سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر آزاد
|
|
دارند می رقصند ،
ماکیان و ماهیان درعید
|
|
|
|
|
روحم فانی نیست اما ،
شاید روزی فان شود
|
|
|
|
|
تو برای دیدن خود
به نگاه من نظر کن
که مثال دیدن تو
نه کسی نه هر نگاهی
تو به جمع تیره روزان
به
|
|
|
|
|
چندسالی ،
دنیا گرچه سیاه سفید شده بود و بی حرف ،
اما طنزی تلخ ،
لبخند به لبش آورْد ،
به کوششِ چا
|
|
|
|
|
طراحِ چرخ، حادثه تصویر میکند
|
|
|
|
|
زندگی رودی ست بسوی بالا دست
دریا روی آسمان است
|
|
|
|
|
یکعمره که من سوختم و ساختم
|
|
|
|
|
گر خواهی زنزدش بالا رود عیارت
در زرق برق دنیا بی رنگ باشه حالت
|
|
|
|
|
چیست آدم ؟ که حتی درجنگل وحش هم ، جایی ندارد
|
|
|
|
|
نمادعدل مجسمه ای ست ،
با ترازویی و، چشمانِ بسته
|
|
|
|
|
جان داد و با تمامِ وجودش جهان گرفت
|
|
|
|
|
تزریق کرد تمام دلتنگی هایش را
رفت
|
|
|
|
|
رها کن گیسوانت را به روی شانه ها امشب
|
|
|
|
|
روی آزادیِ سرو
دوقدم مانده به فجر
هدهدی میخوانَد
|
|
|
|
|
پشت یک پنجره چشمی نگران پای قدمهای مرا می پایید
|
|
|
|
|
دراین دنیای توو در توو
درمیانِ حقایقی چون برف ،
دراین فصلِ سفیدِ خشک
|
|
|
|
|
چشمم افتاد برآب
آبِ جاری باخودش بُرد ، چشم مرا
|
|
|
|
|
سرم دارم زخدایی که من و دید و ندید
چشم پوشید زگناهم آن که آبروم خرید
|
|
|
|
|
وقتی میمرد ، هنوزچشم انتظار بود
امیدی که دگر، دراحتضار بود
|
|
|
|
|
تصویر میشود دل و دریای بیکسی
|
|
|
|
|
مرا ببخش که واژه های عاشقانه م ،
بیانگر مِهرت نیست
|
|
|
|
|
مهربانی صدهزار اما
به چشمان چند خنجر بسته و
نیرنگ می بافد به مژگان
|
|
|
|
|
بالاخره امید آمد
که مرگ ،
افیونِ گرمی بود ،
براین تَنی که سرد گشته
|
|
|
|
|
کاش تصویر تو از آینه ی شب به تاراج نمی رفت
|
|
|
|
|
همچنان من با خودم دارم مدارا میکنم
|
|
|
|
|
شعار دانه ی جوان
زمین کنار من بمان
|
|
|
|
|
بر عهد خویش از دل و جانت وفا کنی
|
|
|
|
|
روز مرگ من هم فرا خواهد رسید...
در بهاری...
|
|
|
|
|
وقتی مغزتقسیم میشد ، یارو درصفِ دماغ بود
|
|
|
|
|
این باده که در بادیه ام داد به بادم اا در تلخی ایام رسیده است به دادم
|
|
|
|
|
آبادی ام ، آباد میمانَد وقتی ،
آباد گردند اذهان
|
|
|
|
|
حال که سرم خورده به سنگ ،
سرم را چه کنم ؟
با اینهمه شک ، باورم را چه کنم ؟
|
|
|
|
|
چه زجری بود برایم ،
شنیدنِ صوتی بسان ضجه
|
|
|
|
|
مِی گُساری آمد و گفتا که اِی ااا بی خبر از گرمی بازار دِی
|
|
|
|
|
داغی نشانده بر دل ،
دلگیریِ غربتِ هر،
غروبِ روزجمعه
|
|
|
|
|
اگر از فرش به عرش ازلی پَر نکشیم اا جرئه ای از می ناب خَلَدی سَر نکشیم
|
|
|
|
|
مولای عصر حضرت مهدی خودت بیا
|
|
|
|
|
ای حیات !
ما را دگر به کجا می بری ؟
|
|
|
|
|
هر چه بیشتر به نگاه مرموزت دقت می کنم، بیشتر دچار سردر گمی میشوم،
هنوز هم نمیدانم پشت آن پلکهای سنگ
|
|
|
|
|
در یه منظره ی زنده ، سکوت به جنجال گفت :
دیگه صداتو بِبُر که ، حوصلَتو ندارم
|
|
|
|
|
درود و سپاس بیپایان به شما، دوستان عزیز و همراهان همیشگی
|
|
|
|
|
فردا را ازخودم میگیرم وقتی تو نباشی
همانگونه که امروزم را ازخویش گرفتم
|
|
|
|
|
باز هم کنج اتاق مینشینم تنها
می روم در فکر و...
|
|
|
|
|
شده از شدت غم بغض شوی گریه کنی؟
|
|
|
|
|
چق_________در دلم
برای خدا می سوزد...!
|
|
|
|
|
تا لکههای قرمزِ آن شیشۀ کبود
|
|
|
|
|
عشق واژه ای ست مخفف برای ،
" عازمینِ شکوهِ قاف "
|
|
|
|
|
ای کفر لاابالی !
نهایتاً جسم را کِشی به زنجیر
روح که آزاد و رهاست ،
میگذرد ، راحت ز روی پَرچین
|
|
|
|
|
آخرمن ، پای رفاقتِ تو پاسوزمیشوم
|
|
|
|
|
کشیدم خط آبی با مدادم
به دریای دل تو ، پا نهادم
|
|
|
|
|
درمیان این جنگلِ آرماتور و تیرآهن و فولاد
|
|
|
|
|
در جسم خسته جان جدیدی خوش آمدی
|
|
|
|
|
من درکنارِ این ساحلِ رؤیاییِ دریا ،
بازهم بچه میشوم
|
|
|
|
|
در بهشتیم و وعدیه جهنم میدهند
|
|
|
مجموع ۶۳۸۹ پست فعال در ۸۰ صفحه |