سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر سپید
|
|
نه سهرابم
نه فروغ
نه دخترکِ پاییزی
من همان دخترِ داغِ تابستانم
شعرهایم همه از توست
که رویایِ من
|
|
|
|
|
ما ، خواب گزار خویشتنیم
در نواله صبحدم
|
|
|
|
|
شهر دارد از درد
به خود می پیچد بدجور
|
|
|
|
|
در بهار دیدار، دشت تن ات را ، گل به گل می بوسم
|
|
|
|
|
می زند به پیراهنش
عطر بهار را
معشوقه ی زمستان
شکوفا می شود
طبیعت ؛
می خندد
همانندِِ نوزادی
|
|
|
|
|
قاصدک بیآشیان
دمی بیاسای و
لحظهای
پرواز کن
حجاب کهنه شب را
از سر خود
باز کن
این بغض کهنه
|
|
|
|
|
مفهومی جز
مرگ تدریجی
ندارد.
|
|
|
|
|
داره کم کم بوی سبزه ها میاد
داره کم کم بوی سنبلا میاد
داره کم کم رخ زیبای بهار
از میان کوه پر ز ب
|
|
|
|
|
سال هاست؛
سفره ها
پُر از بغض است!!!
|
|
|
|
|
اصلا چه فرقی می کند پس از تو چه می شود
|
|
|
|
|
آنگاه ،
آینه پیام آور عروج بنفشه است
در آستان تازه تازه شدن
|
|
|
|
|
تو همان خیالِ شیرینی
که با
قهوه یِ تلخ مینوشَم.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
ای کاش
جرعه ای از تو را
می دزدیدم!
|
|
|
|
|
من در تاریکی
روشنی ازلی را می بینم
|
|
|
|
|
تو که می آیی؛
بهار هم
سراسیمه
|
|
|
|
|
دور باد آنجا که خالی از صفاست
|
|
|
|
|
مقصد اگر دیدنِ
چشمانِ تو باشد
تیشه به دست
فرهادِ کوه کن میشَوَم.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
به رویای تو
آمدم باز
بیسایه و
پوشیده ز اغیار
چه دنیایی
ساکت بود و آبی
دل تو
همچون صندوقچ
|
|
|
|
|
آنګاه که شاخه های وصل تو در من خشک می شود
|
|
|
|
|
در این دور ِ پُر تکرار؛
_هما؛
تویی!
_افسانه؛
منم!
|
|
|
|
|
_گُل برنجک!
آخرین زمستان را
دوام بیاور؛
|
|
|
|
|
لبخندِ ملیحَش
شکوفه ای نیمه باز
نظیرخنده ی آفتاب
شبنمِ اشکهایش
بسانِ رودی جاری
|
|
|
|
|
*بهشت زهرا
اینجا
داستان زندگی
به آغاز خود مي رسد
درست بر سطر اول
آنجا كه قلب بازماندگان
از د
|
|
|
|
|
به راستی آیا که ذات آدمی...
|
|
|
|
|
سوگواری رسم است به بهاری که ندارد خورشید...
|
|
|
|
|
چګونه می توان از تو ګریخت
|
|
|
|
|
سرد استُ
آسمان میبارد
زیرِ باران راه رفتن
عالمی دارد
اگر یار باشدُ عشق باشدُ
خاطره بازی
آگرین
|
|
|
|
|
کسی هست معنایم کند
عشقش آسمانی
محبت اش خاکی
دلش دریایی
دوست بدارد مرا
در اوج تنهایی
در ک
|
|
|
|
|
ماه
روی دیگر مرگ است
حالا که شب
با گریههای امپراطور
خوابش برده
....
|
|
|
|
|
و من باید برای یافتنت به رویا روم
شاید روحِ دلتنگم تو را بیابد
بدونِ تو جهان برای من
یک توهم است
|
|
|
|
|
من از سرزمین دیگری می گویم
آنجا که هیچ نیست
بجز تموجِ نورِ محضِ مفصل
از مشرق یقین
|
|
|
|
|
_تمام راه را
دویده بودم؛
گویی که سیب را...
|
|
|
|
|
روزی بخاطرم به دریا میزدی
|
|
|
|
|
«یادمان جانکاه»
شب بود،
ابتدای هجوم تاریکی،
تلخی تازش غم ها بود.
جغدی
چون سایه ای شوم،
بر رو
|
|
|
|
|
برای قامت بی قواره ی زندگی...
|
|
|
|
|
ببار باران ، ببار بر بام این خانه
بزن با نغمه و چنگت
بزن با شور زیبایت
دل بی تاب من دریا می خواهد
|
|
|
|
|
دنیا گریست
اشکهایش موج شد و دریا
دختر تن فروش نیمه عریان
|
|
|
|
|
با خاطرات کودکی خو گرفته ام
|
|
|
|
|
رویایِ من همیشه
پاییز است سردُ بارانی
بهانه ای
برایِ آمدن در آغوشَت
زیرِ چترِ سیاهَت
گرفتنِ دست
|
|
|
|
|
آسمان که نشد
چرا درخت نباشم .
وقتی تو برایم این همه پرنده ای.
بگذار آشیانت باشم
تا در شاخه های
|
|
|
|
|
از دل تیره این روزگار
آفتابی پیدا میشود آیا
دستها را بگشاید
خمیازهای کشیده
چشم بگشاید
جنب و
|
|
|
|
|
تنها سکوتِ شب
برآیم مانده است
خیالَت را دستِ باد
سپرده ام که شاید
تو را برآیم
به ارمغان بیآورد.
|
|
|
|
|
یاد داده ام به باد
که آمدنش را هو نکند
من با هوای تو خوش ترم
|
|
|
|
|
_سال هاست
نشسته ام
بر سر دوراهی...
|
|
|
|
|
قدم می زدی
روی احساسم
درکوچه پس کوچه های
فصلِ برگ ریزان
|
|
|
|
|
آن که جنگ آغازید
به جنگ نرفت
آن که مرگ را ستود
کشته نشد
آن که سودای سلطه به سر داشت
بر خَیل
|
|
|
|
|
دم پسین و غروب خوشرنگ و
ماه هم حوالی چهارده
|
|
|
|
|
_هربار
که نبودنت را
می بینم...
|
|
|
|
|
هیچ سربازی مثل تو ترسو نیست
|
|
|
|
|
خوشا اِی بادبادکِ عاشق
میچرخیُ میرقصیُ آزاد
عشق در آغوشت پرواز میکند.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
از من رنجیدهتر بیهیچ آهی بگذر و
شاخههایم را ببر از بیخ کرمِ خونخوار
|
|
|
|
|
گاهی به گردش می برم تا افق
خواهشِ گلویِ ، بغض گرفته را
کاش آسمان آبیِ خیالم
به رنگ خون
جاری
|
|
|
|
|
شبی تاریک و
من و صورت تو
رد برقی که به ناگاه
برون رفت از اون
چشمهای خیس و تر تو
شب یلدا بود
و
|
|
|
|
|
۱_
جوانه
یعنی تو
در بوته ی بهار
شعنک_استثنایی
۲_
در نگاه خالی اندوه
پریشان است
سکوت
|
|
|
مجموع ۱۹۱۱۵ پست فعال در ۲۳۹ صفحه |