سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر دلنوشته
|
|
فکر تو...
در سرم فکر تو بود.
که مرا خوابم برد.
و تو پیدایت شد.
مثل ان لحظه اول که نگاهت ک
|
|
|
|
|
روزنه باز شد!
نور آمد!
و ...
|
|
|
|
|
دلا عیدست ولی خوشحال نیستم...
|
|
|
|
|
گاهی تا سحر به پروفایلت خیره میشم
|
|
|
|
|
دلم خینه و خو نیروم امشو
خدا دونه چقد داغونم امشو
یه چند روزه که خیلی بده حالم
انگار که اشکهسه د
|
|
|
|
|
دلم برای کودکی هایم تنگ شده است...
|
|
|
|
|
جواب غزل، نــــــو
پاسخ خدا به شکوائیه! ✓
بشنو ای بندهٔ من
بشنو ای بندهٔ من
من خدایت هستم...
|
|
|
|
|
روحْ به جسم آیَد و مَنْ جانِ جانَم
من آویخته خودم راْ که از روحْ بَرآیَم
بهتر از دیدِ جانْ تماشا
|
|
|
|
|
مرگ برای پرنده در قفس آرزوییست که سال ها باید انتظارش را بکشد و در خیال با بال شکسته در آسمان پرواز
|
|
|
|
|
مَنَم مَجالِ زندگیْ آرمیدهْ زِ بالِ عشق
دیدن خواهم و بی دغدغهْ مالِ عشق
بیافرینیم دقایقیْ حُزنْ دی
|
|
|
|
|
تو برایم بنویس در نامه ای که هرگز به دستم نمی رسد....
|
|
|
|
|
ای خدا این زندگی زندان زندانهای ماست // آنکه زندان بان این زندان بود نامش خداست
|
|
|
|
|
تو ای راوی ز رؤیت آمدیْ عِشقَتْ بِگُستَر
مزاجِ عشقه تو میشوَد صُحبَتْ اما بِگُستَر
چو مَردُم از
|
|
|
|
|
درست است که، قسمت من از تو فقط یک سایه است . درست است که، دست سرنوشت من را از دیدن روی ماهت محروم کر
|
|
|
|
|
گویند که بزرگان در پی نام و ...
|
|
|
|
|
امشب برای نوشتن دلنوشته ام تکه ای از قلبم را در گوشه اتاق تنهایی هایم می یابم....
|
|
|
|
|
در مکر این زمانه جانا مانده بودم
|
|
|
|
|
آخرین باری ست که به دیدنت آمدم...
|
|
|
|
|
زحمت مردن من یک قدم است تا لب گور /
دائما کفن ز تن دارم عزیز در شب و روز /
من که از خان بودنم یاد
|
|
|
|
|
در انتهای این راه، من ماندهام و تباهی
که مملو از درد است در این سیاهی
در گردابی بیپایان گرفتارم
|
|
|
|
|
با عشق صدای تو شنیدمْ گِره آغاز شد
فَرشِ تو بافتم و چهره هم پَدیدار شد
دستم به هر تار چه قشنگْ تصو
|
|
|
|
|
بازم صدای باد و نم نم باران گوشم را نوازش می کند.
|
|
|
|
|
نمی دانستم روزی حالم آنقدر بد می شود که نتوانم آن را وصف کنم...
|
|
|
|
|
شب است و دلهای بی تاب
چشمان نگران با اشکهای ناب
چشم بی خواب منتظر یار
مثل کودکی پر از نشاط و لجبا
|
|
|
|
|
نگذاشتند پروانه ها به عاشقی
|
|
|
|
|
منتظرم و آمده ام سر قرار که بیایی....
|
|
|
|
|
گفتم که تمام خواهشم ماندن توست
|
|
|
|
|
جوانیم مجردیم فرزندی نداریم.......
|
|
|
|
|
کی شود این تن غمباره
گیسوی سحر ناز کند
زلف شب دیده پنهان کند
|
|
|
|
|
تا حالا دقت کرده اید کلمه ی هیچی
|
|
|
|
|
فکر هر روز من اینست که یارم به کجاست؟
|
|
|
|
|
نمی توان برایت بنویسم.......
|
|
|
|
|
قُربانِ زُلفِ پَریشانِ تو بَر آن جان نهادم
گَر هَر چه زیباستْ مَن از خویش نهادم
قُربانی شَوَد از ع
|
|
|
|
|
باز هم همان حکایت همیشگی ست
|
|
|
|
|
می گویند به هر چه زیاد فکر کنی به سرت می آید...
|
|
|
|
|
در من پروانه ای ست تشنه بال
نشسته بر قامت گل
|
|
|
|
|
چه نامردانه دریغ شد
تمام تو برای من
و تمام من برای تو....
|
|
|
|
|
روزی عشقم را به زبان خواهی آورد...
|
|
|
|
|
هیچ انسانی دوست نداره بمیره !
اما همه آرزو میکنن برن به بهشت.
اما، یادمون میره که برای رفتن به بهش
|
|
|
|
|
می روم من
همین قدر کوتاه و رسا
نپرسید مقصدم را نمیدانم تا کجا
تا دور شوم از این شهر حسود
باز میگ
|
|
|
|
|
آنکه ز دلدار،هیچ خبر ندارد و حیران مانده،منم
غم به چکار آید ای معشوق!عیان کن،دیدار مرا
|
|
|
|
|
گاهی زندگی یک جایی قرارت میده..
|
|
|
|
|
زمستان ،آغاز روزهای سپید پر از شوق
روزهایی که آدم بی مهابا به دل جاده میزنه
جاده ایی پر از درختان
|
|
|
|
|
دلبستگی هم چیز عجیبی ست
دنیایی ست پر از تفاوت
پر از تغییر
|
|
|
|
|
امشب را من با خیال تو در خیالم سر میکنم
شب رویایی را با نگاه شیرین تو در میکنم
|
|
|
|
|
اشک از دیده
مشک از ناف آهو
نان از تنور
تباهی از طمع
نفاق از ریا
|
|
|
|
|
دوستدارمپربگیرمپرپزنم
به
|
|
|
|
|
روزی تو از شرق نگاهم خواهی آمد
|
|
|
|
|
خسته از دلتنگی و بی تابی و این شب
نمی خواهم سکوتم را بشکنم
این دل شکسته التیام میخواهد
تب کرده و
|
|
|
|
|
دخترم نازنینم چشماتو وا کن
با چشم باز به دنیا نگا کن
اون جلو جلوها
پشت این کوچه پس کوچه ها
ادماش
|
|
|
|
|
چه غریبانه می گذرد روزهایم بی تو...
|
|
|
|
|
هر صباح از دل،آرام منم،خدایا! تو طلبیدی
یک روز دگر آیم و با عشق،اینگونه دچاری
ناچار ز نزدیکی تو،د
|
|
|
|
|
خاک و خون هوای پر از غبار
توپ تانک صدای رگبار
گناه کودک مظلوم من چیست؟
کودکان جای بازی مشغول سنگ
|
|
|
|
|
من چراغِ لب گورم که نمی ترسد از زوزه ی باد
آنقدر تَنگ نشسته به کنارِ خُفته
تا بگویند به نامش زیر ل
|
|
|
|
|
مرا ای دوست چرا با آن متاع آشنا کردی
تو میدانستی متاعیت میکشاند مرا به ولگردی
|
|
|
مجموع ۱۰۰۴۲ پست فعال در ۱۲۶ صفحه |