح و جسم موجوداتی که هر کدوم دنیایی عجیب رو در چشمهاشون به این سو آن سو می بردند و این تنها چیزی بود که ملکه سرما /در هیچ شرایطی مگر تسخیر روح بردگانی که روزی انسانهای آزادی بودند و حالا به شکل موجوداتی عجائب الخلقه و دهشتناک / به زور / در اختیار گرفته بودشون / این در اختیار داشتن با اختیاری که ملکه پرشا در مورد آدمیزاده ها / موجودات ورای تخیل ملکه سرما داشت /بینهایت متفاوت بود / کافی بود که ملکه پرشا اراده کنه تا به عنوان بانوی انسانها بتونه تمام روح و جسم اونها رو در اختیار داشته باشه و این فقط به قدرتی که در دنیای درون چشمهای اون بود مربوط میشد و نه هیچ چیز دیگه / پاهای تقریبا نا پیدای ملکه شاره به آرومی افتخار لمس شدن رو به زمین دره نای داده بودند / دستهاش رو همراه با ساز زهی که در دست داشت بالا آورد / گویا قرار بود این جنگ طولانی میان آدمیزاده ها و مزدوران بی اراده ملکه دره نای /با صدای ساز ملکه شاره به پایان برسه / واین زمانی بود که لشگریان آدمیزاد ها / به رهبری ملکه /شه بانو پرشا به دروازه ها ی دره نای یعنی همون زنجیرهای عظیم جزیره معلق رسیده بودند و برای عبور از اون و ورود به جنگل محافظ ملکه تمام تلاششون رو میکردند / سیواره با تمنایی که خالی از تمام غرورهمیشگیش بود به چشمان شاره نگاه میکرد / چشمان نیمه باز این الهه زیبا که اثری از جانب داری در اون دیده نمیشد / شاره چشمانش رو بست و شروع به گفتن چیزی کرد که گویا برای سیواره مثل یک کابوس بود / به یاد بیار وقتی پاره های وجودت رو قربانی کردی / به یاد بیار زمانی رو که از خودت هیولایی ساختی که حتی در میان خواهرانت هم جایی نداشت / به یاد بیار چشمان گرمی رو که عشق انسانی رو با افتخار در خودش داشت و تو سر از بدنش جدا کردی / مردت رو / به یاد بیار چشمان فرزندانت رو زمانی که از تن تو شیره ریشه دواندن رو میگرفتند / به چشمان تو خیره میشدند به عنوان تنها و بزرگترین پناهگاهی که تا اون لحظه میشناختند / به یاد بیار کودکانی رو که روح و جسمشون رو قربانی خواسته بیهودت کردی / به یاد بیار تاوان ابدی شدنت رو / به یاد بیار تصویری که در چشمان گرم ملکه آدمیزاده ها وجود داره / سیواره امروز /  تا پایان حضور آفتاب در آسمان آفرینش /آیا تو هنوز وجود خواهی داشت ؟/ انسانها با تمام وجود / با تمام داشته هاشون /برای بردن اونچه تو از اونها گرفتی در راهند / به یاد بیار مردی رو که روزی همه اطمینان تو بود برای آینده تو و اینکه تو با بودن او چه کردی ؟ / حالا زمان اون رسیده که باور کنی آینده /با ابدی شدن شکل نمیگیره / آینده یعنی امتداد روح و جسم در ریشه ای از وجود هر چیزو هر کس / آینده یعنی چیزی که تو اون رو قربانی کردی برای ابدی شدنت / آینده یعنی فرزندانی که انسانها برای بردن اونها از دستان قدرتمند تو به سمتت میان / خواهرم /  امیدوارم وقتی آفتاب آفرینش غروب میکنه هنوز زمان برای اینکه راهی برای بودن پیدا کنی داشته باشی /کاش داشته باشی /سیواره دیوانه وار / در قصرش به این سو آن سو میرفت / انسانها / لشگر ملکه پرشا  / دیگه وارد جنگل شده بودند و حالا صدای چکاچک ابزار های جنگی اونها که با دژخیمان و مزدوران ملکه سیواره / ملکه بزرگ دره نای در حال جنگ بودند / حتی تا قصر ملکه / به وضوح شنیده میشد / سیواره از دور به بانویی نگاه میکرد که برعکس اون / از تمام خودش قربانی درست کرده بود تا با از میون برداشته شدن خودش / آینده ای با مردش / هاکوی آهنگر و کودکان آدمیزاده بسازه و ظاهرا در این اراده کاملا موفق بود تا حالا / دو زن / از دو دنیای مختلف / با اهدافی که به اندازه دو دنیا تفاوت داشت / یکی همه چیز رو قربانی کرده بود تا تنش تا آینده ابدی بمونه / دیگری همه تنش رو قربانی میکرد تا دنیای درون چشمهاش تا ابد ابدی بمونه / دو زن /از /دو دنیای / بینهایت / متفاوت

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۰۱۴ در تاریخ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۱۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ ۰۹:۴۴
        درود بر استاد عزیزم،بسیار زیباست و قابل ستایش خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ ۱۸:۰۴
        سلام عزیرم
        سلام برادرم
        ممنونم از بی اندازه دریای مهربانیت
        سالم باشی آمین
        ارسال پاسخ
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ ۱۸:۰۸
        سلام رفیق
        در آسمان ذهن من ستاره درخشان حضور ارزشمندت تا ابد مانا باد
        سالم باشی آمین
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۶ ۰۹:۴۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود جناب ملکوتی بزرگوار
        زنده باشید خیلی ممنون از تلاش شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۲۸
        سلام خواهر
        بینهایت سپاسگزارم از لطف مستدام شما
        سالم باشید آمین
        ارسال پاسخ
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۴۷
        آینده یعنی امتداد روح و جسم در ریشه ای از وجود هر چیزو هر کس

        سلام استاد گرانقدرم
        بسیار عالی خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۲۹
        سلام خواهر خوبم
        ممنونم که برادرتون رو همراهی میکنید
        سالم باشید آمین
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3