پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت
|
|
این روزها
به دنبال نشانی از خود می گردم
گویی گمشده ایی بی هوشم
هر چه در من بوده گم شده است!
به گ
|
|
|
|
|
بيدار دلان را غـم بر عيش و طرب نيست
غم خوردن آنها به قيامت كه عجب نيست
پوينــد
|
|
|
|
|
به همه میگم که من منتظرترین ام
ولی تو منتظرترینی
|
|
|
|
|
هر بدی بینم ز تو میلم فزون تر می شود
آنقدر بد میکنی میلم تو بی حد میکنی
|
|
|
|
|
ای مصیبت زده،
بر آتشِ غم ،باد مزن
دامن از آه
بر این دلِ برباد مزن
بهر این یار
گریبانِ عدم چ
|
|
|
|
|
گفتم که بدانی نه من آنم که تو دیدی
نه تو آنی که ز من اینگونه رمیدی
|
|
|
|
|
لاف عشق زدی
ولیک جا ماندی..
|
|
|
|
|
یاد آن یار سفر کرده به یادم آمد
اشکها ریختم و آه کشیدم شاید ، بتواند برگرد
|
|
|
|
|
حسن كار خدا گفتي و ابر و باد و بارانــش
كز اول تا الي آخر همه باشند به فرمانــش
به
|
|
|
|
|
اگه باز دوباره روزی برمیگشتم به جوونی
بازم آرزوم همین بود تو کنار من بمونی
|
|
|
|
|
لبی به نغمه گشودن چه لذّتی دارد
ترانه ی تو سرودن چه لذّتی دارد
|
|
|
|
|
به درک نیمه ی من رفته و جایش خالیست
|
|
|
|
|
یک رنگ وبویی از دیار گریه دارم
صبحانه و شام و نهار گریه دارم
از رنگ و روی خویشتن بگذشته ام من
خود
|
|
|
|
|
من تمامِ عمرِ خود بودم در احساسِ گناه
بی پناه و دربه در ، وامانده در غوغای راه
|
|
|
|
|
و کاش عطر تو بودم کنار نبض و نگاهت
|
|
|
|
|
کاش باران بزند ، تند و فروان بزند
|
|
|
|
|
خیلی خیلی سرد است،
اما در کنار تو،
خورشیدی در پیراهنم دارم!.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
به جدال با قلب من شتافتی
پیش از آنکه بدانی این قلب زخمی برای تو به
مصاف جنگی ناعادلانه رفته
طو
|
|
|
|
|
من نرنجم ز تو ای رفته ز دستم به جفا
چون که کردی ز وفا آنچه در امکان تو بود
|
|
|
|
|
غم ات رابا من
در میان بگذار
و شادی ومهربانیت را
با کودکان کار
|
|
|
|
|
میگذشت او به گذاری و بدان قد چو سرو
ماه رخسار پدیدار شد افسوس افسوس
|
|
|
|
|
خالی است -دستانم-
در تهیدستی،
پُر است،
از "نبودنت"،،،
تنهاییام!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
عمق شرم و ته ننگ و بُـن خواریست بسـی :
پـادو گـردیـدن و بـرده شـدن ظلـم ؛ کـسی !
نسل ما سوخت و شـد
|
|
|
|
|
به فاصله ها
فیصله دادند
نبودن های فصلی
|
|
|
|
|
پێکەنینەکانت لە نێو ئەو غوربەتە
لە دەستم دەرچون،
چەپەر هەموو ڕووژێک لێرەوا دەڕوا
خۆزگا کۆرتە نام
|
|
|
|
|
دیگر نه راه مانده نه چاهی برای من
|
|
|
|
|
در انتظار ظهوری ز نور همی نشستم
به کنج خلوتی عهدی با خوبان ببستم
|
|
|
|
|
شیخ صنعان دلم: عارفانه.عاشقانه
شیخ صنعان دلم گر چه پشیمان شده است
آیت دین و دلم لیلیِ دوران ش
|
|
|
|
|
یارب این کشتی طوفان زده از بحر نجات آر و به ساحل برسان
|
|
|
|
|
مردمان خواب و دریغ از نفسی هوشیاری
که بگوییم کمی از ستم و دشواری
مرگ چادر زده بر کوچه و پس کوچه
|
|
|
|
|
یک زن روسپی دیدم
که زیر بارش باران خود را می خرید
گوسفندی دیدم که عصیان میچرید
|
|
|
|
|
تنها مانده ام با یه دلِ دیوونه
|
|
|
|
|
بيدار دلان را اثـر از لهـو و لعـب نيسـت
آن بـي اثـر از عالـم اسرار و ادب نيست
|
|
|
|
|
دلم می سوزد
از فراموش شدنم
چون قبری
که مرده ای در آن
دل ندارد
|
|
|
|
|
تو از دیار خوبی
من از غروب پاییز
تو از خروش دریا
من از سراب صحرا
|
|
|
|
|
من از این صورت چه بگویم م
|
|
|
|
|
هر نگاه تو سرآغازکناه دیگریست
|
|
|
|
|
اومرد میدان بودو در میدان خطر کرد
همچون خلیل بت شکن میل تبر کرد
او آسمانی بود و از دنیا گذر
|
|
|
|
|
بر سر سلسله موی تو چه کس زارم کرد
|
|
|
|
|
هرچه هستی:عاشق خود باش، ای عالیجناب
|
|
|
|
|
قدحی می بده ساقی که من اینجا هستم
من از امروز ز هر عهد مبرا هستم
تو مزن انگ ، که من عیب خودم را
|
|
|
|
|
رفته از منزل ما برق و همه جا شده تار
|
|
|
|
|
شب خوش بخواب ای خواب من امشب نگهبان توام
|
|
|
|
|
بنویس
، که بابا نان نداره
چون که دیگه
، نایی به جان نداره
ازبس که
صبح تا شب،همش دویده
|
|
|
|
|
من ز خلوص میزنم سجده نه بهر عافیت
گر چه عدو شکسته است پا و دل و کمر نرا
|
|
|
|
|
ومردمانی
مرا در چشمانی اشکبار
در دهانهایی پر از سلام و صلوات
در دستانی پر از حلوا و شیرینی...
|
|
|
|
|
ای کاش گدا به پادشاهی نرسد
|
|
|
|
|
ما دل به هر عاشق بدهیم عقل نداریم
این عقل محاسب همه از خود برهانیم
|
|
|
|
|
بشنو اینک داستان یک شبان
داشت گله، سگ ، الاغی آن جوان
|
|
|
|
|
یک روح خسته ام ، بی رغبت سرودن
در شور و حال مستی ، شخصیت فروتن
|
|
|
|
|
روزهای رفته ام، اینجا همه خاکسترید
|
|
|
|
|
ای که چشمانِ تیزبینم را
لحظه ای تاب هم نمی آری
تا هزاران نگاهِ محروم از
زندگی را ندیده انگاری
|
|
|
|
|
نان هم سهم تو نیست ؛
رفت در برِ آزادیت
|
|
|
|
|
گاهی دلم می خواهد از خود سفر کنم
ز این روزگار خسته خود باز گذر کنم
تصویر مبهم بر نقشهای روزگار
|
|
|
|
|
ای کاش هجرانت پریشانم نمیکرد
|
|
|
|
|
از دوران نئاندرتال ها
تا دوران سومریان
|
|
|
|
|
چون که باطل پشت حق پنهان شود
عالم و آدم همه حیران شود
آن چنان فتنه به پا گردد کنون
تا همه بیگانه
|
|
|
|
|
سنگها از فیض او لعل و برلیان میشود
آدمی از کار او شیدا و حیران میشود
مات و مبهوتند کل ای
|
|
|
|
|
چکش است این روزگار پر ملال
میزند بر ما به رسم روزگار
گه ز ما آتش می آید برون
گه ز آتش داغ
|
|
|
|
|
از مبدا هستی که جدایش کردند
صد دوز و کلک به روزگارش کردند
آن
|
|
|
|
|
کاش که این خانه چو ویرانه نبود
از بیش و کمش هیچ جز افسانه نبود
|
|
|
|
|
دو چشمش دوره ی آموزش گرداب می دیده
که معمار غرورم خانه را بر آب می دیده
|
|
|
|
|
همه باید که ز این وضع پر از رنج برهیم
همه باید به چریدن ندهیم تن-بپریم!
|
|
|
|
|
رنگِ زعفرانیِ آن دریاچه ،
بیشتر و بیشتر میشد و،
در افق ، خورشید ، کمتر و کمتر
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۵۱ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |