جمعه ۱۴ ارديبهشت
|
|
( آری نصیب ما شدش ؛ افسوس و ناله
شادی و عیش و نوش برای دیگری بود )
|
|
|
|
|
سقوط از قله ی قاف؟
نه !!!!!!
فرو افتادن از یک نیمکت چوبی.
|
|
|
|
|
سر تا به پای عاطفه را گل گرفته اند
|
|
|
|
|
چشمم همه خیره سوی تاکِ لب تو
برده ست شغالی تبِ انگور مرا
|
|
|
|
|
صدایت می کنم از قعر این دنیای ظلمانی
اگر از دیده رفتی در دلم بی شک تو می مانی
|
|
|
|
|
چه بی رحمانه از بهار میگریزم.
|
|
|
|
|
شب قیرفام کم کمک امده بود روی بام .......در باغ خانه ای غنچه ای پرپر شد
|
|
|
|
|
یخ عمرم اماما آب گشته دلم بر دیدنت بیتاب گشته
|
|
|
|
|
چیستی اِی عشق تا اَز تو نِشان در این هَیاهویِ جَهان پِیدا کُنَم
|
|
|
|
|
تا حکم رسیدن، به تو امضا شدنی نیست
این غصه ی وامانده ی دل وا شدنی نیست
|
|
|
|
|
خلاصه اینکه خیلی چیزای با ارزش تری تو اتش تدبیر این سیاسیون ما سوخته و جنگل های بلوط زاگروس زیاد به
|
|
|
|
|
بخت خوش باشد کنار دلبر دلخواه بودن
سیر آفاق است و انفس با چو تو همراه بودن
|
|
|
|
|
روانی تر از کل دیوونه هام
بی آدرس تر از کل بی خونه هام
|
|
|
|
|
امشب ای مه همره مهتاب زیبا آمدی...
|
|
|
|
|
ایمان بیاور!
تنهایی با شکوه است.
|
|
|
|
|
به نامِ خداوندِ صبر و قرار
برای دلِ بی قرار آفرین
|
|
|
|
|
برای کشتنِ من، این همه ترفند لازم نیست
|
|
|
|
|
درويش كه بينـا بُوَد ، انـدر ره يزدان
الهام به گوشش رسـد از قادر سبح
|
|
|
|
|
ای نازلی نیگار، نازلی باخیش، گوزلری شهلا...
|
|
|
|
|
عمریست تو را خواهم
از درگه یزدانم
صد سال اگر باشد
دلدار تو میمانم
|
|
|
|
|
دست نکشم زِ عشق تو؛نیست جز این مرادِمن
نیست کنم جهان خود؛ای به جهان نگارِ من
|
|
|
|
|
کی از حصار باغ خدا سیب چیده ایم
|
|
|
|
|
از وقتی تو را دیدم
خانه ات شد این دیده م
|
|
|
|
|
من بی خبر زخویش
و
تو بی خبر زخود
مانده براه حیران
دست در گریبان و
خسته ای
|
|
|
|
|
کوه و دریا و آسمان ارزانی شما
حسن ایمان فجرتان داریی ما...
|
|
|
|
|
غرق ثباتی از تزلزل های نامفهوم...
|
|
|
|
|
رشته پیوند غیرت ونجابت زاگرس
|
|
|
|
|
بترس روزی که دیوارت کجین است
|
|
|
|
|
دیدمت ای عشق قلبم شده بیچاره
منحنی لبات رویای منه بی کاره
|
|
|
|
|
شاهد شیرین شمایل شاد در شهر رغیب
|
|
|
|
|
درقلبتوامید
ووفاراهنداشت
|
|
|
|
|
چشمهایم،،،
بارانیست.
☆
من،
نامم بهار!
|
|
|
|
|
امروز دوباره پیدایت شد
کنار همان دلواپسی لعنتی
|
|
|
|
|
عاشقانه ترین شعر جهان
بر لبم
|
|
|
|
|
....................................................................
|
|
|
|
|
همه از عشق سخن میگویند
انگاری، همه عاشق شده اند
من چرا عاشق نشوم ؟
می خواهم عاشق باشم
عشق من کیس
|
|
|
|
|
با تو شاید دل سرگشتۀ من دل بشود
|
|
|
|
|
در دهکده دیدم که زنی در سَر زا رفت
دکتر پی او نامدوُ از بَهر غذا رفت
|
|
|
|
|
کرانه از منِ معلوم بی نشانه مگیر
رخ از اسیر غمت بهر تازیانه مگیر
|
|
|
|
|
بریده ام و دیگر دلیلی برای ماندنم نیست
|
|
|
|
|
آنکه دستش می سد این بار هم کاری نکرد
|
|
|
|
|
تو دلبر ممنوعه ی زیبای منی که
|
|
|
|
|
خواهد شد
نه هر حال خرابی مست زلف یار خواهد شد
نه هر جامانده صبح و سحر بیدار خواهد شد
بخوان با خ
|
|
|
|
|
تا بود بسته بود زبان سرود من
این بار می خروشد و من، سد نمی شوم
|
|
|
|
|
درون خلوت دلم، مخاطب از شما، تویی ...
|
|
|
|
|
دزدکی زنده مانده ام انگار
لهجه ی مرگ دارد این اشعار
|
|
|
|
|
🌾🍁
سال هزار و سیصد و سیب است و آفتاب ،
می تابد از شعاع نگاه تو بی حساب
|
|
|
|
|
قول و قرار عاشقی...گفتی تو یار عاشقی...
|
|
|
|
|
تعلقات یک زنی که شاعر است
|
|
|
|
|
عشق و شور و شیدایی در مدارِ چشمانت
زین سبب شده دلها بیقرارِ چشمانت
|
|
|
|
|
ای کودک دانای من
ای نازنین هیلدای من
هر شب دو چشم ناز تو
خواب است با لالای من
من دوست می دارم ت
|
|
|
|
|
افسوس که مردِ سَرزمینم دانا نیست.
ای وای که بین پدران هم وفا نیست.
مادری به گوشِ دخترش آویخت
دختر
|
|
|
|
|
اسلام بي تكامل ما ، سـر نمي رسد
بي زُهد1 و بي تكاملش ،آخر نمي رسد
ا
|
|
|
|
|
از اندوه بی تو بودن هر شب ......
|
|
|
|
|
در عرصه ی بی تابی
هر واژه ی من در بند
آن طبعِ شکیبا را
این فاصله ها کشتند...
|
|
|
|
|
یک ماهه بود و ز دست داد پدر
با غم بی پدری بزرگ شد پسر
|
|
|
|
|
با تمام ادعایش...عاشقی لایق نبود
گرچه میگفت عاشقم،قلبا ولی عاشق نبود
شب
|
|
|
|
|
بیت بیت شعر من
عشق است ، عشق
|
|
|
|
|
من یک زنم تاریخ دردم سر رسیده
زیرا صبوری های من قلبش دریده
|
|
|
|
|
بازمانده
سردار عشق
در مرزهای وجود
صف کشیده
حس های
مطیع
منتظر عبور
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۱۸ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |