جمعه ۳۱ فروردين
|
|
در مطلع یک صبح قشنگ
زیر رگبار تب خاطرهها
درگشودی و قدم بگذاشتی
بر بلندای شب فاصلهها
دستم بگرفت
|
|
|
|
|
گویی کافر شده ام میانه این جماعت پند و اندرز
|
|
|
|
|
به شیرینی گفتار تو سوگند
رخت را باغ خوش منظر ندارد
گل عاشق تو شیرینی تو نازی
صفایت را بهار تر ن
|
|
|
|
|
آنقدر نام تو در تمام شهر بارید
|
|
|
|
|
چشمان تو راست گفت که من عمل کردم
|
|
|
|
|
بیا وز راه عشقش باز گردیم *ک این فرموده خونین دلان است...
|
|
|
|
|
یه حرفی یه عمری ته این گلو،
نشسته و می ترسه فریاد شه...
سری که همیشه به پایین بود،
همون بهتر اصلا
|
|
|
|
|
شکر می گویم خرم هیکل درشت با برنحی من نمی گردم خوروشت
|
|
|
|
|
ستــــــــون آسمــــــــــان هـشـتــمــیـنــی
رضا جان حجت عرش و زمینی
تو در ایران و ما بی تو غریب
|
|
|
|
|
گر ز جان برفت جان جهان بجوی
|
|
|
|
|
من صبحگاهان در مرغزاران شعر می خوانم . می روم تا گم شوم در مه
|
|
|
|
|
با ترنم باران دوباره خواهم رست.
|
|
|
|
|
مستجـاب الـدعــوه از الطـافِ رب
از خـــدا دارد مقـــامش بـی گمـــان
دستِ مهــرش مظهــرِ مهـــر خــ
|
|
|
|
|
عشق تو معجزه قشنگ زندگیم شده
|
|
|
|
|
خسته ام ازین منجنیق های سخن
|
|
|
|
|
مشکلات گاهی صمیمی می شوند گاهی غریبه
|
|
|
|
|
تویی که واژه نوازی وگرنه...
|
|
|
|
|
تو ای نزدیک ناپیدا
تو روی منی اما
خودم را من نمیبینم
|
|
|
|
|
باید گریخت؛ از هجومِ چندش ناکِ چلپاسه هایِ در دِثارِ بشر
|
|
|
|
|
چقدر در بغضم
شعر فروخورده از خون اشک می غلتد روی کاغذ
|
|
|
|
|
آنقدر فاصله افتاد میان من و تو
که اگر دوخت کنند کل زمین کافی نیست ...
|
|
|
|
|
پیوند یک سکوت با فریاد شبیه کدام احساس خواهد بود؟
|
|
|
|
|
در آستانه ی این فصلِ سرد و سیاه...
از لابلای انگشتانِ سرخ رنگت
نور می تراود.
و در انقراض روزهای
|
|
|
|
|
ما بهر دشمنان وطن پل نمی زنیم
در پشت هر الاغ کسل جل نمی زنیم
پروای کس نداریم و در کشور خود ایم
|
|
|
|
|
چه رویایی که دیگر خسته از تقدیر دلگیرم
|
|
|
|
|
با کمان ابروانش قصد جانم کرده است
لشکری را عشوه هایش از نفس انداخته
محسن ملکی
۲۳/۱۱/۱۴۰۱
|
|
|
|
|
دلم به یاد تو گِرید ، خودم به حال خودم ….
|
|
|
|
|
برادرجان بدقت بين كه آسايش به هرفردي نمي سازد
|
|
|
|
|
برف راه را بسته بود
آن مسافر خسته بود
|
|
|
|
|
تا دشنه ای در سینه ای بنشیند و جانی بگیرد
هر خون که ریزد بر زمین احساس تاوانی بگیرد
|
|
|
|
|
خنده میزد سادگی در چشمهای روشنش
صد خیابان می پرید از انعکاس ساتنش
|
|
|
|
|
دلی به نرمی بنز و زبان چو پیکانی
|
|
|
|
|
خیال تو گل سرخی ست در دستانم...
هنوز عطرش باغ نیلوفری احساسم را نوازش می دهد ...!
|
|
|
|
|
یک طلوع روشن و یک صبح زیبا مال تو
|
|
|
|
|
سٌرخی لبت ، مست میکند دراکولای پیری را
غرورم نمی گذارد ، رژ لب سیاه می آید به تو
|
|
|
|
|
تغییرات اقلیمی
هان ای تغییرات اقلیمی،که هر دم حالی به حالی میشوی،مثل این جندههای زمینی
درست است
|
|
|
|
|
از نو همین غزل را
با یار می سُرایم
|
|
|
|
|
فال نیک روزگار بر پیمانه مِی است
هر جا میخانه یابی به نیکی گُذرد
|
|
|
|
|
میگشاید راز انبان و سعادت میدهد
نور و نیکی را به جای ظلم افشان میکند...
|
|
|
|
|
یه روز وقتی
میونِ دلتنگیات
یاد گذشته های دور و کردی
یاد دو دست مهربون
که روزی
میگرفتی
تو با
|
|
|
|
|
تو زیبایی ولی زیبایی ات انگار کافی نیست
|
|
|
|
|
نیست در جان من، نقشی جز تو
جهانی ساخته ام از تو
|
|
|
|
|
چه بیزارم از این
حال و هوای سرد برفی....
|
|
|
|
|
...گلبوتهی نوبهار من بودی تو
|
|
|
|
|
یک غزل+ یک دوبیتی+ یک دلسروده
|
|
|
|
|
قصه با موی پریشان تو دارم روز و شب ....
|
|
|
|
|
آوایت...
صمیمانه ، محبت را به دل ارزانی می دارد .
آنقدر از صبوری و مهر تو سروده ایم
که دیوان عاشق
|
|
|
|
|
نه پای رفتنی دارد، نه روی ماندنی دارد
چگونه سر کند قلبی ، که درد دشمنی دارد
|
|
|
|
|
یادت همیشه دارم ،چیزی اگر ندارم
|
|
|
|
|
کاش می شد مرا کسی درک کند
|
|
|
|
|
شغلم فقط مستی ست
شغلم نیست باده فروشی
|
|
|
|
|
ای همدم شبهای من دنیای من آرام جونم
بی تو در عذابم و میخوام کنار تو بمونم
|
|
|
|
|
خدا به شاهد است سیگاری نیستم
|
|
|
|
|
کنارِ برکهٔ پرآب و جلوه ای، روزی
ز پیرِ عاجزی آمد، نوای جانسوزی
غمین و دلزده از خدعهٔ دغل کاران
م
|
|
|
|
|
طريق كار اين دنيـا ، مدام افـيونگري باشـد
|
|
|
|
|
قاطری لنگم!
عاشق شیهه کشیدنهای
مادیانی گریزپا.
|
|
|
|
|
ماه را؛ من بر میدارم،
و تو، سبدی ستاره بچین
در وعدگاه
به کارمان میآید!
لیلا_طی
|
|
|
|
|
بترس از آن سه اشک در زندگانی
به عقبــا خـواری آن بـر تـو معلــوم
یکی اشکِ پـدر هـم مـادر خویش
د
|
|
|
|
|
شب گرفته است
نور رفته است
دست باد روی برگهای درختان
گرفته است
زمزمه باد
نهر خاطرات
در فضای خا
|
|
|
|
|
با آغوشی گرم بغل می کنم تو را
با دستانی گرم نوازش می دهی مرا
با چهره ای خندان بوسه هایت را هدیه
|
|
|
|
|
مترسک ژنده پوشی پیر با چشمان رازآلود چون انسان
به چوبی خشک در یک باغ تنهائی هراس انگیز و آویزان
|
|
|
|
|
همچنان جای تو خالیست
و تمامی ندارد این زمستان...
|
|
|
|
|
با یاد تو ای دلبر دیوانهترینم
|
|
|
|
|
کاش گاهی زندگی هم ناز ما را میکشید
|
|
|
|
|
شکسته ام مثل فنجانی که وقتی خرد شد.....
|
|
|
|
|
واصلا درد دوری رافقط یعقوب...
.......... می فهمد
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۱ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |