تلفن زنگ خورد خواهرم بود؛ گوشی را برداشتم:جانم؟
:الو سلام خوبی ؟
:سلام بهترم
: مگه مریض بودی؟
:نه فقط یک کم سرفه و تب و ...
:راس میگی؟
:نه.. شوخی کردم
:خدا رو شکر
:مجید قراره برات لوازم بیاره... هستی
:نیستم ؟ مگه تو این شرایط جایی هم میشه رفت
:مام جایی نمیریم
:اما پس چطوری برام اینا رو خریدی؟
:نه.؟ خوب جایی که نرفتم سر خیابون از فروشگاه ... خرید که نمیشه.. نرفت
: مراقب خودتون باشید رفت و آمد غدغنه
:وا مگه کی میاد و میره
:پس مجید کیه ؟...
:مجید اون که داداشمونه نمیشه بگم نیاد
:ای بابا
مکالمه تلفنی منو خواهرم بود. شاید حق با او باشد .
اما من حاضر نیستم تن به ریسک بدهم. اما تاکی دوام بیارم نمی دونم.
من رنجهایم با خدا تقسیم کردم
تا او کشد دست نوازش بر سر دل
تابوت را بر دوش هایم می کشیدم
تا او برایم دل بسوزاند نمیرم
گستاخ بودم چون جوانی خام بودم
بر قدرتی که داده بود لم داده بودم
حتی به ذهن کودکانه قد نمی داد
من در خیالم تکیه بر سنگ داده بودم
لغزیدم و از کوه افتادم به دره
صد تکه شد
قلبی که سخت چسبانده بودم
گفتم خدایا سهم من را غصه دادی
پس ناله هایم را به درگاه تو دادم
تا کی تحمل کردن ما را توانی
من که به هر سویی به دامان تو افتم
دستم به دامانت خدایا یارمان باش
تو گل بمان حتی اگر
ما خار بودیم
تنها امید ما تویی امیدمان باش
تو راه باش حتی اگر دیوار بودیم
قلاده های گردن سگهای دردیم
آزادمان کن گر چه مستحق نبودیم
خود کرده را گویند تدبیری نباشد
تدبیر کن ای مدبر
ما که روشنگر نبودیم
99
آذر.م
قلاده ی گردن سگ های دردیم ...
با عرض پوزش از دوستان فرهیخته..برای بکار گرفتن این کلمات . اما فکر می کنم حسم و بهتر القا کردم.
بانو مهتدی بزرگوار
زیبا وپر معنا بود
دوست عزیزم پاینده و سلامت باشی