هر شعر که می خوانم احساس می کنم
آسمانش یکی دو روز بیشتر آفتابی نیست
هر چه می نوشم ...
با خودم می گویم نکند روزنه چشمهایم یخ بسته
لابلای دفترم گل خشکی پیداست
اما...
آسمان آبی نیست
من شبیه دو سه روز آخر پاییزم
نه امید باران
نه ندای خش خش برگی زرد
.
.
شعر را که می خوانم حتی ترین هاشان را
احساس می کنم است از پیش خوانده ام
غزل و قصیده
هجوها، هزل ها، طنزها
کاریکاتور
نیما، سپید، شاملو
رئال، پست مدرن،
دیکانستراکشن، ساختارگراها، گوته
سعدی، سهراب، پروین
فولدینگ
.
نمی شنوی اما همه یک حرف را در نشیمن گاه زبان به بیان نشسته اند
شنیده ام در مرغزار اندیشه زمان طوفانی شدن خیال
سوا کردن علف های هرز گزافه چیزی جز شعر است
دوستم می گفت از آغاز خلقت تا امروز
مسائل گیتی انگشت شمارند
هر کسی از منظر خویش عرض اندام کرده ....
اما من حدس می زنم
مسئله اصلی هستی
فقط و فقط یکی است و هر کس از دریچه اش به آن شعر خیره ...
یکی معلم است و می آموزد
یکی عکاس و شکار می کند
یکی شاعر و ...
یکی در خویش دریچه می سوزاند
یکی هندوانه می فروشد
یکی ناب مانده
یکی معشوق می پرسد
یکی دروغ می بیند
یکی آسمان را
یکی بی تفاوت
.
.
.
.
یکی بود
یکی نبود
.
(توحید)