سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      اشعار دفتر شعرِ در خواب و بیداری شاعر اکبرنصرتی

      اکبرنصرتی

      ابراز عشق من به تو مثل یک حادثه بود زبانم را به لکنت و کوه کلمات ریزش کرد
      ۱۲۲ بازدید     ۶ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      در افق های دور دست سرزمینی اهورایی است که سرشار از گلهای سرخ و زلالی چشمه سارش به اشک عاشق می ما
      ۱۶۲ بازدید     ۵ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      در آسمان چشم تو ستاره ها می درخشند و پرنیای آرزوهایت هر شب به تماشا می نشیند دختر ایل اهورای
      ۱۸۵ بازدید     ۵ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      لبخند تو آوای مستانه ی کبکی ست که در هوهوی باد بر گستره زاگرس جفت خود را عاشقانه می خواند از
      ۹۸ بازدید     ۱۱ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      آن سوی اقلیم نگاهت طبیعت بکری است که بر شاخسار کنارها بلبلان عشق را زمزمه می کنند با هر پلک زدن
      ۱۰۱ بازدید     ۶ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      تو مثل شکوفه های کُنار بر شاخه های بهار قد برافراشته و زیبا رو و من شاعری عاشق در میان ایل تو
      ۱۰۱ بازدید     ۴ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      پیش از این شعر دختری را دیدم از دیار زاگرس که سیاهی چشمانش شبیه شعر سپیدی بود که حلاوت واژه ها
      ۷۶ بازدید     ۸ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      مثل معلمی از دانش آموز ، پرسید ، وقتی خورشید پشت پنجره غروب می‌کند و تابش ماه بر زمین و سوسوی ستا
      ۵۳ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      سخن که از تو به میان می آید تمام اندوه من از میان می رود اشکهای گرم بر گونه های سردم جاری می ش
      ۷۰ بازدید     ۶ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      خورشید که غروب می کند زیر نور ماه ستاره ها را می نگرم و در خاطرات گذشته غوطه ور می شوم سالیان سا
      ۹۴ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      آنگاه که خورشید پشت کوهها سر فرو می برد و ماه از افق های دور دست سر بر می آورد در سکوت شب کتابها
      ۱۹۴ بازدید     ۳ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      در یک قدمی خوشبختی بودیم من و تو پیمان بستیم برای فتح قلعه آرزوها و فرشته های آسمان شاهد عقدما
      ۷۴ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      برای آخرین بار من و تو بر سر راه یکدیگر قرار خواهیم گرفت و خواب انتظار را در اولین دیدار تعبی
      ۱۵۲ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      تو با کلام شاعرانه عاشقانه ای را به تصویر کشیدی کلامی که فراتر از هر حرف و صدایی جادو می کرد ا
      ۱۷۵ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      اندوه تو هر لحظه مثل سایه با من است هر سو که می نگرم رهایی از آن ممکن نیست و هر دم مرا به
      ۱۰۷ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      عشق گاهی مثل آب است و گاهی مثل آتش آن روزها که عاشق هم بودیم زندگی معنای روشن عشق بود آنچنان که
      ۲۲۷ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      سالهاست که رفته ای اما انگار هرگز نرفته ای دست بر شانه ی خیالت می گذارم اما تو مثل یک بیگانه و
      ۱۲۱ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      تو با شاخه ای شعر که عطر زنبق های کوهی را داشت به سوی من آمدی تا عشق را آغاز کنیم اما من در می
      ۱۶۸ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      این شعر که ورق بخورد مثل آتشی بر گور زبانه می کشد آنچنان که در نور آن اندوه من آشکار می شود و
      ۱۱۸ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      مثل پرنده ای در بند که به پرواز می اندیشد هر لحظه و هر جا به تو می اندیشم پشت باغ خاطره هایما
      ۱۴۵ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      اندوه تو ژرف ترین اندوه هاست شاد ترین لحظه هایم عزادار تواند دعاهای صوفیانه هم تسکین ام نمی
      ۱۲۰ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      صدای تو به آوای پرستوها می ماند آنگاه که از کوچ باز می گردند وقتی سخن آغاز می کنی کلمات بر لب
      ۱۲۷ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      نگاه تو مثل باد بهاری بر من وزید تا روزگاران رفته را به یاد آورد اما من حدیثی جز اندوه نداشتم ک
      ۲۰۳ بازدید     ۴ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      شب همه شب ناله و افغان برآرم چنانکه تا سحر لب به هم نگذارم از لحن کلامم پیداست خونین جگرم ، ا
      ۱۳۳ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      اگر من ریشه بودم قلب زمین را می شکافتم مسیر تو را می پیمودم به دل تو پیوند می خوردم
      ۱۲۷ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      شعر در وصف تو باشد می لرزد دل و دستم مثل اکنون در خیالت چون نمی دانم که هستم هزار اما و اگر و
      ۱۸۲ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      چرا آمد چرا رفت آنکه با آمدنش زندگی معنایی گرفت آنکه با رفتنش شعر بوی تنهایی گرفت شعرهایم همه
      ۱۵۹ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      منم آن شاعر تنهای خاموش که دارم کوله ی غمهای تو بر دوش درون سینه ام زخم هزاران آرزو دارم چگونه در
      ۱۴۸ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      عمری از تو سرودم که که لیلایت کنم با فسون واژه ها هر لحظه شیدایت کنم نیستی دیگر تو و تنها شدم
      ۱۴۳ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      خاطرم آزرده و زندگی مثل مجلس ترحیم است با قلبی آکنده از غم باخدا حرف می زنم اما یوسف اقبال من
      ۱۸۵ بازدید     ۲ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      غیر تو با هیچ کسی کار من نیفتاده است گره پشت گره و گویی گذر پوست به دباغ خانه افتاده است از همه د
      ۱۴۵ بازدید     ۲ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      ای دریغا و صد افسوس ز هر سو می نگرم گل خار دگری دارد عشق کالای بی خریدار در این آشفته بازار است
      ۲۰۶ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      خسته ام از بی وفاییها هر که آمد نمک بر زخم دلم پاشید و رفت صدای ساز عشق خوش است ولی از دورها ق
      ۱۴۶ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      برای نوشتن عاشقانه ای واژه های ریز و درشت را الک می کنم شعر بوی دلتنگی می دهد آنقدر غمگین که ا
      ۱۵۳ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      "پر کن پیاله را" که آب از سرم گذشت بریز تا غم زمانه را فراموش کنم دلخواه من نبود آنچه بر سرم گذشت
      ۱۵۴ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      تا آئین تو شد بی وفایی من کودکی افسرده از دایه جدا که سرنوشتش شده تنهایی سنگدلی و بیهوده ریزد گ
      ۱۶۹ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      یاد باد آن روزگاران در میان آن هیاهو یاد تو آرامش جان بود مثل یک دیوانه ای که با خیالت راه می
      ۱۲۷ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      تا قلم در دست می گیرم نوزاد شعر من بی وقفه می گرید وقتی ژان والژان قهرمان برای تکه ای نان دزد
      ۱۸۸ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      آن روز که نگاهمان بهم گره خورد ابروانت با صد شعبده جان از تن من برد الماس دلم را از قفس سین
      ۱۷۲ بازدید     ۲ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      از گذشته گریزانم از آینده هراسان چشم به راه فرشته ی مهربان که روزی می آید اشکهایم بند نمی آید
      ۱۷۷ بازدید     ۱ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      تمام حرف من یک جمله بود و جز معنای عشق نبود دوستت دارم حرفی که از
      ۱۴۲ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      اکبرنصرتی

      ‌نگاه کن شبم در حسرت می گذرد و روزم در انتظار گذشته ها را ورق میزنم در خاطره ی شالیزار من و
      ۱۲۴ بازدید     ۰ نظر

      ادامه شعر

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1