شنبه ۸ ارديبهشت
شعر سپید
|
|
بر بلندای دار
ققنوس می شود بیدار...
|
|
|
|
|
بوی تن تو
پَر می کشد
به آغوش سرد خواب هایم
|
|
|
|
|
آسمان آهی کشید با بغض گریست
|
|
|
|
|
«حنین»
در شب سرد،
بی تو،
تنها،
برهنه پای،
ژنده، ژولیده،
پرسههای بیپایان.
در دل خود زمزمه می
|
|
|
|
|
گرچه گفتنش برایم سختست،
اما در حضور ستارهها
من ماه را دوست دارم.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
بهار استُ اُردیبهشتُ
بادِ لطیفی می وَزَد عطرِ
گلهآ خاطره یِ آغوشَت
را برآیم زمزمه میکند.
آگرین_
|
|
|
|
|
می شویم
در حوض ِ اتفاق
اطلس ظریف باورم را
|
|
|
|
|
غم انگیز است بهاری که ...
برگ و بار، رویای باغش باشد
|
|
|
|
|
چشمانم
تو را
میبارند در من ...
|
|
|
|
|
در محاصرهی تنهائیام!
...
فالِ فنجانِ قهوهام را
ب
|
|
|
|
|
خورشید عشق
برتو
نخواهد تابید
|
|
|
|
|
گلوبند اشک هایم
صدپاره شده!
|
|
|
|
|
هاااای
زندگـــــی
جَبرِ بد سیرت ...
|
|
|
|
|
خسته ام از
تزویرها
در دنیای وارونه ها
از فریادهای بغض شده....
|
|
|
|
|
وباتو شیرین ترین واژه های
شعرهایم
که در هیچ جایی گفته
ودر هیچ داستانی سروده نشده
|
|
|
|
|
غروب بهاری
درآن دشتِ گلشنی از
|
|
|
|
|
انصاف نیست
این همه دلتنگی در من
سر به جنون بردارد....
|
|
|
|
|
زندگی
...درد را باید کشید
روی بوم سینه
خموش ولال..
|
|
|
|
|
پاییز اگر عاقبت خویش بداند
بر رویش بستان نکند چشم چرانی
|
|
|
|
|
بالم را
وعیدِ فراغ بدادی
اما ...
|
|
|
|
|
دارد
روی دستانِ واژه
جان می سپارد
سکوت
|
|
|
|
|
کلاغ ها
شاخه ها را
بُریده اند...
|
|
|
|
|
شب تاریک و سیاهی
به تمنا گذری کرد
ذهن بی خاطره پیمود
قلب بی عاطفه فرسود
مرغ تنهای قفس
دگرش هیچ
|
|
|
|
|
از سکوت
ترانه ای خواهم ساخت
|
|
|
|
|
ابتدا
کلمه بود چشمانت
حالا
شعله میکشد شعری
لا به لای سینه ام
✍
شیدا_شهبازی
📚
خوشه_خو
|
|
|
|
|
_آخ!
حکم قاصدک
تیر است...
روزنه
همدست ِزنجیر است!
|
|
|
|
|
آری؛
فراموشت خواهم کرد
آنگاه که
پنجهی آهنین مرگ،
گلوی کوچک مرا
محکم،
خواهد فشرد...
|
|
|
|
|
ای آشنای سال های دور
چندی است دلم
تنگ نگاه عاشقانه ی توست
|
|
|
|
|
اُردیبهشت هم آمد
آرام بیصدا
مثلِ برفِ زمستان
که باریدُ به انتظارِ
تو بودمو نیامدی.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
آسمان صاف و آبی،
ولی ابری سیاه
چشم مرا پوشانده است.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
« چنان حلاجی که منصورش بر «دار» است!»
زندگی جشنی صد ساله
که با تن ها
صد سال تنها شد
و این که
م
|
|
|
|
|
_در این قحطی شوم
مرثیه خوانان
خود
تشنه به خون
عیارانند!
|
|
|
|
|
چه میشد اگر ما
آن دو ابر بهاری بودیم
آن دو ابر بهاری بزرگ؛
که میباریدیم
همه عمر، بر همهی شهر؟
|
|
|
|
|
تو نیستی و
ماتم سراییست دنیا ...
|
|
|
|
|
بغضی کوچک همراه باتلاش اشک
|
|
|
|
|
ذهنم،
یوزپلنگی تیز پاست
آه!
بیهوده بود، دویدنهایم...
آییی
--غزال وحشی،
کدام کنام آر
|
|
|
|
|
دریا
چه میفهمد غم ِ ندیدن ِ باران را
|
|
|
|
|
شب شد
شب تو بی من بخیر است
|
|
|
|
|
ای فتنهانگیزترین آرامْدار دلها...
|
|
|
|
|
نیستیُ من
ترانه ای خواهم ساخت
به وسعتِ سکوتِ شبهایِ
بلندِ تنهایی.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
صبح زود است و
شهر به خواب طولانی
رفته است گویی
دست باد در دست دیگرش
آرمیدن
آغاز کرده است گویی
|
|
|
|
|
تمام لحظه هایی که دلتنگ تو بودم
تو را
از برگ برگ خاطره می بوییدم
|
|
|
|
|
درد یعنی من منهای تو
تو هم در جمع دیگران
مجید_محمدی(تنها)
تخلص_تنها
|
|
|
|
|
باز از کوچه ما بگذر
ای نور دو دیده
باز بگذر و کوچه را چراغان کن
یادم هست...
هر بار که تو رد می ش
|
|
|
|
|
گذشته میآید
در ایوان ذهنم مینشیند
|
|
|
|
|
از سکوت برق گرفته ای
یا....،،
|
|
|
|
|
می نویسم
واژه ها آه می شوند
|
|
|
|
|
_کر و لالم!
با ایما و اشاره بگو
چند تا
دوست داری
مرا؟!
|
|
|
|
|
لای کاشی های دفترم
به جا می ماند
لمس ماهی های پُر احساس...
|
|
|
|
|
ای دریا
رودخانهی جوشان عشق
دلم را دریایی کرده
موجهای خروشان دل
مرا به سوی تو میآورند
و تما
|
|
|
|
|
ای آوای شالیکاران و چایزاران
|
|
|
|
|
کودتا نمی خواهد
فتح آغوشم
جو گندمی موهایت
انقلابی سپید است
بر کشور احساس
شیدا_شهبازی
|
|
|
|
|
هیچ میدانستی نوازنده ای؟
|
|
|
|
|
وَ من در آغوش
میگیرم تورا
به وقتِ خیال
آن هنگام که ستارگان
در آسمان میرقصند.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
چهار دهه دهان کژی های
بدسگالان به نیکخواهی مردم
|
|
|
مجموع ۱۹۲۴۳ پست فعال در ۲۴۱ صفحه |