شنبه ۸ ارديبهشت
|
|
اگر تقدیر می کنی با من خدایا/
مرا صحرا نکن کن باغ گل ها/
چرا وقتی آزاد میتوان بود در اوج آبی/
|
|
|
|
|
رسیده صبح و من از روشنی ها بی تو بیزارم
|
|
|
|
|
هیهات زمستان مرا
هیچ بهاری
خبرش نیست
این خانه ی ویران شده را
پیک امیدی
به درش نیست
هر شاخه ی
|
|
|
|
|
دلم از غصه پر از درد لبریز
مرا افسرده کرده باد پاییز
|
|
|
|
|
عمر من رفت ز دست
گیسووانم تو ببین
همه اش گشت سپید
ز غبار غم و درد
|
|
|
|
|
من دوست دارم بودنت را ...
|
|
|
|
|
حضرت یوسف همان شاهِ جمال
گفت هر شب، گوشهی زندان: علی
حضرت عیسی به قنبر رو زدست
تا ببخشد مردگان
|
|
|
|
|
شمعدانی عزیزم تو اصالت داری
|
|
|
|
|
دو چشم من درغمت پیمانه ای اشک.....
|
|
|
|
|
ای که تو دل ربوده ای از دل غمگسار من
عشق تو در عبادتم همدم و سایه سار من...
|
|
|
|
|
اي خلق جهان،رسم جهان شد به فضاحت1
مردم همه مشغول فجورند2 و كراهت
در دوره ي
|
|
|
|
|
یاد آن روزها بخیر ، که بمانندِ دو پروانه ی زیبا
بال دربالِ هم ، می رقصیدیم
|
|
|
|
|
همزمان می خندم و گریه کنم در حال خویش
|
|
|
|
|
از آن روزی که با مهر وجودت آشنا گشتم
ز چنگ ظلمت دنیا و غم هایش رها گشتم
|
|
|
|
|
فصلها را جا به جا کردی
زمستان را بهار کردی
نهال خشکیده ازسرما
شکوفا شده سبز کردی
زمین یخ کرده از
|
|
|
|
|
ومن تا دور ترین نقطه سایه ات
را بدرقه خواهم کرد !
وبا طنین خدا حافظیت
تصویر در
ایینه فضا خواه
|
|
|
|
|
خواب دیدم هیچکس از رفتنم زاری نکرد
|
|
|
|
|
من دلم تنگ است و غمگینم نمی دانم چرا
باز هم از آسمان استاره می چینم نمی دانم چرا
باز هم پشت سر
|
|
|
|
|
گاه خواهم كه از آن پنجره گويم سخني
سخني با تو كه خورشيد چنين انجمني
|
|
|
|
|
صبح به گمانم زودامدی
گنجشکی صدایش درامده بود
|
|
|
|
|
چون نمی خواست دهد بر تله ای دُم کرونا
|
|
|
|
|
در آتش عشق است ،اگر باز بسوزيم
عنقا شده در عشق ، كُهِ قاف پريده
|
|
|
|
|
از آدم های در ظاهر شبیه دوست بیزارم!
|
|
|
|
|
گله مندم
از این خانه ی بی رنگ له آب
|
|
|
|
|
جەهەنەم؛
جاییگە
پهر لە بێکەسی
ئەڕا هەر کسێک که تنیاترە...
|
|
|
|
|
چشمون عاشق من
واست زده چندتا پل
طپش قلب ما دوتاست
حال و هوای سی و سه پل
|
|
|
|
|
رفته ای خوشروبجایت مانده اشک وزاری است
بر لب مازندران تسلیّت و دلداری است
گرچه بر ایرانیان سخت است
|
|
|
|
|
سَماء را من رَصَد کردم
نجوم را جا به جا کردم
بدیدم در فلک نقشی
نشسته شخصی بر فرشی
بدیدم دختری زی
|
|
|
|
|
بوی کافور میده لحظه های بی پناه من
|
|
|
|
|
پای وفا بر انگیخت بر ماسوای1 عالم
دست دعا بر افراشت ، بر خالق دو عالم
در
|
|
|
|
|
نهرهای عسل و شیر و شراب های بهشت
|
|
|
|
|
نگاهم بر نگاه اشکیت چون خانه ویران...
|
|
|
|
|
من شاخه ی پاییزیِ
افتاده در بادم
رها شده از
دستان نامهر خزان...
سرما زده از گرمای
تنی مجذوب..
|
|
|
|
|
چه برگریزانیست در این حوالی گویا پاییز خیال خفتن ندارد
|
|
|
|
|
بهارا روز زیبایی بهارست
دگر روز ها گاه های بی شمارست
«ت.ن.ه.ا»
|
|
|
|
|
نور که برود با او به دیوار میروم
|
|
|
|
|
نخلستانی که در کودکی پاتوق بازیهای کودکانه یمان بود،
مدتی ست نفرات بسیاری از آن
بی سر و ایستاده
|
|
|
|
|
شاید قطره ای باران
نکُند سیر تشنه ای را
|
|
|
|
|
به مناسبت این ایام پر از غم این شعرم تقدیم به شما...
|
|
|
|
|
درونم حکم آتش بس
چه بی اندازه دل خستس
نه فکری در سرمدارم
نه دل شیدای وابستس
بقدری ساکتم انگار
|
|
|
|
|
مرده چه داند طعم زندگی را؟
بی دل چه داند بهر عاشقی را؟
|
|
|
|
|
با زهم ایران گلستان می شود
|
|
|
|
|
ز کم عقلی انسان ها بلاها می شود تقدیر...
|
|
|
|
|
آن صوفی ربانی وان حالت عرفانی
|
|
|
|
|
تا کجا آیم دگر تا "تو" شوی هم صحبتم
من درون ازدحام شهر هم در غربتم
|
|
|
|
|
جیب احساسم طبیبی با دوا تسخیر کرد
|
|
|
|
|
علی را بشناسیم
یارب مددی کن که علی را بشناسم
انفاس خوش لم یزلی را بشناسیم
|
|
|
|
|
از دست این زمانه ضحاک ماردوش
چیزی نمانده است بپوشد کفن وطن
مصطفی پایمرد
|
|
|
|
|
پشت خاکریز عشق
تمام فصل ها را وصل کردم به مرکز دل
|
|
|
|
|
ناامیدی رو بهم یاد ندادی استاد ، چشم تو چشم مرا باز کرد
|
|
|
|
|
لفظ ها مظروف ، معنا ، آشنا
ظرف بشکن محتوا گیری دلا
|
|
|
|
|
پلنگ خام خیال من و ...
برکه ی کوچک آب ،
|
|
|
|
|
زِ سـوز آتشِ خلق زمانه مي سوزم
نمي توان كه بـسازم ، نـمي توان سوزم
|
|
|
|
|
درآغاز، چهره ی نازش دل من را ربود
بعد روحم ، حرکاتِ بدنش را ستود
|
|
|
|
|
دیگر هوایت را ندارم، می توانی
از سینه ام خارج شوی چون دودِ سیگار !
|
|
|
|
|
درودها
دنیایی سراسر استعاره و ایهام
و اشاره یست بر تمدن های دیجیتال .
همان روابط آدمی
اما رن
|
|
|
|
|
من از نظاره روزانه خورشید می ایم
از آفتاب یک دست
واز حرارت روزانه اش
در تک وتابم
اندرونم تنها
|
|
|
|
|
دوری ز دو پهلوی تورا پس تو کجایی
شب تا سحر از نام تو بردن نروم خواب
|
|
|
|
|
تر کن تو سر و پایم تا سوی خدا آیم
|
|
|
|
|
دوست داشتنت
انقلابی بود خود جوش ...
|
|
|
|
|
بیا که نیمه شبی عاشقانه هو بزنیم
دم از محبت و عشق و صفای او بزنیم
|
|
|
|
|
از چشم تو تا شهر غزل فاصله ای نیست
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۹۷ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |