جمعه ۱۴ ارديبهشت
|
|
بی تو زندانی این زندگی ام
|
|
|
|
|
رنج ریشه دارِ دیارم را...
|
|
|
|
|
یازده دوبیتی از واگویه های احساسم
|
|
|
|
|
کوتاهکلاسیکهایی تبآلود و غمآمیز
|
|
|
|
|
هشت کوتاه کلاسیک (رباعی و دوبیت)
|
|
|
|
|
برگها كه مي رقصند ياد تو مي افتم...
|
|
|
|
|
عشوه،گر باما كنى ميزان مشكل بيشتر
|
|
|
|
|
پشت این جنگل انبوه دلم می گیرد
هم ز دریا و هم ازکوه دلم می گیرد
دوست دارم تک وتنها بنشینم گاهی
|
|
|
|
|
نگهی که زاهدان را به گناه می کشاند
من و روزگار من را به تباه می کشاند
|
|
|
|
|
غم تنهايـي ام ، در انتظارس
همان مرگس،كه بر دوشم سوارس
زِ كار خود ديگر دستم
|
|
|
|
|
نگاهی بر من مسکین نداری تو
ولیکن خوب میدانی
چه غوغایی نمودی
بر دل وجانم !
|
|
|
|
|
آلودگی دارد سیگارِ آلبالو
به ذهنِ مردم تاب خورده
به پنیر های بیات
|
|
|
|
|
خون ميبارد از آسمان
قهقهه پر شده زمين و زمان
چشمها خيره دهانها باز
نغمه ای شوم كند آواز
می كشم
|
|
|
|
|
دلم گرفته برای کسی که نیست هنوز
تمامِ من به فدای...
|
|
|
|
|
هنوزم تموم دلم با توئه
هنوزم عطر تو نفس میکشم
تو این جاده ی پر پیچ و خم
بیتو راهمو پس میکشم
|
|
|
|
|
من صدایم را به گوش دل رسانم ،
این برای من بس است
|
|
|
|
|
مهربان بودم ولی نامهربان بودی چرا
کاروان غم گذشت بی ساربان بودی چرا
با ستم آباد کردی خانه ی ویرا
|
|
|
|
|
انفاس حقگو دشمنس،آنجا که حق درکارنیست
صحبت زِحق نتوان کنن،هرجا زِحق پرگارنیست
معیارحق هرج
|
|
|
|
|
ای علی ای آفتاب بی دلیل
ای وجودت را دلیل اندر دلیل
|
|
|
|
|
باز خواهم که دم از همت مردانه زنم
|
|
|
|
|
شهر
شهر تهران
شهر آشوب
شهر ماشین
|
|
|
|
|
وهنوز سفره دلم پهن است..........
|
|
|
|
|
پاره گشته است
در جادۀ وحشیِ تمدن
کفشهایِ آهنینِ زمان
|
|
|
|
|
دل با تو بر آمیزم که آمیخته ای با جان
جان دگرم باید
تا کنده شوم از تو.............
|
|
|
|
|
گفتی که مرا دوست همی می داری
|
|
|
|
|
میهمانی ناز صاحبخانه میباید کشید
گنج خواهی رنج در ویرانه میباید کشید
|
|
|
|
|
ای قطار خاکستری
که رد شدی سوت کشان
از میان زمین بازی کودکانه ام
ای توپ لاستیکی دو لایه
|
|
|
|
|
ای که نان را میخوری بانرخ روز
|
|
|
|
|
حقیقت دارد آن انسان
که از حصر خودش در رفت
و از محدودهٔ ذهنش
فراتر رفت بیبرگشت
|
|
|
|
|
من خدا را می بینم
توی بارانی که می بارد
روی گلبرگ گلی که
پدر در باغچه می کارد
|
|
|
|
|
دل راببین فریاد می زند
غم دردرونش سرمی زند
نامت تورابرلب می زند
بادیدنت پرپر می زند
|
|
|
|
|
یک شمع نیمه جان, دو نبات و دو استکان
دیوان حافظ و سعدی و گلستان ...
|
|
|
|
|
هم مسیر
مسیر هامون جدا ازهم
|
|
|
|
|
بیست کوتاهکلاسیک از کتاب:
دلگویههای بانوی احساس
|
|
|
|
|
در سکوت دل خود، داد زدم...
|
|
|
|
|
هشت کوتاهِ کلاسیک، از کتاب دلگویههای بانوی احساس
|
|
|
|
|
جمکران امروز روم .....ذکر به لب من اورم
|
|
|
|
|
باورت کردم ولی رسم امانت این نبود
شیشه دل در هجوم مرگ باور ها شکست
|
|
|
|
|
در کوچه های شهر می گردم
در روز میلادم چه بی پروا
سرمستم از پیغام هایی که
می آید از هر دوست، روح
|
|
|
|
|
چه شود به روی ماهی بکنیم ما نگاهی
که زکات روی زیبا نگه است گاه گاهی
|
|
|
|
|
باران
به لهجه ی دریا
حرف ها دارد
با پنجره ها
|
|
|
|
|
ای که نرفتی تو بر وظیفه ی دنیا
خون جگر می خورند ، مردم دنیا
مرد نجوید ، رهی زِ
|
|
|
|
|
ای یار من ای یار من عاشق کش عیار من
مستم کنون از باده عشق تو ای دلدار من
افزون شده میل و وفا ازجلو
|
|
|
|
|
تو ای چشمه ! اگرمیخواستی ، فی الفور بِخُشکی
چرا روحم را ازخود تشنه کردی ؟
|
|
|
|
|
از پشت یکی وعده ی ارزنده ی واهی...
|
|
|
|
|
در خیالم تمام راه های منتهی به قلبش را رفته ام
|
|
|
|
|
فرق یک دیوار با دیوار چیست؟
راست یا کج ؟ نقشه ی معمار چیست؟
|
|
|
|
|
من
به کدام آسمان
رو بزنم
که دوستم داشته باشی....
|
|
|
|
|
پاى تو بر چشم من ،دستم به دامانت.....
|
|
|
|
|
این همه دست به بالا
همه دلها بخدا
واژه ها جمع شدن
دور برت
تا که اهسته
بگویند بتو ،،،،،،،،
|
|
|
|
|
رها کن گیسوانت را به روی شانه ها امشب
|
|
|
|
|
تاکه عشقت چون خدنگی بر دل زارم نشست
|
|
|
|
|
روبه روی پنجره ایستاده ام
و به کودکی میاندیشم
به پدر که در سکوتش شاعر بود
به مادر که در زندگی در
|
|
|
|
|
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
|
|
|
|
|
خلاصه اینکه دریا رو با مرداب اشتباه نکنید
|
|
|
|
|
کار هر روزم شده خیاطی
کوکهایم را میشمرم
کوک اول :
می آید ،...کاش
کوک دوم با سرانگشتی که می لرزد
|
|
|
|
|
تا ارتشِ چشمانِ سیاهَش بغلم کرد!
عشق آمد و با کلِّ سپاهَش بغلم کرد!
|
|
|
|
|
طول خواب را
شعرمیبینم..!
عرض خواب را
شعر میگویم..!
این
مساحتِ بیداریِ یک شاعر است..!
|
|
|
|
|
کِتریِ انتظارم به جوش آمد
دلتنگی هایم را
درونِ قوریِ تنهایی ام ریختم
|
|
|
|
|
مجلس بزم بیارای که در کون و مکان
نیست بزمی که درش یوسف زهرا ویداست
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۱۸ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |