حسین منزوی مشهور به «سلطان غزل» و «نیمای غزل» از بزرگترین غزلسرایان معاصر و از آخرین غولهای غزلسرایی ایران بود. در وصف منزوی و هنر او بسیار سخن گفتهاند و او رو به حق ستودهاند. منزوی به معنی واقعی کلمه نوسراست. او هم از مضامین کم سابقه یا بی سابقه فراوان در شعرش بهره میبرد، هم در وزن های کم سابقه یا بی سابقه شعر میگوید هم برخی تابوهای زبانی را در شعر میشکند و هم زبان او به زبان روز نزدیک است (هر چند استفاده از آرکاییسم هم در اشعار او شایع است).
چه کسی میتواند تصور کند که شاعری بر وزن بیسابقه و عجیب «مفعولُ مفعولُ مفعولُ مفعولُ مفعولُ فَعَل(!)» شعری شاهکار و روان مانند این بگوید:
ای گیسوانِ رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمهسارانِ صافِ سحر باصفاتر
جدا از مضمون فوق العاده زیبای مصراع دوم که دمیدن صبح را به جوشش چشمه (چشمه نور از افق) تشبیه کرده است تناسب موسیقیایی این مصراع شگفت است. بیایید چند مورد را بشماریم:
(۱) جناس «چشم» و «چشمه»
(۲) واج آرایی صدای س و ش (شش بار)
(۳) قافیه درونی «سحر» با «باصفاتر»
(۴) تناسب صوتی «صاف» و «صفا»
(۵) تکرار «ا» کشیده (۶ بار)
(۶) قافیه درونی «با» و «صفا»
واقعا باید انگشت شگفتی به دهان گرفت که چگونه شاعری چنین شاهکاری را در وزنی مهجور خلق کرده است. بقیه ابیات این غزل هم بشدت زیبا هستند اما ما به اختصار از آوردن آنها خودداری میکنیم.
مضمون اشعار منزوی عمدتا عشق است و از دریچه عشق به دیگر مسائل اجتماعی نگاه میکند و این صمیمیت شعرش را دو چندان میکند.
حال میخواهم بحث را عوض کنم و به «تحریف روایت» درباره شعر منزوی بپردازم:
متاسفانه اخیرا عدهای از «به اصطلاح طرفداران حسین منزوی» تلاش دارند میراث او را تحریف کنند و از او شخصیتی موهوم بسازند که به زبان «روزمره» شعر میگفتهاست. بگذارید خیالتان را راحت کنم: هیچ غولی در ادبیات فارسی - حتی فروغ فرخزاد - به زبان روزمره شعر نگفته است و اگر سهراب و فروغ را استثنا کنیم تمام غولهای ادبی معاصر میراث ادبی شعرای متقدم را در اشعار خود حفظ کردهاند (ملک الشعرای بهار، پروین، نیما، اخوان، شاملو، شهریار، سایه، سیمین بهبهانی، منزوی و...) و از زبان به اصطلاح «کهن» بهره بردهاند؛ اساسا نوآوری این بزرگان در «فرم» شعر آنهاست که نو و جذاب است! اینکه کسی بیاید و بگوید «جهش ضمیر چیز خوبی نیست» یاوهای بیش نیست چون در زمان مولانا و سعدی و حافظ و عطار و... هم مردم در زبان رسمی و روزمره از جهش ضمیر یا از مخفف هایی مثل «کز، وز، وین، ورنه،...» استفاده نمیکردهاند و اینها به هدف انعطاف موسیقیایی وارد شعر شدهاند و اصلا ربطی به زبان امروز و دیروز ندارند! به این شعر زیبای منزوی نگاه کنید:
گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم
چه تلفیقیست با چشم تو ـ این هر دم اشارتگرـ
به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟
به بال جذبهای شیرین، عروجی دلنشین دارم
زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم
غنای مردهام را بار دیگر زنده خواهی کرد
تو از این سان که میآیی به تاراج غزلهایم.
گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو
خزان را میرماند از حریم باغ تنهایم،
بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را
همه از هرزههای رُسته پیش از تو بپیرایم
بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم
تو را ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم
دلم میخواست میشد دیدنت را هرشب و هرشب
کمند اندازم و پنهان درون غرفهات آیم
و یا چون ماجرای قصهها، یک شب که تاریک است،
تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم
به این کلمات نگاه کنید: استعلا، استیلا، گل عذار، میرماند، رُسته، کمند، جامه؛
این کلمات عمدتا در زبان «روزمره» به کار نمیروند! اگر قرار باشد شاعر از آوردن کلمات فخیم اجتناب کند چون در زبان «روزمره» این کلمات به کار نمیروند پس فرق شاعر با حسن آقای بقال و ممد آقای چغال چیست؟! مگر اینکه شاعر به عنوان یک ویژگی سبکی این کار را کند که فقط از ساختارهای صرفی و نحوی امروزی استفاده کند که البته اشکالی ندارد به شرط اینکه در زبان آشناییزدایی و اثر وجود داشته باشد؛ اما آن شاعرحق ندارد بگوید «بقیه هم اینطور شعر بگویند وگرنه شعرشان شعر زمان ما نیست!!!!»
در این شکی نیست که زبان باید به زبان امروزین نزدیک شود...مشکل وقتی شروع میشود که «نزدیک شدن» را با «یکی شدن» اشتباه بگیریم.
در اینجا لازم میدانم به سخن خنده دار دیگری هم پاسخ دهم که البته اگر ادیبی از شدت غلط بودن این سخن جامه بدرد جای شگفتی نیست:
من این را زیاد شنیدهام که حافظ و سعدی به زبان مردم زمان خودشان شعر میگفتهاند و از آوردن ساختارهای نحوی یا صرفی غیر رایج در شعر خودداری کردهاند. این سخن ناشی از کم اطلاعی شدید حضرات آیات از تکامل زبان فارسی است. بگذارید با یک مثال این مسئله را روشن کنم: در زمان شیخ سعدی و حافظ استفاده از افعالی مثل «شنیدستم» یا «گفتستم» ابدا رواج زیادی نداشته است (خصوصا در شیراز). همچنین «ی» انتهایی فعل مفرد غایب (مثل او گفتی، او در خانه بودی) در زبان آن مکان و زمان ابدا استفاده نمیشده. اما نه تنها حافظ، سعدی و مولانا بلکه شعرای بعد از آن ها تا دوره معاصر (تا ملک الشعرا و پروین و اخوان و شهریار و...) از این ساختارهای صرفی استفاده میکردند تا موسیقی شعر را اعتلا ببخشند و گاهی بر فخامت آن بیفزایند. اما ای وای از آموزش و پرورش بی در و پیکر مملکت ما که نتوانسته این بدیهیات را به مردم یاد دهد.
البته دقت کنید من باز هم تکرار میکنم: من به شخصه موافق محدود کردن استفاده از ساختارهای قدیمی و نزدیکی به زبان روز هستم اما مخالف «حذف» ساختارهای قدیمی از شعر فارسی هستم؛ بلایی که ادبیات ما را به ورطه ابتذال و نابودی کشانده است...
و یاد کنیم از اخوان ثالث زمانی بحث بر سر شعر بی وزن شاملو شد و او گفت: این شاملو خودش خیلی خوب است اما «تالی فاسد» دارد...بله دوستان...تالی فاسد...
مطالبی خوبی از شما خواندم
زنده باشید