سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر نیمائی
|
|
باور یار اگر زیبا شد
همنشینی زیباست
و ندارد پایان
لحظه های خوش با هم بودن
|
|
|
|
|
آه از این واژه ی کمیاب سَبُک بار شدن
گیج یک خواب بیابان
عطشِ تشنه ی مُرداد
و سراسیمه درون یخِ تال
|
|
|
|
|
در شب تیره و تار
یک چراغ روغنی دارم ز دوران کهن
روغنش از جنس کمیابِ جواب
|
|
|
|
|
موهایش را ببین
باد را هم به رقص آورده
قلب من که دیگر وضعش مشخص است...
|
|
|
|
|
کودکی خُرد که از جور جهان آزردَست
با غمی چند تو را می خواند
|
|
|
|
|
نگاه تو دریا
لبخند تو دریا
پیچش گیسوانت
خم ابروی تو دریا
امواج چشمانت
لرزش دستان تو دریا
|
|
|
|
|
من از برج خاکستری اندیشه های تلخ...
|
|
|
|
|
درونم سیاه و نگاهم روشن است
به این پیرهن دورو دوخته ام میبالم
|
|
|
|
|
گرگ و میش است
گرگ و میشی سخت سهمین است
|
|
|
|
|
مردمان گویی بد در پی تزویرند راه بسیار هموار
|
|
|
|
|
بر سرِ آتشِ عشق،
به تماشای دلم آمده ام..
باز کن در جانان
|
|
|
|
|
مکن انکار خودرا
توخدایی .....
|
|
|
|
|
در نهانم تب نموده خاطری
کُنج یک میخانه را دارم تصور میکنم
|
|
|
|
|
برگ اشکی افتاد
رفتگر آنجا را
با قلم جارو کرد
ناگهان برف آمد
عاشقی بام دلش برفی شد
هر کسی با
|
|
|
|
|
لبخندم هدیه توست
آسمانم آبی است
خانه دل روشن از امواج نور....
|
|
|
|
|
حضرت عشق بیا وکنارم بنشین....
|
|
|
|
|
شب به عزم خیال راهی ام به ماه
باز هم سراب جادویی
رهزن خیال من است
در نیمه های راه
|
|
|
|
|
آه.. من خالی شده از فریادم
بال در حجم قفس ها زده ام
|
|
|
|
|
گُذر کردم ز دشت حادثه با کوله باری از معانی
|
|
|
|
|
سنجاق کرده بودی
بر جهانت
هوای تنهاییم را
رویاهایم را
تپش نگاهم را
حسِ امن مرا
چه کسی می گوید
|
|
|
|
|
مانده در خواب قفس خاطره ی پروازم
|
|
|
|
|
پای می نهد
نسیم
بر آستان
دلِ شکسته ات
عطر ریحان را
می پراکند
در لابه لای گیسوانت
|
|
|
|
|
برای خاطرم که غمگین است
دیدار او نوشداروی شیرین است
|
|
|
|
|
دلـم ؛
دریـای خون ،
دشتِ جنـون ،
صحرایِ محشر بود...
|
|
|
|
|
و من امروز بدیدم
آنکه هر دم ، دم به دم
گشته بودم در پِی اش
|
|
|
|
|
شب عجیب است انگار
شب پر از بی خوابیست
|
|
|
|
|
از پا قدم عطر شقایق لباست
|
|
|
|
|
كجايي اي تمام لحظه هايم در تو خاكستر؟
|
|
|
|
|
نیمه شب،
با بیت هایی از نیاز
در تنورِ سینهِ سوزانِ خویش
دردِ دل های نهانی گفته ام
|
|
|
|
|
مادری گم کرده طفلش زیر باران
میجوید اور را به اشکی به (بهتر) ز باران
|
|
|
|
|
وقتی به حسرت های رسوب کرده ی دلم فکر می کنم ،
عشقت در دلم تهنشین می شود.
کاش هرگز از دلم عبور نم
|
|
|
|
|
سرم
در گریبان این کوچه
هیچ خیابانی
گردنم نمیگیرد
|
|
|
|
|
من خسیس نیستم ولی ... آغوش ِتو، بهشتی است که آن را با هیچ کس شریک نخواهم شد. درب ها را می بندم. چشم
|
|
|
|
|
خانه ای می سازم،
بر بلندای وجود
که تماشا کند هرکس که در آن میشیند
|
|
|
|
|
دراین عبور بی مسیر
نهاده دفتر نَفیر
|
|
|
|
|
تو اگر فال منی ، من اگر مال تو ام ، پس چرا نقش تو در فنجانم ، این همه کم رنگ است
|
|
|
|
|
قایقی ساخته ام..
جنسش از راز و نیاز
بادبانش از صبر، دکلش از ایمان
- در شبی مهتابی
سفری دور و در
|
|
|
|
|
افتاد اگر، نگین امیدم به روی خاک
آواز باد و نغمهٔ باران مرا بس است،
تا پر شَوَم دوباره از امّید و
|
|
|
|
|
(ویرایش شده) رقص پر شوری است بی شک رقص آزادی
|
|
|
|
|
جنگاجنگم
تنها
با همدیگر خویش
|
|
|
|
|
🌹زندگی چیست؟🌹
🌹 امید است آیا؟ 🌹
🌹یا که شاید برعکس؟🌹
|
|
|
|
|
زبانحال کودک مظلومی که در حادثه کرمان در آغوش مادرش به شهادت رسید ..
|
|
|
|
|
رسم قربانی انسان برپاست وخدایان زمینی که دراین جشن جنون می رقصند
|
|
|
|
|
دیرگاهی است،
که ریخته سیاهی شب،
همه جای این دشت،
ارمغان آورد خاموشی لب.
دیر زمانی است،
که شب سر
|
|
|
|
|
کودکی آرام بود کودکی ام
ماه را بوسه زدو شب خواب رفت
روز با پرتو خورشید
|
|
|
|
|
فتبارک ز چنین خلقت بیتا گفتند ...
|
|
|
|
|
می گشایم گوش هایم را
آن زمانی که زمین تنهاست
آسمان در بند خورشید است
هر نگاهش، مملوء از دریاست
|
|
|
|
|
نهجیبم
پر از دست زمستان
|
|
|
|
|
پیامبری آمده از کوه دلتنگی...
|
|
|
|
|
ز کدامین حریف گلایه کنم
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
کلید من قفلی نمی گشاید از هیچ دری
وقتی که خ
|
|
|
|
|
بیدار نکن چشم پر از غصه و آه....
آسوده بخواب....
فردا که ز خاکستر اندوه صدف میروید...
ماه از بست
|
|
|
|
|
من به خالص ترین نحوه ممکن متلاشی شده ام
درد را در عوض زندگیم دادم و رفت
امروز با خط موازی
به تلا
|
|
|
|
|
لا به لای شب پر درد، کمی مانده به صبح...
مرغ حق زخمی بود....
|
|
|
|
|
چشمانپرزاشک
یک قلبپرزدرد
ایبیوفاپسر
|
|
|
|
|
من به هنگامه باران خدا...
|
|
|
|
|
کجاست آن سمت بیشه؟
من از کدامین راه می رسم به نارون؟
زیبا شبنم صبحگاهی،
نشسته بر گلبرگ لادن،
همس
|
|
|
|
|
من آن شب پره ی سیاه این شهرم
که پرسه می زند مریض
در میان شب کوچه های شهر
|
|
|
|
|
در آینه نگریستم
نشناختم ، گریستم
|
|
|
|
|
جوی آبی پر آب،
سبزه هایی زیبا،
بوی گل ها در هوا،
بلبلی آواز خواند.
|
|
|
|
|
✍️Blank verse
m.madhoosh❤️
|
|
|
|
|
در آن تاریکی شب گریه کردم گریه کردم
|
|
|
|
|
به نظر سکوت هم بد نیست
حربه ی رهایی خوبیست
آن زمانی که تاب ماندن نیست
|
|
|
|
|
باغبان تیشه مَزَن؛قطع نکُن!
|
|
|
|
|
با تمام گرمی احساس خود می بوسم امشب آخرین یلدای سردت را...
|
|
|
|
|
نه رویی و
نه بیچشم و رو
آه
ای چشم دو رو
|
|
|
|
|
حالا که پر میکشد
دلم به هوایت....
|
|
|
|
|
فرمانده عشقی
درکالبد زندگی
الههی زیبایی
با عطر دل انگیز خواهش
آغوشش تنهایی ام را پر کرده
|
|
|
|
|
عاشقانه ست جهانی که تو جانش باشی
مرغ باغِ غزل و سروِ روانش باشی
چون دعای سحری وردِ زبانش باش
|
|
|
|
|
هیاهوی ثانیه ها،
رسیدن موسم تو را،
میدهند نوید.
باید تو را نشست به تماشا،
کنار شنزار بی انتهای
|
|
|
|
|
بالی گشود و رفت در انتهای خط
ایستاد و منتظر، میگفت تو هم بیا
|
|
|
مجموع ۵۰۹۷ پست فعال در ۶۴ صفحه |