شنبه ۳ آذر
داستان دو دوست
ارسال شده توسط بیژن آریایی(آریا) در تاریخ : پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۲:۰۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۹۴ | نظرات : ۲۱
|
|
روزگاری دو تا دوست با هم بسیار مهربان بودند و همیشه باهم.
آنها همه چیزشان با هم بود.سالها غم و شادی را در کنار هم گذرانده
بودند.این دو همیشه به کافه ای می رفتند برای نوشیدن مشروب.
تا اینکه زد و یکی از آنها مُرد.ایشان آنقدر در غم ایشان گریست
و نگران بود که به شمار نمی آمد.به کافه رفت و به کافه چی گفت:
یه پنج سیری مشروب و دو تا استکان بیار.کافه چی گفا تو که یک
نفری برای چی دو تا استکان؟ایشان گفت:یکیش بیاد دوست در
گذشتمه.روز دیگر رفت همون سفارش و در خواست یک استکان.
کافه چی گفت رفیقتو از یاد بُردیا.میگه نه خودم ترک کردم.
سلامتی هر چی رفیق بی ریا توی دنیاست
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۳۳۶۲ در تاریخ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۲:۰۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.