جمعه ۱۴ ارديبهشت
|
|
مرگ بود که در دامان خشخاش
به دنیا میآمد
|
|
|
|
|
باز آمدم به سویت ای آیت خدایی. حیفا که دل بسوزد باز هم اگر جدایی
|
|
|
|
|
دل تا که نبندیم در این چرخ کبود
|
|
|
|
|
در خاطر معشوقم انگار فراموشم
|
|
|
|
|
خوش باد شبی را که مرا خاطره ها بود
|
|
|
|
|
برگشتن
من بی تو اصلا راه برگشتن ندارم
در سینه دیگر آه برگشتن ندارم
شبگردم و در کوره راه غربت خو
|
|
|
|
|
سردار سرِدار بهوش آمده بودی؟
|
|
|
|
|
چون خودم را خار ، پیدا در بیابان کرده ام
بر مزارم آسمان را اشک باران کرده ام
|
|
|
|
|
بی حضور تو
زندگی قصیده ای ست اشک آلود
و
|
|
|
|
|
لحظه ها
تنهایی را صدا می زنند...
|
|
|
|
|
"وَالتّینِ وَالزَّیتون"؛ هلا، ای "طورِسینین" //
ای سرزمینِ نازنین مَهلا "فلسطین"
|
|
|
|
|
خنده نام دگر خورشید است، لحظه لبخندت ...
|
|
|
|
|
نمی دانم کدامین ماه رویت شد که عید آمد
هلالِ ماه ابروی تو یا ماهِ شوال امشب
|
|
|
|
|
قندیل خرافات چو در میهنمان بست
چشم آگاهی و فرزانگی مردممان بست
|
|
|
|
|
جز خیل اشک و آه سپاهی به ما نداد
با این وجود فرصت آهی به ما نداد
ما را مقرّبان حریمش حساب کرد
|
|
|
|
|
صبح ها که بیدار می شوی
بی آنکه چنگ در موهایت بزنی
یا با کف دست چشمانت رابمالی
ازمن بپرس؟
|
|
|
|
|
گاهی دلم به حال خودم میسوزد ..
تقدیرم ؛ در قبال خودم میسوزد !!
|
|
|
|
|
تا آن گل زيبا به چمن ها قدی آراست
از دور نگه کردن بوستان چو هويداست
هرجا نگری چشم تری همچو منی
|
|
|
|
|
تا به کِی خیمه یِ غم پابرجاست؟
|
|
|
|
|
از من گذر مکن، ای درد بی نشان
چون خادمت منم، در سینه ام بمان
|
|
|
|
|
چشم ها شسته ولی روشن وباز
وبا روشنی اش ، ذهن او هام را ،
ذوب نماید کامل ،
|
|
|
|
|
فرهادم مردی عاشق پیشه دور از معشوق و دارم به دست تیشه
|
|
|
|
|
من زخم خورده ی
یک عشق ناشیانه ام...
|
|
|
|
|
(به چه دیر ماندی ای صبح که جانِ من برآمد)
که شود پس از تو ظهر و، بزنم به رگ کبابی!
|
|
|
|
|
این وعده حق است وچنین خواهدشد
اسرائیل محو می شود از عالم
|
|
|
|
|
به تو دل دادنم آغازِ پریشانی بود
ماجرایی که سرانجام، پشیمانی بود!
|
|
|
|
|
پُرسیدی: «آیا برفها هم عاشق میشوند؟»...
|
|
|
|
|
از دريچه احساس خود
مرا بردي بجايي كه پر از فرياد بي جواب
|
|
|
|
|
مرغ خزان حال ما گرچه زبانش خفاست
لیک اندر دلش شرح هجری رواست
|
|
|
|
|
وقتی که به عشقِ من و خود خاتمه دادی
بهتانِ تو شد میله ی زندان بغلم کرد!
|
|
|
|
|
مادرم! در وصف تو، واژه نمی آید به کار ...
|
|
|
|
|
آتلانتیس سرزمین گمشده
آتلانتیس (به یونانی: Ἀτλαντὶς νῆσος) به معنای «جزیرهی اطلس»، جزیرهای خیال
|
|
|
|
|
بیا جانا هدایت کن و دنیـا را مذمت3 کن
فریبش را مخور جانا ،خودت را بهر عزت کن
|
|
|
|
|
امشب به رسم عاشقی یاد از نگارم میکنم
|
|
|
|
|
بارو وقتی مِبارهِ !!!! امیدا زندِه وِمبو
هَوِی شَهرِ بهبهو !!!! تمیز ... وِمبو
|
|
|
|
|
دلم می سوزد برای این مترسک پوشالی...
|
|
|
|
|
دین و ایمان مرا آخر تو بر باد می دهی
|
|
|
|
|
امان از داغ مفقود الاثرها
نهالانی که دادند بس ثمرها
|
|
|
|
|
تمامِ فصل های سال را بی تو گذراندم...
|
|
|
|
|
من دنیای او را می شناسم
جز خاک و گل چیزی ندارد
مثل دنیای بچه ها شیرین و
در آن حسد کینه معنایی ند
|
|
|
|
|
دیدی ای دل ، به منِ خسته دل آن یار چه کرد
بار دیگر زِ من خستـه بر آورد چه گ
|
|
|
|
|
با دل خندان بیا محفل ما بزم ماست جمله خندان دلان همدل و همرزم ماست
|
|
|
|
|
شب گیسوی تو کفر مجاز است!
تو آن کفری که در عین ِ یقینی!!
|
|
|
|
|
باز خوابت صبح ما را شاد کرد
وز مرورش خانه را آباد کرد
|
|
|
|
|
"مرگ قاصدک ها"
در پیچ و تاب ناشدن ها
بن بست را یادآوری کرد
...
|
|
|
|
|
پیِ هر درد بگیریم ، به درمان نرسیم!
با چنین حالتِ تشویش، به سامان نرسیم!
پسرِ نوح نصحیت نپذیرد ،
|
|
|
|
|
تو نگار منی
سرم داد میزنی
من کنار توام
چرا صدا میکنی
من نفس توام
با تو حرف میزنم
ندارم غیر توا
|
|
|
|
|
شبیه مادری که دیده داغ نوجوانش را
وطن به غم نشسته و گرفته درد جانش را
|
|
|
|
|
دنیا بزرگ است.....
یکی خواب و یکی هم بیدار....
|
|
|
|
|
خوب است اگر از خم این خاک گذشتم
|
|
|
|
|
دلم آن دختری خواهد، بگوید : "سرورم !آقا!"
بجایِ "عجق من"....، خواهم زنی از عهد ساسانی
|
|
|
|
|
"نگارم"
چشمان تو آرامش محض است ؛ نگارم
حرفی بزن از زمزمه ی چشم خمارم
گیسوی من افشان شده در ق
|
|
|
|
|
دریغ عاشقانه ها بغل بغل دروغ بود
چکامه های آشنا غزل غزل دروغ بود
|
|
|
|
|
در کوچه های شهر به جز او کسی نبود
|
|
|
|
|
باور بکنید جنگ ، دیگر کافیاست
|
|
|
|
|
محفلی بر پا شبی در این جهان
با حضور عالمان و مردمان
محفلی آکنده از حرص و طمع
کر به گفت حق و پر
|
|
|
|
|
نشئه ای حاتم شوی
می بخشی از مال و منال
در خماری پس می گیری
حتی عمر دیگران...
اعتیاد جانت بگیرد
|
|
|
|
|
ای که در جان منو بی خبر از حال منی
تو همان طلعت عشقی که در فال منی
|
|
|
|
|
ببار تو ای ابر بهار، اشک شفا بخش بر این درد زمین
بنال تو ای آسمان، به حرمت تمام این اصحاب یمین
مکث
|
|
|
|
|
پیر شدم و سایه جوانی بگذشت
آن هوش و حواس و پرتوانی بگذشت
اکنون که پر از تجربه و علم شدم
آن حال و
|
|
|
|
|
غروب آخر اردیبهشت ماهشهر است
دوست دارم در حال لبخند
برای کولی ها ترانه بخوانم
به اتاقکی پر از
|
|
|
|
|
آفرینش تو
تنهایی
آرامش
کودک کار
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۱۸ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |