دلنوشته و حرف دل
🌹من آدم پشت #چشمانت را و #احساس بین دستانت را بیشتر دوست دارم حتی از راه دور...😊 🌹
این بار می خواهم راحت تر صبحت کنم نه از افعال ادبی استفاده می کنم و نه آسمان و ریسمان می بافم.
بیا برای ثانیه ای، فقط در حد چند ثانیه ظواهر دنیای مدرن را کنار بگذار و به مانند انسان های اولیه که قادر به صبحت نبودند😐 با ایما و اشاره هم که شده حرف دلت را به من بزن.
قول می دهم آنقدر روشنفکر و امروزی باشم که با بند بند وجودم گوش شنوای حرف هایت شوم، مثل همیشه ...😌
بی شک زبان ایما واشاره بهتر از زبان تلخ این روزهاست، زبانی که نیش می زند و می سوزاند روح و جسمت را بدون آنکه تو آتش شعله وری ببینی شاهد خاکستر خواهی بود.😢
راستش را بخواهی چند سالی است که به زبان ایما واشاره یا شاید به قول متمدن های امروزی زبان انسان های اولیه و به قول عشاق ❤️ زبان چشم و دست، علاقه مند شده ام. آخر میدانی چشم ها، دست ها، آغوش👨❤️💋👨 و لبخند آدم که بلد نیست دروغ بگویند. این ما هستیم که برای اینکه احساسمان لو نرود خود را در بین کلمه های کنایه آمیز پنهان می کنیم تا افراد را تشنه خود نگه داریم. هر چه مرموزتر جذاب تر...
اما من دروغ گوی خوبی نبودم هیچوقت..☹️
همیشه زود خودم را لو می دهم ...
یا به قولی:
«تو آن کتاب خوانده شده ای، تمام فصل هایت را از برم، زمستان و پاییز و تابستان و بهار ندارد که ...»
اما من،
تو را واو به واو سطر به سطر از برم. همانند یک ترانه زیبا که همیشه در ذهنم جاریست و هیچ گاه فراموش نمی شود.
با این که دروغگوی خوبی نیستم و واژه واژه سکوتم، حتی در بحران ها، درونم رودی خروشان و زنده در جریان است که تمام صخره های سنگی را می شکافد و به راهش ادامه می دهد.
پر خروش ، صبور، آرام اما همیشگی...
درون من دخترکی ست که گاهی شکست بی صدا و دم نزد اما لبخند زد.😊
گاهی ایستاد مثل کوه، مقاوم و سخت، در روزگاری که هنر پا به فرار گذاشتن مد بود.🏃
اصلا راستش را بخواهی امشب با خودم خلوت کردم که این ها را بنویسم تا بلکه بعد از این همه ... سبک شوم.
بیا با خودمان رو راست باشیم.
اینجا که کسی نیست. هیچ صدایی نیست که مزاحم افکار و وجدانمان شود.
کسی نیست که به زور ما را وادار به کاری کند پس خوب بیاندیشیم.
به خودخواهی هایمان، به ناحق قضاوت کردن هایمان، به حرف هایی که زدیم در هر شرایطی ...
به روزهای گذشته، به سال هایی که با اطرافیانمان گذراندیم و خاطراتی که اکنون قاب عکسی بیش نیستند و تو حتی نتوانستی سیر نگاهشان کنی.
به روزهایی که زود گذشتند اما تو حتی ثانیه ای از آن را حس نکردی.
در اصل باید بدانی که دنیا برقرار است به همان قدرت همیشگی.
این من و تو هستیم که ثانیه ها را جا می گذاریم و می رویم👫
ثانیه هایی که می توانستیم بمانیم دست یکدیگر را بگیریم و قوت قلب هم باشیم. اما، در ازدحام خیابان ها و دود اگزوز ماشین ها محو شدیم. دریغ از آنکه بیاندیشم چشمان کسی به راه پشت سرش خشک شده است.
می توانستیم با عدالت و انصاف حکم دهیم و زمانی که باید عذر خواهی می كردیم، تاوان اشتباهاتمان را می پذیرفتیم.
می توانستیم قبل از فریاد زدن نگاهی به اطراف بیاندازیم، شاید صدای فریادمان غروری را شکسته باشد.
می توانستیم دوست داشته باشیم و منصف باشیم.
حتی می توانستیم مقایسه نکنیم و چون فلانی و فلانی مثل ما نیست به یكدیگر خرده نگیریم.
می توانیم زمانی که از کنار زندگی گذر می کنیم لبخند به لب داشته باشیم و یاد خاطره ای زیبا برایمان تداعی شود.
می توان هنگام گذر از یک خیابان خاص هم لبخند به لب داشت و با عطری دل انگیز و بهاری 🍃 مست شد به شرط آنکه بخواهیم.
گذشته ها گذشته
دیگر کاری از من و تو ساخته نیست.
حرف هایی زدیم، رفتارهایی کردیم چه درست و چه نادرست که سوتفاهم شدند. بهتر است به آدم های اطرافمان فرصت صبحت کردن بدهیم.
و #اعتراف آخر
من آدم پشت #چشمانت را و #احساس بین دستانت را بیشتر دوست دارم حتی از راه دور...
پ.ن: دوستان عزیز من بخاطر طولانی بودن مطلب عذر می خواهم. اما، حرف هایی بود که واقعا دلم میخواست بنویسم. روزهایی زیادی صبر کردم تا چیزی ننویسم که دلی بشکند، برای تک تک شما، چه آنهایی که می شناسم و چه آنهایی که نمیشناسم آرزوی سلامتی و دلی شاد دارم.
امیدوارم با جمع کردن #هفت_سین عیدتون تمامی غصه ها و گرفتاری ها برای همیشه از خانه دلتان به سفر ی طولانی رود و شادمانی مهمان همیشگیتان باشد.😍
براتون آرزو دارم که دستاتون گره بخوره به دستای یار😘
آرزو محمدزاده
12 فروردین ماه 96