پنجشنبه ۶ دی
جوانی در پیری
ارسال شده توسط آذر مهتدی در تاریخ : جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۰۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۸ | نظرات : ۲
|
|
من به پیری هم جوانی می کنم
عشق ها با زندگانی می کنم
دم غنیمت دانم، ای پیری برو،
تا نفس دارم جوانی می کنم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطره ی یک خانم از بالا رفتن سالهای عمرش
**
وقتی نوجوان بودم هر گاه میگفتند فلانی سی سالشه چقدر برایم دور از ذهن و باور بود.
از نوجوانی تا بیست سالگی را خیلی دوست داشتم و سر از پا نمیشناختم.
کم کم اما، به سی که نزدیک و نزدیکتر میشدم گمان میکردم دیگه داره دیر میشه. هول هولکی به خانه بخت رفتم و از مادر شدن لذت بردم.
وقتی سی ساله شدم تازه فهمیدم که چقدر از بیست سالگی زیباتر شدهام. دلم نمیخواست آینه را رها کنم و گمان میکردم سی سالگی بهترین سن ممکن است.
در تکاپویی همه سو نگر، عاشقانه، مادرانه و دلبرانه با همسر و کودکان خویش تند پا تر از زمان جست و خیز میکردم و دلم میخواست زمان همانجا بایستد.
سی را که در میکده زندگی به چهل رساندم تازه فهمیدم که شرابِ فهمیدنم چه گوارا است،
انگار میزان اندیشه و باورم میزانترین زمان خود را تسخیر کرده است.
آه که من چقدر چهل سالگی را دوست داشتم؛ همان سن و سالی که وقتی بیست ساله بودم ما را از آن میهراسانیدند.
چهل هم گذشت به دروازه پنجاه که رسیدم گفتم چقدر حالا روزهایم زیباتر و اندیشه ام جا گیر تر از همیشه است و با شکوهی بی مانند برای جهان و روزگاری که میرفت، خود را برازنده ترین یافتم، چرا که هم توان جست و خیزم بود و هم امکان لذت جستن از حاصل تلاش خویش...؛
به شصت که نزدیک شدم اولش کمی ترسیدم اما به سرعت باور کردم که این زیباترین و مطمئنترین ایستگاه زندگی است. غزل غزل، زندگی را شانه کردم، به گیسوانی به سپیدی موهایم در میان مش و رنگین کمان های زیبا و جذاب؛
به خودم گفتم: چقدر این مکان و این زمان دلرباست و اینجا درست همان جا و همان زمانی است که می جستم. اکنون که در هفت گاه زندگی گذران می کنم دیگر هیچ هراسی در دل ندارم که باورمند به شربی مدام و سر بلند به گیسوان سپید و اندیشه بلند خویش هستم.
من اکنون ایمان دارم که به هشتاد هم که برسم باور خواهم کرد که هشتاد زیباترین عدد شناسنامه من خواهد شد. آلبوم زندگی را ورق بزنید، استکانی چای بریزید و به شکرانهٔ نفس کشیدن و سلامتیتان سربکشید، مبادا زندگی را دست نخورده بگذارید...
پایان کار آدمی نه به رفتن یار است و نه تنهایی و نه مرگ ...
دورهٔ آدمی زمانی تمام می شود که دلش پیر شود یا قبل از مرگ، انسانیتش بمیرد !!!!
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۰۶۵۲ در تاریخ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۰۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
چه زیبا سروده اید مسیر زندگانی را بسیار عالی
وبا نظم .اما به نظر من انسانها اکثرا قانع
نیستند وهمیشه فکر میکنند در زندگی یه چیزی
کم دارند . مثلا اگرکسی به پادشاهی هم برسه
باز هم احساس میکنه اگر امپراطور بود بهتر
می بود درصورتیکه اگر انسان همین که هست
را قانع باشه بهترین لذت را می بره اگرچه این
موضوع ادامه اش پایان ناپذیر است بنده
بیش از ازاین مزاهم اوقات شریف تان
نمیشوم وسپاس بیکران .استاد