جمعه ۲ آذر
یک خاطره ی شیرین کمی هم بخندیم
ارسال شده توسط احمد پناهنده در تاریخ : سه شنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۴ ۰۰:۰۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۴۶ | نظرات : ۲
|
|
یک خاطره ی شیرین
کمی هم بخندیم
در یکی از روزهای خوش آفتابی که از جوانی مان به سزاوار بهره می بردیم و لحظات زندگی را لذت می نوشیدیم، یادم می آید که من با دوستان صمیمی خودم که در جاده چمخاله لنگرود زندگی می کردیم. غروب هر روز از محل پاتوق ِ ما که بیشتر روی پلی بتونی بود و ما به آن "بورجئی" به معنی پل بتنونی کوچک، می گفتیم چند نفره به سمت خیابان اصلی ِ شهر حرکت می کردیم و وقتی که به چها راه سبزه میدان می رسیدیم، جهت ِ خودمان را بر طبق قراری که از قبل گذاشته بودیم، تغییر می دادیم تا به نوبت، قدمی به سمت خانه ی دلبر ِ یکی از دوستان بزنیم.
پس از دیدار رُخ یار دوباره به نقطه ی آغازین مراجعت می کردیم. البته فقط ما نبودیم بلکه بچه های دیگر که بزرگتر از ما بودند و یا کوچکترها، این راه پیمایی غروبانه و عاشقانه را انجام می دادند.
القصه:
یکی از این روزهای پر شور ِ عاشقانه وقتی که از چهار راه سبزه میدان به سمت جاده چمخاله حرکت می کردیم در نزدیکی ِ محل ِ پاتوق ِ ما، متوجه شدیم که دو تا از دوستان دیگرمان بنام های مهدی و نعمت یقه ی یکدیگر را گرفتند و به یکدیگر پرخاش می کنند.
در این لحظه من خودم را به آنها رساندم و آن دو را از یکدیگر جدا کردم و علت دعوا را پرسیدم.
نعمت به من گفت چون فردا امتحان دیکته و یا املا دارد از مهدی خواسته است از کتاب " کَلکَله دمنه " برایش دیکته بگوید تا تمرینی شود برای امتحان فردا.
اما مهدی در همین آغاز به جای اینکه برایم از " کَلکَله دمنه " دیکته بگوید، می گوید این کتاب نامش " کَلکَله دمنه " نیست بلکه " کُلیه ی دمنه " است.
من وقتی علت دعوایشان را شنیدم در حالی که در درونم می خندیدم به آنها گفتم. این که دعوا ندارد.
آنها گفتند چرا، اتفاقن دعوا همینجا است که اسم واقعی کتاب فهم شود.
گفتم پس دوست دارید نام کتاب به درستی فهم شود؟
آنها گفتند آری
گفتم متاسفانه نه نعمت درست می گوید و نه مهدی
چون این کتاب نامش نه " کَلکَله دمنه " است و نه " کلیه ی دمنه ".
بلکه نامش کلیله و دمنه است.
سپس وقتی به اشتباه خودشان پی بردند، از آنها خواستم که حالا وقتش است یکدیگر در آغوش بگیرند و ببوسند تا با هم آشتی شوند.
اما شوربختانه نعمت به دلیل تمرین نکردن، در امتحان دیکته نمره " صفر " گرفت.
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۵۲۸۵ در تاریخ سه شنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۴ ۰۰:۰۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.