مرا رسمی ست دیرینه
بیاموزانم آن چیزی که می دانم
هر آنکس را عطش دارد بیاموزد
و چون آموخت، خواهم رفت بی منّت
به گاه رفتنم پُرسد
چه باشد حکمت این رنج بی اُجرت
رفیق کنجکاوم را
چنین من می دهم پاسخ
به آب دانش اندوزی
نهال جان رنجورت شود سیراب
و خیلی زود
درختی سبز خواهی شد میان دشت گمراهی
بیاسایند آدم ها
به سایه سارِ زیبایت
بچینند از سَرِ سَرشاخه یِ مهرت
رسیده سیب های سرخ بیداری
و هر کس خورد
بیابد راه از کژراه
و دیگر گم نخواهد شد
تجسّم می کنم آن روز را می بینم امروز
و خوشحالم
همین کافی ست
و او گوید به من حیران
بمان پس باغبان؛ از میوه ام برچین
نگاهش می کنم با شوق
و با لبخند می گویم
جهان باغ خداوند است
و مردم از همه رنگ و نژاد و خوی و فرهنگی
نهالانی شگفت انگیز
و من، یک از هزاران باغبانِ بی نِشانِ باغ زیبایش
مرا عهدی ست با مالک
که چشم از میوه بردارم
و دل از غیر برگیرم
و جز او مُزد نَستانم
مرا رسمی ست دیرینه
مرا عهدی ست دیرینه
تقدیم به همه معلمان دلسوز و فداکار ایران زمین؛ خصوصا آنان که برای رسالت عظیم معلمی خود، دستمزد نمی گیرند.