يکشنبه ۴ آذر
چه آسان به تاراج میروند...
ارسال شده توسط طاها محبی (حزین) در تاریخ : شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲ ۲۲:۴۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱۰ | نظرات : ۷
|
|
دخترخانمی که ....نام توست وشگفتا که زهری تلخ به جام توست .
بگذریم که گفتنی زیاد است و گذشتنی از آنگونه که رویاروی توست نگفتنی! تو میخواهی از بودن و نفس کشیدن بگذری و من نمیخوام .
میگویم که نباید ....
میپرسی من دگر از کجا آمده ام که گستاخانه نسخه علاج مینویسد
من آدمی که لحظات سنگینی تنهاییش را با خاطرات کاغذی یک اثر تلخ تاخت زده است
از بغض دست نوشته های تو می آیم دزدانه و نه رندانه !!! که غم گونانه ....
همدرد و هم بغض یادداشت های تو بو ده ام
تو مینویسی باید که نباشم نباید که باشم .....
من برای تو مینویسم که بخوانی که بمانی
من و تو هرکدام مسافر در به در ماشین کهنه ای هستیم که زندگیست ....
با مسافرانی سمج و آزار دهنده با این همه من و تو باید که بمانیم .
و تو میخواهی نیمه های راه پیاده شوی ...غافل ازینکه اگر انتهای راه
حتی ایستگاه موعود هم نباشد
من و تو حس پرشکوه رسیدن را با هم قسمت میکنیم.
بگذار باهم به انتها برسیم من و تو نباید توقف کنیم بگذار خستگی سفر را از پاهایت بگیرم
و
آرامش را از شانه هایت بخواهم
همسفر ما را به هوای عاشقانه دستان خانگیت ببر....طاها....
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۵۸۸ در تاریخ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲ ۲۲:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.