سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 11 آذر 1403
  • شهادت ميرزا كوچك خان جنگلي، 1300 هـ ش
1 جمادى الثانية 1446
    Sunday 1 Dec 2024
    • روز جهاني مبارزه با ايدز
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    يکشنبه ۱۱ آذر

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    یک دخالت بیجا (قسمت اول)
    ارسال شده توسط

    نسرین علی وردی زاده

    در تاریخ : دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۴۵
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۹ | نظرات : ۷

    قسمت اول:
    سرم را به چپ و راست می گردانم. زمزمه می کنم:
       –اللهم صل علی محمد و ال محمد.
       نمی خواهم سجاده را جمع کنم. می خواهم همان جا برای بار چندم در حضورش، سفرهٔ دلم را بگشایم و یاری بخواهم تا بلکه فردا دیگر طلاقم را بدهند و فرزندم را در ازای مهریه ام، به من بسپارند.
       –خدایا! خودت می دونی که دوستش داشتم ولی نذاشتن زندگی مون رو بکنیم. چشم دیدن خوشبختی مون رو نداشتن. می دونستن. می شناختنش! درست دست گذاشتن روی نقطه ضعفش! خدایا تو رو قسم به پیغمبرت یه کاری بکن دیگه همه چی تموم بشه. دخترم رو بهم برگردون. دیگه بسّه دو ماه سرگردونی و بلاتکلیفی! خواهش می کنم این بنده رو دست خالی برنگردون. کمکم کن!
       گریه ام شدت می گیرد. دلم برای دخترم تنگِ تنگ است. دو ماه است ندیدمش! دو ماه است بغلش نکرده ام. صدایش را نشنیده ام. او چهار سال بیشتر ندارد. همهٔ این اتفاقات برایش سنگین است. یعنی مرا یادش هست؟! اگر ببیند و نشناسد چه؟!یعنی می شود فردا ببینمش؟! فکر ندیدنش مثل خوره به جانم می افتد و تمامم می کند. فکر پس زده شدنم توسطش! آه که چه عذاب سختی است داشتن کسی و نداشتن او!
       درد و دل هایم که تمام می شود، اشک هایم را می زدایم. سجاده را جمع می کنم و داخل کشوی میز می گذارمش. هنوز چادرم را باز نکرده ام که صدای زنگ خانه بلند می شود. چه کسی می تواند باشد این موقع از روز؟! آیفون را برمی دارم و جواب می دهم:
       –کیه؟!
       صدای ظریف و کودکانه ای گوشم را می نوازد:
       –منم مامان!
       قلبم می ایستد. نفسم می رود ولی گویا قصد برگشت ندارد. دلم، ذهنم، هوش و حواسم، همگی به یک باره به باد می روند. او بود! دختر من! گوشی را می گذارم و سمت در می روم. یادم می رود دکمه را زده و در را باز کنم. یادم می رود چادرم را جمع و جور کنم. یکی_دو باری زیر انگشتان پاهایم گیر می کند و نزدیک است زمین بیفتم. اصلا نمی خواهم به این فکر کنم که چرا و چگونه پشت در است. فقط به دیدنش می اندیشم. به نفس کشیدن عطر تنش! به مامان گفتنش! این مسیر بین درِ فرعی تا درِ اصلی خانه آنقدر در نظرم طولانی جلوه می کند که دوست دارم پرواز کنم.
       نمی دانم چگونه اما بالاخره می رسم. می خواهم در را از کنم. من حتی مطمئن نیستم آن کسی که پشت در است، دخترکم باشد. به گوش هایم شک می کنم. دستم جلو می رود و در باز می شود. اوست! آری خودش هست! شبنمم! مات منظرهٔ رو به رویم همان جا زانو می زنم. کنترل اشک هایم دیگر خارج از حیطهٔ توانایی ام هست. به سمتم پرواز می کند. غرق بوسه می کنمش! بغلش می کنم! آنقدر حسرت کشیده ام که به این زودی ها جدا نشوم.
       پشت پردهٔ اشک، قامت مردی را می بینم که دخترم او را پدر می خواند. کاوه! همسرم! می گویم همسرم چون هنوز هم محرمش هستم! هنوز هم دوستش دارم! با تمام سخت گیری هایی که داشت و با تمام افکار بی منطقش!
       شبنم با آن دستان کوچکش، گردن مرا چسبیده و قصد رها کردنش را ندارد. موهایش را که تا حدودی بلند شده اند، نوازش می کنم. این وسط هق هق گریه اش هست که آتش به قلب پر دردم می زند.
       –گریه نکن عزیز مامان! یه لحظه منو نگاه کن دخترم! دلم برات تنگ شده ها!
       با اکراه خودش را عقب می کشد ولی همچنان دستانش دور گردنم هستند. چشمان قهوه ای رنگ خوش حالتش که بی شباهت به چشمان کاوه نیست، حالم را خوب می کند. دست می برم و اشک هایش را پاک می کنم!
       –دیگه گریه نکنی ها. ببین من اینجام!
       آن قطره اشکی که به آرامی از گوشهٔ چشمش می چکد، دلم را زیر و رو می کند. با همان لحن کودکانه اش می گوید:
       –بابا بلد نیست موهام رو ببافه! آخه چرا رفتی؟! بابا می گفت تو یه کاری داشتی که مجبور شدی بری! می گفت بچهٔ خوبی باشم و گریه نکنم. می گفت اون وقت برمی گردی! ببین چقدر دختر خوبی شدم! دیگه عروسک هام رو سر جاشون میذارم! حالا دیگه برمی گردی مگه نه؟
       می دانم تحت تأثیر این ماجرا در هم صحبت می کند و از شاخه ای به شاخهٔ دیگر می پرد. اما تمام حواس من به جملهٔ « بابا گفت تو یه کاری داشتی که مجبور شدی بری » هست. من فکر می کردم، تمام این مدت بدِ من را به شبنم گفته و او را از من متنفر کرده باشد. تعجبم حد ندارد. گرچه به شخصیت کاوه نمی خورد ولی نمی دانم چرا در ذهنم این تصورات را پرورانده ام.شبنم می پرسد:
       –بر می گردی؟ آره؟!
       گونه اش را می بوسم و می گویم:
       –فدات بشه مامان! بیا بریم تو بعدش صحبت می کنیم با هم!
       بلند می شوم. دستش را می گیرم و می برمش داخل! درست لحظه ای که می خواهم برگردم و در را ببندم، کاوه را می بینم که قصد دارد پشت سر ما وارد شود. دستم را جلوی در می گذارم و سؤالی نگاهش می کنم. معنیِ نگاهم را که در می یابد، می گوید:
       –حرف دارم باهات!

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۰۰۶۶ در تاریخ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    فریبا غضنفری  (آرام)
    دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۴۰
    قشنگ بود.
    منتظر خوندن بقیه داستان هستم

    درود بر شما 🌹🌹🌹
    نسرین علی وردی زاده
    نسرین علی وردی زاده
    دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۴۱
    سپاسگزارم مهربانو🌺🌹
    ارسال پاسخ
    پرستو پورقربان (آنه)
    دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ ۱۸:۲۸
    محوش شدم خندانک
    پرستو پورقربان (آنه)
    دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ ۱۸:۲۹
    محو قصه شدم خندانک زبان جذابی دارد قلمتان خندانک
    نسرین علی وردی زاده
    نسرین علی وردی زاده
    دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۰۱
    سپاسگزارم بانو
    شما لطف دارید🌹🌺🌹🌺
    ارسال پاسخ
    محمد باقر انصاری دزفولی
    سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۵۲
    خندانک خندانک خندانک
    سرشا از احساس زیبایی است
    درودفراوان برشما
    خندانک خندانک خندانک
    نسرین علی وردی زاده
    نسرین علی وردی زاده
    سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۹ ۲۲:۲۴
    از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم🌺🌹
    ارسال پاسخ
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    شاهزاده خانوم

    یک وجب از پنجره پرواز کن ااا گوش مرا معرکه ی راز کن
    نادر امینی (امین)

    توبودی دردل شب ناله کردی این دل وامانده را بیچاره کردی اااا به کنج خلوتی رفتی وباغم خانه کردی ااا ندیدی عاشقت درمانده شد از آه شبگیر وتولیکن اااا به شب را تا سحر بردر غمخانه ات داغ دلم را تازه کردی ااا دردلم دلشوره افتاد لیلی ام از بس فغان کرد جان بداددر گوشه میخانه من اااا هاتف آمد دادم ندا غمگین مباش می خور که لیلی عاقبت دیوانه کردی اا عقل در ره پیرطریقت پای لنگان است اااا لیلی ومجنون را تا ابد برسر جام قدح بشکسته ای درمانده کردی ااا عاقبت عشق وخرد درمرز مجنون با رخ لیلی بهم پیون خورند اااا آنگه که مجنون چون اسیر گیسوی لیلی شد و آن خانگه ویرانه کردی
    شهرام بذلی

    در دل تنگ ما بسی روزنه ی خیال نیست اااا شوق تو دارد این دلم عشق که وصف حال نیست
    افسانه نجفی

    ت ااا میان من و تو ااا همیشه ما ااا می لنگید
    میر حسین سعیدی

    مرا بی خود شدن در دل به خود نیست ااا چو بینم ماه نو من دیگرم کیست ااا چو مستی آید از هر پیچش مو ااا نگه بر آسمان و مه چه نیکیست

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1