دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
|
|
سنگها از فیض او لعل و برلیان میشود
آدمی از کار او شیدا و حیران میشود
مات و مبهوتند کل ای
|
|
|
|
|
چکش است این روزگار پر ملال
میزند بر ما به رسم روزگار
گه ز ما آتش می آید برون
گه ز آتش داغ
|
|
|
|
|
از مبدا هستی که جدایش کردند
صد دوز و کلک به روزگارش کردند
آن
|
|
|
|
|
کاش که این خانه چو ویرانه نبود
از بیش و کمش هیچ جز افسانه نبود
|
|
|
|
|
دو چشمش دوره ی آموزش گرداب می دیده
که معمار غرورم خانه را بر آب می دیده
|
|
|
|
|
همه باید که ز این وضع پر از رنج برهیم
همه باید به چریدن ندهیم تن-بپریم!
|
|
|
|
|
رنگِ زعفرانیِ آن دریاچه ،
بیشتر و بیشتر میشد و،
در افق ، خورشید ، کمتر و کمتر
|
|
|
|
|
امروز رقص باران
دلهای بیتاب
چون ابر بهاران
|
|
|
|
|
شب قــدر است و دارم ايــن نـظــاره
كـه فيــض حق رســد بــر من دوبــاره
|
|
|
|
|
در آستانه عمر گذران
دلم برای کوچه پس کوچه ی شبهای کودکیم
که با نور زرد مزین شده بود،
تنگ شده..
|
|
|
|
|
قرار بود برایم قرار آوری اما
عجب قرار غریبی عذاب، از اب درامد
|
|
|
|
|
امیدوارم به آینده
به روزای خوش فردا
من انقد آرزو دارم
که رد میشم ازین دردا
|
|
|
|
|
آبادیِ ما هزار و یک خان دارد
صد مشکلِ آشکار و پنهان دارد
در راهِ وطن اگر همه کشته شویم
این خاکِ
|
|
|
|
|
سکوت میکنم اما،،،
چشمهایم،
-[هنگامِ دیدار]
حرفهای تلمبار شدهام را
خوب بازگو می
|
|
|
|
|
بیرم زەویێکی چوڵە،
رێنەکانیش،
لە نێوانما نالەوڕیێن.
|
|
|
|
|
تو آن هنگامهی کوهسار در ارتفاع قلب من هستی
همان دلگرمی روزانه و دلیل اشک های شبانه ام
به خود آمدن
|
|
|
|
|
بهار آمد و من همچنان زمستانم
|
|
|
|
|
صد غصه ز دوری توخوردیم و نشد
دل از غم این خطا فشردیم و نشد
|
|
|
|
|
در این آشوب ورداورد دل مست
ز عطر دلبر نیکو سرشت است
|
|
|
|
|
شهادتت چه مبارک درود و هم بدرود
|
|
|
|
|
هر دَم گله و شِکوه زِ ایرادِ جهان است
هم حال خوش از گفتن عیب دگران است
احساس بزرگی کنی از غیبتِ اغ
|
|
|
|
|
خام وصلِ تو شدم ، شوقِ تو هم رفت زِ یاد...
من طَمَع کردم صَدَم سوخت،نَوَد رفت به باد!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
سراب عشق تو
در بازار دروغ
مرا نوازش کرد
شباهتت به ماه
غرورِ قلبم را
د
|
|
|
|
|
می بینی آخر آن روز از من اثر نباشد
|
|
|
|
|
توله های «اُسکُل» رجاله ها
پای بر دوش خلایق؛ انبوه
|
|
|
|
|
من مبتلا هستم به خندیدن پسِ دردم
|
|
|
|
|
مغزی چروکیده شیارش پر شد از شک
شلیکِ تهمت را به ناموسش روا دید
|
|
|
|
|
بیان اولین رخداد عاشقانه در نانوایی
|
|
|
|
|
درمرام عشق بازی گفت عاشق پیشه ای
ناز را باید کشید اما خریدن بهتر است
|
|
|
|
|
وقتی که غمگینی ولی، قافیه ها گم میشود
الهام شعرم خشک چون، دریاچه قم میشود
|
|
|
|
|
اول خــدا كه علـم طبابـت قــرار داد
لقمـان بگفت و علم خـدا را انتشــار داد
|
|
|
|
|
سوختم
از سوختن آ موختم
لیک در بندم
رهایم کن
|
|
|
|
|
اعجاز عشق
در کلام تو بود
ای تو ابر بارانساز
|
|
|
|
|
در سرم
صدایت
می چرخد و
می چرخد
گیج می شوم
این تویی یا
خاطراتِ خسته ام...
|
|
|
|
|
..........................
|
|
|
|
|
در میان من و ما فاصله ها میرقصند
|
|
|
|
|
کمی از عطر ِ سیب ِ سُرخ 🍎 . . .
|
|
|
|
|
با چنین حسنی که ماهم بی نقاب آید برون
با چه روئی می تواند آفتاب آید برون
|
|
|
|
|
مدتی هست که از دلهره گرداب شدهست
|
|
|
|
|
چادر شب را گلدوزی...
مادرم می گفت اقبال صبح بلند است.
در آن بوسه ی نخستین
|
|
|
|
|
یک ثانیه مثل خودم عاشق شو تا درکم کنی
اگه بفهمی حالمو محاله که ترکم کنی
|
|
|
|
|
نگاه تو
مثل باد بهاری بر من وزید
تا روزگاران رفته را به یاد آورد
اما من
حدیثی جز اندوه نداشتم
ک
|
|
|
|
|
گاه وقتی زندانی بودن بهتر از زیستن در دنیای آدم هاست.
|
|
|
|
|
درد یعنی آسمان فریادمان را نشنود
درد یعنی گیج ماندن داخل چرخِ فلک
|
|
|
|
|
چشم و دلم از بلای تو بیمار است
جز همسریت ز هر سری بی زار است
گفتم که ببوسمت ولی خوابم بُ
|
|
|
|
|
چشمانم،
لحظهای بر هم نمیافتد،
مبادا،
یکدم، عاری ماند از دیدار تو.
|
|
|
|
|
بوسه سرخ بده تا که مرالاله کنی
من اگر پیر شوم طفلک ده ساله کنی
شب یلدای سر زلف برویم بشگایی
تا به شوخی بکشم موی تورا ناله کنی
|
|
|
|
|
اگر گاوی رود در کاخ شاهی
از او نیست انتظار پادشاهی
|
|
|
|
|
اُفتاده از تُنگ تن
بالبال میزند
ماهیِ کوچکِ قرمزی
آه
قلب من
|
|
|
|
|
کجا به ما رسد از سبزی درخت چنار
|
|
|
|
|
❤️تقدیم با عشق به ایران و ایرانی❤️
|
|
|
|
|
پاراگراف هایی چند، از کتاب دل نامه ها و آفرین نامه ها
|
|
|
|
|
نگاهش
از دهان افتاد
شیرینی ندارد
دلم
اما هنوز
تلخی نگاهش را خریدار است
|
|
|
|
|
از درد دل و ناله و آهم چه کنم
از آن که چنین در بن چاهم چه کنم
امید ک
|
|
|
|
|
درحوالیِ دریایی سیاه
همانجا که چون شبِ شان ،
روزشان هم بود سیاه
قبیله ای بود ، مُرده پرست
|
|
|
|
|
پايمال گمرهـان شد،فردي كه خودسر آمـد
از خودسري خود بود،همــراه گمــره آمـد
هـر فـرد
|
|
|
|
|
صبحی دگر آمد
دستان بستهام را
آزاد کردم از خواب
با چشمانی نیمه باز
نوری دیدم
|
|
|
|
|
رفت ارزانی زنزد ما دیگر نتوان گرفت اندر برش
|
|
|
|
|
قایقی را ساختم
سیده مهرنوش امیری(سین.مهرنوش.الف)
|
|
|
|
|
مادر همه چیزش فروخت حتی خود این اتش سوخت
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۹۰ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |