بسم الله الرحمن الرحيم
من و نامزدم در مورد روش جدید در انشای شعر اختلاف داریم.او ادبیات کلاسیک و اشعار در قالب سنتی از جمله غزل، چارپاره، مثنوی و ...را بر شعر نو ترجیح میدهد ولی من با شعر نو و سپید بیشتر موافقم. چون این مساله در بین بسیاری از ادیبان وجود دارد می خواهم تحليل و اشاره ای فلسفی به ادبیات پست مدرن داشته باشم و دلايل علميم را شرح دهم.
در فلسفه مدرن بر خلاف فلسفه های قبل نقطه مشترک دیدگاه هي فلسفي، انقلاب کپرنیکی است که همانطور که در فیزیک، نظريه جایگاه زمین نسبت به خورشید اصلاح شد و قایل شدند که زمین به دور خورشید می چرخد در فلسفه مدرن هم گفته شد که ذهن را به عنوان مرکز علم و معرفت و وجودهاي ذهني قرار دهیم به این معنا که بگوییم این ذهن است که به عالم خارج و ماده صورت می بخشد نه این که صورت از عالم ماده به داخل ذهن ما انتقال یابد.
این فلسفه در ادبیات مدرن نیز تاثیر به سزایی گذاشت به گونه ای که شاعران به ایجاد معنا و عالم خارج از خود می پرداختند و گاهی حتی به ایجاد احساس در عالم خارج می پرداختند نه این که به توصیف یک احساس خارج از ذهن خود بپردازند. از ویژگی های دیگر ادبیات مدرن این است که بنا به فسلفه مدرن به پیش بینی حوادث خارج از ذهن نيز می پردازد و اين، همان صورت دادن به جهان خارج از ذهن است.
پس از اوج گرفتن فلسفه مدرن، نوبت به مکاتب فلسفی پست مدرن می رسد. اینان دیگر به ایجاد و خلق در عالم خارج نمی پردازند بلکه در جهان خارج از ذهن که بخشی از آن را خود ساخته اند گم می شوند و حتی قادر به پیش گویی و صورت دهي کاملي به جهان خارج از خود نیستند.
ادبیات دوباره از این مکتب تاثیر گرفته و این بار هر چند به خلق احساس میپردازد اما شاعر یا نویسنده یک داستان یا رمان در خود رمان گم می شود و به پیش گویی هم نمی پردازد و قضاوت را به عهده خواننده می گذارد.
از ویژگی های دیگر ادبیات پست مدرن این است که نویسنده با شخصیت های ساختگی داستان و اوبژه های موجود و گاهی ناموجود ارتباط مستقیم برقرار میکند و مثلا نويسنده مستقيما با شخصيت داستانش به گفتگو مي پردازد. برای نمونه می توان به آثار بیژن نجدی و مصطفی زمانی مثال زد.
غرض از بیان این مطالب اشاره به این مهم است که همان طور که جهان خارج از ما در حال تکامل و تغییر است ادبیات نیز باید به سمت تکامل پیش برود.این جانب معتقدم که شعر به سبک کلاسیک آن در قالب های چارپاره و غزل به اوج کمال خود رسیده اند و ظرفیت استعدادی خود را به نحو احسن پر کرده و حتی در ادبیات جهان خود را مطرح کرده اند اما در سبك هاي نوظهور ادبيات و مخصوصا در زمينه اشعار به سبك جديد مثل شعر نو، تلاش چنداني صورت نگرفته است و ما ايرانيان از اين لحاظ كم كم از قافله ادبيات جهان عقب مي مانيم.
شعر زمان ما شعر نو است اما کدام شعر نو و در چه سبکی؟ این نیز مطلب بسیار مهمی است که برای اتمام بحثم لازم می دانم اشاره ای هر جند کوتاه به آن داشته باشم.
در سال های پیش از این به دلیل کمبود امکانات از یک وسیله به عنوان کلید چندکاره استفاده میشد. به عنوان مثال از شعر برای اطلاع رسانی و یک وسیله خبری بسیار قوی و سريع استفاده میشد. اما امروزه با کثرت امکانات مواجهیم و بنابراین براي به كمال رساندن و تكامل هر چيزي، باید از هر وسیله و کلیدی برای خودش و در جهت غایت خودش استفاده کنیم. برای اطلاع رسانی خبرهاي روز ، اينترنت، تلویزیون ، روزنامه و موبایل وجود دارد.اما شعر زمانه ما به خصوص شعر نو رسالت متفاوتی بر عهده دارد. شعر به معنی واقعی آن است که شعر باشد یعنی احساس و جوشیدن عواطف و مخصوصن وزن هاي جديد و تخيل را نشان دهد. شعر زمانه ما بسیار آسان از لحاظ واژگان و بسیار دشوار فهم از لحاظ ترکیب معنایی است زیرا بیشترین انرژی را برای ایجاد وزن و تخیل در مخاطب به کار می گیرد و با معنا و مفهوم سر وکار چندانی ندارد.
آن چه عرض شد بیان گر حرکت پلکانی به سمت اوج تکامل شعر و نيز تبيين جایگاه شعر نو در زمانه ماست. آن چه این جانب را برای نوشتن این مطلب واداشت کمبود برداشت های فلسفی در عرصه ادبیات است که باعث شده است عده ای بیش از حد به ادبیات کلاسیک ارج نهند و در نقطه مقابل آن، شعر نو را بدعت و کاستی در شعر بنامند و با وجود اين كه شاعران بسياري در اين عرصه قلم فرسايي مي كنند، شعر نو را به رسميت نشناسند، زيرا (البته برخي افراد) در اين صورت نمي توانند قدرت و هنر خود در ايجاد شعر موزون را نشان دهند.
البته آن چه بيان شد فقط تبييني در راستاي نظریه منشا انواع دارون است كه امروزه توسط فلاسفه بسط يافته و شامل تکامل در همه عناصر مادی و معنوی طبیعت شده است.(حرکت در عرض عالم ناسوت را قبول داريم و اين منافاتي با اسلام ندارد ولي تكامل در طول مراتب وجودی و حرکت جوهری بحث ديگري است كه ارتباطي با مقصود و منظور ما ندارد)
من و زهرا در این باره اختلاف داریم. البته ایشان در این زمینه استاد است ولی اين جانب هم علاوه بر فلسفه ادبیات عربی را در حد مترجمی حرفه ای، كار كرده ام و یکی از شغل هایم ترجمه متون تخصصی و علی الخصوص متون عربي كلاسيك و کهن است. به هر حال از کسانی که این نظر را نمی پذیرند نیز مي خواهم اين نظريه را نقد نمايند تا تكميل شود و از ايشان کمال تشکر را دارم و به آراي ايشان ارج می نهنم.
اميدوارم مفيد واقع شود.
با سپاس