سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 27 فروردين 1404
    18 شوال 1446
      Wednesday 16 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

        چهارشنبه ۲۷ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        محمد امین لاهیجی شاعر لاهیجانی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی

        در تاریخ : ۱۴ ساعت پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲ | نظرات : ۰

        محمد امینی
        زنده‌یاد "محمد امین لاهیجی"، شاعر گیلانی، متخلص به "م.راما"، زاده‌ی ۲۳ دی ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در یک خانواده متوسط شهری در لاهیجان بود.
        وی نخستین شعری که سرود، در حدود سال‌های ۱۳۴۱-۱۳۴۰ خورشیدی، بود و در آن با بیانی زیبا از وضعیت زندگی طبقات محروم سخن گفته بود. این شعر در روزنامه‌ی "پیام ملی" آن روزگار به چاپ رسید:
        در هشتی برهنه خانه
        گفتم به مادرم؛
        امروز ما ناهار چه داریم؟
        خندید و گفت: عزایِ غذای شب!
        وی پس از پایان تحصیلات متوسطه، در کنکور سراسری شرکت کرد، و در رشته‌ی مهندسی آبیاری دانشگاه تبریز پذیرفته شد و در سال ۱۳۴۸، تحصیلات دانشگاهی را به پایان برد. در همان سال‌ها در مجله‌ی "خوشه" و مجله‌ی "فردوسی" به ‌صورت جسته و گریخته شعرهایش چاپ می‌شدند، و بدین‌سان او توانست در بین شاعران و هنرمندان و محفل‌های روشنفکری آن زمان، جای پایی برای خود باز کند.
        در همان سال‌ها بود که به علت مبارزات آزادی‌خواهانه، در یک نیمه شب تابستان، عده‌ای از مأموران سازمان اطلاعات و امنیت شاهنشاهی به خانه پدری‌اش هجوم بردند و پس از جست‌‌وجو در گوشه و کنار، او را نیز با خود بردند. وی هشت سال در زندان به‌سر برد و عمده شعرهای گیلکی مطرح خود را متأثر از شور انقلابی آن سال‌ها در زندان سرود.
        در سال ۱۳۵۷ در اوج مبارزات مردم، به همراه خیل عظیمی از آزادی‌خواهان و هم‌رزمان خود از بند ستم رها شد و دوباره به آغوش گرم جامعه، بین هنر دوستان و آزاداندیشان بازگشت. پس از آزادی، فرصت را غنیمت شمرد و در فضای گرم و صمیمی سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰، بسیاری از سروده‌هایش را در زمینه‌ی شعرهای گیلکی و فارسی، به خواست و سلیقه خویش به چاپ رساند؛ از جمله "مشت و درفش" (شعر فارسی)، "غزل‌های بند" (گلچین شعرهای فارسی)، "شطرنج خون" (شعر فارسی)، "اوجا" (شعر گیلکی)، "جمهوری دموکراتیک سازها" (داستان فارسی برای کودکان)، "شکست‌ناپذیران" (رمان فارسی) و چند ترجمه از قبیل "آسوده خاطر" (فوئنتس)، "سران و سلاطین"، "انقلاب در انقلاب" و ...
        وی به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و به زبان فرانسه و ترکی هم کاملاً آشنا بود. پس از آزادی از زندان و پرداختن به امور مربوط به خود، به یاری دوستان و با توجه به رشته‌ی تحصیلی‌اش، توانست در تهران به کاری مشغول شود و در همان سال‌ها نیز ازدواج کرد. حدود سه سال بعد از ازدواج طی مأموریتی در رابطه با پروژه‌ای در اطراف لاهیجان، به همراه اکیپی از مهندسان شرکت، راهی گیلان می‌شوند. در ۲۰ مرداد ۱۳۶۴، یکی از روزهای گرم تابستان، پیش از شروع کار در دفتر شرکت ـ در شهرستان کلاچای ـ به علت گرمای هوا و برای خنک شدن، یکی از دوستان تبریزی او، خود را به آب زد. لحظه‌ای نگذشت که دریا طوفانی شد و محمد امینی برای نجات جان دوست، خود را به آب انداخت، و خود نیز برای نجات دوستش، اسیر این گرداب بی‌حاصل شد.
        مجموعه اشعار زنده‌یاد، "محمد امینی"، متخلص به "م.راما"، شاعر انقلابی، مترجم و مبارز برجسته‌ی ایرانی، که در دریا غرق شد، تحت عنوان "راسته‌ی آهنگرها" چاپ و منتشر شد. این مجموعه به کوشش آقای "رضا عابد"، و توسط انتشارات گل‌آذین، در واپسین روزهای سال ۱۴۰۳ خورشیدی، منتشر شد.
         
        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        [ای خلق]
        ای خلق به خاک و خون کشیده
        وی توده از ستم خمیده
        بسیار ستم کشیده اما
        آوای امید ناشنیده
        هر سنگ بنای بیستون را
        دستان تو روی سنگ چیده
        هر پله و سنگ تخت جمشید
        از رنج تو قصه‌ها شنیده
        در این سه هزار سال تاریخ
        خون از تن زخمی‌ات چکیده
        تاریخ، ولی به نام شاهان
        افسانه و قصه آفریده
        یک روز انوشیروان شاه
        با دادگری سرت بریده!
        وآن‌گاه خلیفه غارتت کرد
        بر مسند خویش آرمیده
        یک روز هجوم ایل افشار
        چون گرگ، تو را، ز هم دریده
        وآن‌گاه هجوم ایل قاجار
        از کشته تو مناره چیده
        برخاستی و قیام کردی
        مشروطه شد از تو آفریده
        شلاق هزارها "لیاخف"
        بر پشت تو نقش‌ها کشیده
        "ستار" تو را به خون کشیدند
        تاجرمنشان زرخریده
        این بود سزای تکیه کردن
        بر تاجر و خان غم ندیده
        از آن همه داغ دائم اینک
        در باغ تو لاله‌ها دمیده
        از آن همه رنج دائم اینک
        در قلب تو خارها خلیده
        ایام تشکل و امید است
        ای خلق به خاک و خون کشیده
        آینده از آن توست برخیز!
        خیزی بردار تا سپیده...

        (۲)
        با پوست سیاهم
        با رخت ساده‌ام 
        با قلب عاشقم
        من در شیارهای آبی ذهنم نشسته‌ام
        بالای ذهن من، یک تکه آسمان آبی گیلان
        پایین ذهن من در خاک‌ها، رطوبت لاهیجان
        و خون، خون خزر
        در بند بند رگانم جاری
        از سمت شرقی ذهن من، بوی مرافعه می‌آید
        بوی دوشنبه بازار
        بوی تصاعد روغن
        بوی طویله، بوی تکلم چمپا
        اینجا، یک روستایی خم می‌شود
        و خواب خاک را آشفته می‌کند
        اینجا همیشه صدائی است:
        لاکو! باران نیامده است؛ دعا کن!
        ریکا! به درد و رنج قناعت کن!
        در سمت غربی ذهن من، من با تمام وجودم یک شرقی‌ام
        حس می‌کنم طناب تسلسل را
        بین دو دست و زحمت و زنبیل‌های چای
        و چای خوردن آقایان را بر روی مبل
        حس می‌کنم اندام یک دهاتی را
        در عطر و طعم میوه
        حس می‌کنم لبخند دختر چای باغ  را
        در استکان چای
        با پوست سیاهم
        با رخت ساده‌ام
        با قلب عاشقم.

        (۳)
        [در آستانه دريا]
        موج شتابناک
        بر صخره‌ی سترگ فرود آمد و شکست
        يک لحظه
        يک صدا
        آنگاه
        تصوير مبهمی
        از موج (از يک گذار موج)
        از آنچه لحظه‌ای
        زين پيش موج بود.
        موج شتابناک
        بر صخره‌ی سترگ فرود آمد و شکست
        و گله‌های موج
        از پشت سر هنوز شتابان می‌آمدند.
          
                            
        (۴)
        [آن‌ها و ماه]
        آن‌ها به ماه فرود آمدند
        و ما / در ماه
        آن‌ها مدارهای جاذبه ماه را
        يک يک شماره کردند
        و ما
        ايام ماه را
        چونان شکنجه‌های پياپی
        بر جان خويش نشانديم
        آن‌ها به نام نامی پيروزی
        هجوم زدند جام‌های شفق رنگ باده را
        و ما به گندمی
        که شور کاشتنش را
        از ما ربوده بودند
        زل زديم
        تا باز هم مگر
        از روی مهر سنبله‌ای هديه آورد
        به سفره‌های گمشده ما.
        آن‌ها خود را ممالک
        «پيشرفته» خواندند
        و ما را
        به نام بخش‌های عقب مانده
        ملقب کردند.
        حرفی نيست
        اما
        آيا به رشته‌های زنجيری
        که خود به دست و پای تکاپوی ما
        بافتند
        انديشه کرده‌اند؟

        (۵)
        [دیکته]
        بچه‌ها!
        کاغذی بردارید
        بنویسید: کلاغ زیباست
        بنویسید: کلاغ بی‌نهایت زشت است
        بنوسید: که آذر خوب است
        بنویسید: که دارا فردا
        قهرمان می‌زاید
        بنویسید: که دارا یک...
        دارد
        بنویسید که آذر
        بی‌عروسک هم
        تا شب جمعه‌ی آینده
        مشق‌تان این باشد:
        که پدر دندان دارد اما
        نان ندارد بخورد.
         

        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۵۶۵ در تاریخ ۱۴ ساعت پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        سیاوش آزاد

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1