جمعه ۷ ارديبهشت
|
|
یعنی میشود فراموشی
دل کندن از تو انگار دلکندن از خیش است
|
|
|
|
|
حالا که نا رسیده به بیناییم شدی
باید نباشم آن دم بودن برای تو
|
|
|
|
|
برای از تو نوشتن، واژه هایم بهانه نمی گیرند.
به صداقت صدایت
به ترنم عاشقانهی خنده هایت...
|
|
|
|
|
بی روح مثل یک رز یخیــــــــــــــــ
|
|
|
|
|
فردا یک صدا برای کوچه آواز خواهیم خواند
|
|
|
|
|
بی تـدبـر کی سخن گوید فکور
هر سخن باشد نشانی از شعور
|
|
|
|
|
🍁مترسک و کلاغ🍁
مترسک ژنده پوشی پیر، با چشمان رازآلود ،چون انسان سرگردان🍁
به چوبی خشک ،در یک
|
|
|
|
|
به یک چشمم هر چه دیدم ...
|
|
|
|
|
زیرچادرچهرهراپنهاننکنایماهمن
نیستی آخرچرانامهربانهمراهمن
|
|
|
|
|
کجاست خانه که عمریست بی تو در به درم؟!
|
|
|
|
|
میانسالی به خودی خود بد نیست
|
|
|
|
|
من تو را دیدمُ و یادم افتاد
که آشنایی تو....
|
|
|
|
|
سهم من از آغوش تو ،، یکبار قطعا هست...
|
|
|
|
|
اولین اصوات که آورد هر دوی ما را به هوش
در یکی صوت اذان بود و یکی صوت دو گوش
من شدم مولای ده او بی
|
|
|
|
|
انتظارت به دلم گفت کمی دیر شده
روزگار از غمِ هِجرِ تو زمین گیر شده
|
|
|
|
|
عشق بی پایان من، یار بی گمان و ظن
در بند دل توام، هر دقیقه هر زمن
|
|
|
|
|
به امیدی شدم همی شاگرد استاد
ز دل شعری بگویم یاران کنم شاد
|
|
|
|
|
کشیدم، در خیالم، نقشِ مبهم
از احساسِ روان، در سینه هردم
|
|
|
|
|
ای که دور از من به بازوی رقیبان خفته ای
یک نفر هرشب به تنهایی خمارت می کشد
|
|
|
|
|
باید ببندم گُلوَنی را دور پیشانی
رنگین ببافم خرمن جو گندمی ها را
در آسمان ماه بلند آغوش وا کرده
|
|
|
|
|
دیگر نه ماه، آدم یک لاقبایی را
مثل من به خانه راه می دهد
نه چاهی اهل دل، مرا پناه!
|
|
|
|
|
من بر این گمان و باورم که شعر بی دروغ/قدکشیده و نفس کشیده با فروغ...
|
|
|
|
|
دو گیسو شانه زد از عطر نعنا دلبر ما
به خون رنگین نمو ده نسرت ما
دلبر ما
|
|
|
|
|
در معرکه ی عشق نفس می گیرد
|
|
|
|
|
سلام علی ال یاسین
الهی عظم البلا عجل لولیک الفرج مهدی عج تعالی فرجه شریف
دنیا کلاس درس ماهاست
|
|
|
|
|
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
|
|
|
|
|
تا وقتی کنارت نفس میکشم
تا وقتی کنارم نفس میکشی
|
|
|
|
|
درمقابلِ اینهمه اهمال ، فقط بود ،
بهانه تراشی
|
|
|
|
|
در مطلع یک صبح قشنگ
زیر رگبار تب خاطرهها
درگشودی و قدم بگذاشتی
بر بلندای شب فاصلهها
دستم بگرفت
|
|
|
|
|
گویی کافر شده ام میانه این جماعت پند و اندرز
|
|
|
|
|
به شیرینی گفتار تو سوگند
رخت را باغ خوش منظر ندارد
گل عاشق تو شیرینی تو نازی
صفایت را بهار تر ن
|
|
|
|
|
آنقدر نام تو در تمام شهر بارید
|
|
|
|
|
چشمان تو راست گفت که من عمل کردم
|
|
|
|
|
بیا وز راه عشقش باز گردیم *ک این فرموده خونین دلان است...
|
|
|
|
|
یه حرفی یه عمری ته این گلو،
نشسته و می ترسه فریاد شه...
سری که همیشه به پایین بود،
همون بهتر اصلا
|
|
|
|
|
شکر می گویم خرم هیکل درشت با برنحی من نمی گردم خوروشت
|
|
|
|
|
ستــــــــون آسمــــــــــان هـشـتــمــیـنــی
رضا جان حجت عرش و زمینی
تو در ایران و ما بی تو غریب
|
|
|
|
|
گر ز جان برفت جان جهان بجوی
|
|
|
|
|
من صبحگاهان در مرغزاران شعر می خوانم . می روم تا گم شوم در مه
|
|
|
|
|
با ترنم باران دوباره خواهم رست.
|
|
|
|
|
مستجـاب الـدعــوه از الطـافِ رب
از خـــدا دارد مقـــامش بـی گمـــان
دستِ مهــرش مظهــرِ مهـــر خــ
|
|
|
|
|
عشق تو معجزه قشنگ زندگیم شده
|
|
|
|
|
خسته ام ازین منجنیق های سخن
|
|
|
|
|
مشکلات گاهی صمیمی می شوند گاهی غریبه
|
|
|
|
|
تویی که واژه نوازی وگرنه...
|
|
|
|
|
تو ای نزدیک ناپیدا
تو روی منی اما
خودم را من نمیبینم
|
|
|
|
|
باید گریخت؛ از هجومِ چندش ناکِ چلپاسه هایِ در دِثارِ بشر
|
|
|
|
|
چقدر در بغضم
شعر فروخورده از خون اشک می غلتد روی کاغذ
|
|
|
|
|
آنقدر فاصله افتاد میان من و تو
که اگر دوخت کنند کل زمین کافی نیست ...
|
|
|
|
|
پیوند یک سکوت با فریاد شبیه کدام احساس خواهد بود؟
|
|
|
|
|
در آستانه ی این فصلِ سرد و سیاه...
از لابلای انگشتانِ سرخ رنگت
نور می تراود.
و در انقراض روزهای
|
|
|
|
|
ما بهر دشمنان وطن پل نمی زنیم
در پشت هر الاغ کسل جل نمی زنیم
پروای کس نداریم و در کشور خود ایم
|
|
|
|
|
چه رویایی که دیگر خسته از تقدیر دلگیرم
|
|
|
|
|
با کمان ابروانش قصد جانم کرده است
لشکری را عشوه هایش از نفس انداخته
محسن ملکی
۲۳/۱۱/۱۴۰۱
|
|
|
|
|
دلم به یاد تو گِرید ، خودم به حال خودم ….
|
|
|
|
|
برادرجان بدقت بين كه آسايش به هرفردي نمي سازد
|
|
|
|
|
برف راه را بسته بود
آن مسافر خسته بود
|
|
|
|
|
تا دشنه ای در سینه ای بنشیند و جانی بگیرد
هر خون که ریزد بر زمین احساس تاوانی بگیرد
|
|
|
|
|
خنده میزد سادگی در چشمهای روشنش
صد خیابان می پرید از انعکاس ساتنش
|
|
|
|
|
دلی به نرمی بنز و زبان چو پیکانی
|
|
|
|
|
خیال تو گل سرخی ست در دستانم...
هنوز عطرش باغ نیلوفری احساسم را نوازش می دهد ...!
|
|
|
|
|
یک طلوع روشن و یک صبح زیبا مال تو
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۷ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |