چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
|
|
هوای ساحلِ حالم ، شلوغ و شیر تو شیره
هوسهایش پراکنده ، کلافی دست و پا گیره
در و دیوار احساسم ، خ
|
|
|
|
|
در دنیای آدم ها؛به جرم دوست داشتن طردت میکنند، از وطن خویش
و بی گمان وطن برای عاشقان یعنی مرز های
|
|
|
|
|
میدانِ دیدم را نگاهی ناز دزدید
اکنون جهانِ من دو گوی ات را نشان کرد
|
|
|
|
|
زنده زنده
کشته ای مرا
رطب لبت را
حلال کن
|
|
|
|
|
نیمه شب در گوش گلها باد نجوا میکند
|
|
|
|
|
خویش را در او رها کن تا شوی مهمان دوست
|
|
|
|
|
هرگه که شوم لبریز از شوقی و زیبایی...
|
|
|
|
|
این حنجره ی سوخته آواز ندارد
این کهنه صدا هیچ دگر ساز ندارد
|
|
|
|
|
ای خواهر خورشید قدم رنجه نمودید...
|
|
|
|
|
غربیترین منم
که هرچه به من میرسد
غروب میکند
|
|
|
|
|
خودم اینجا
فکرم آنجا
فکرم اینجا
دلم آنجا
|
|
|
|
|
هر آن فردي كه با من،كينه ور بود
تلاش و كوشـش آن ، بي ثمر بود
كه من از خودكفايي
|
|
|
|
|
بساط غصه گستردم سر بازار تنهائی
|
|
|
|
|
کشاندند به قتلگاهِ شماتت های خون آلود لشکریانِ ابن حسود
|
|
|
|
|
جدا از جهان شهود
درون مرد صومعه گاهی وجود دارد
تا الهه عشقی از چشمانش هبوت کند
و دور از هر اتفاق
|
|
|
|
|
سلام ما به شما که نماد ایمانید
به اوج همّت و در قلّه های وجدانید
به سینه های کویریِ خشک و ت
|
|
|
|
|
زندگی در پس این چهره معما دارد
در گذرگاه زمان شاید و اما دارد
|
|
|
|
|
عشق بادام تلخی است که خوردن دارد
|
|
|
|
|
همۀ دوستداشتنهایم را دانهدانه، پوست میگیرم توی دهانت میگذارم؛
|
|
|
|
|
به انتظار خسته ام خوش آمدی
به آب و ِگل نشسته ام، خوش آمدی
به مرگ بی فروغ من
که بال و پر شکسته ام
|
|
|
|
|
روح رنجور مرا عشق تواش باید طبیب
ورنه از اغیار حال خوش نمی آید پدید
روزگاران خزان ایام عاشق پی
|
|
|
|
|
من نه آنم که بنوشد ز لبم جز تو کسی
|
|
|
|
|
آهی فراتر از غم، جریانِ این غزل شد
|
|
|
|
|
.....
قهرمان زندگیم بوده ای
تکیه گاه بچگی ام بوده ای
پای کوچک؛ تو توانم بوده ای
در بغل آرام جانم
|
|
|
|
|
با تشکر از استاد وحید سامی عزیز که با صدای زیباشون ، شعر حقیر را دکلمه کردند
|
|
|
|
|
دمی برون زدم از خواب،اگر که بگذارند
برای دیدن مهتاب ، اگر که بگذارند
|
|
|
|
|
قامت بلند
گفتی که میرسی و دلم غرق باور است
اما چه سود، وعده به ایام دیگر است
قامت بلند هر دو جه
|
|
|
|
|
سرخی همه شد سیاه و سرخی همه زرد
|
|
|
|
|
گفته بودی که با کوچ پرستو ها خواهی رفت
|
|
|
|
|
ابرواژه ای را می شناسم
که فریادهای بی صدا
رفیق تنهایی اش بود
و شاعری که ذرات خاکسترش
طنین افکن آ
|
|
|
|
|
کجای بودنت درد
می کند ...
|
|
|
|
|
بی تو،،،
همیشه سراغم را میگیرند
رفقای بیریایم...
|
|
|
|
|
خیلِ مستان وخماران در پی اَش/
خالق جانها صفا ازسرگرفت
|
|
|
|
|
خدا زآن صفاتش که شد کردگار
برای بشر ، باشد آمرزگار
خدا بهر آسا
|
|
|
|
|
صدایی ریز
دلگرم بود به پشت گرمیِ صدایی کلفت
|
|
|
|
|
ای صاحب زیبایی
ای دلبر دیرینم
از عشق تو مسرورم
با شور تو شیرینم
از نور دوچشمانت
نو روز بهارا
|
|
|
|
|
شعر آن چشم فریبا همه را ریخت به هم...
|
|
|
|
|
شعری واسه کبوترایی که
قصد پرواز کورشون کرده
|
|
|
|
|
۱۸ ابان ۹۹متناظر با اولین سروده ۱۸ابان۹۸
زمان
زمان چیست؟
همان قصه جاری است...
تفکر؟
یه دنیای
|
|
|
|
|
لعنتی!!! بغضِ قشنگم را برقص آورده ای...
|
|
|
|
|
اگر چون جام زرینم که تابش بر فلک دارم
مِسینم روز آخر بین که دیگر زر نمی گ
|
|
|
|
|
روزیست که انیشتن در کار خود و دیگران حیران است
|
|
|
|
|
نشانِ معجزه در آدمی همه این است
که هرکه خویشتن از وهم خود جدا سازیم
|
|
|
|
|
پس اگر مقصد را نه اینجا که دل بیقرار را التیامی نیست و نه این ناکجا آباد که ویرانه ای نا آباد است که
|
|
|
|
|
به قدم هایم از این شهر،کوچه به کوچه قسم
که تو داراترین دختر این دنیایی
|
|
|
|
|
درآخرین سقوط من
توگفتهای دوچشم خود ببند زهرچه هست
|
|
|
|
|
امشب غزلم بی توخریدارندارد
بیچاره دلم پرده اسرارندارد
|
|
|
|
|
یاد آن ایام باد
روزگار کودکی
من دبستانی بودم
روشن و صاف؛ چنان برف زمستانی بودم...
|
|
|
|
|
معرفت
من زخمی تیر غم مژگان که بودم
زینگونه ز اسایش خود دست ربودم
|
|
|
|
|
با تشکر از مریم فاتح عزیز که شعر مرا شنیدنی تر کرد
|
|
|
|
|
با من بیا
با من تا آنسوی مرزها بیا
بیا پرواز کنیم
همچون پرندگان مهاجر
به سرزمینی که در آن
گر
|
|
|
|
|
این جدایی را دلم باور کند، دق میکند
|
|
|
|
|
آنکه از ساغر ما جرعه بنوشید و برفت...
|
|
|
|
|
طرح عاشورایی , حضرت حبیب بن مظاهر
|
|
|
|
|
کدخدایی بودو چندین نوچه و عز و وقار
یک مشاور داشت تا نظمی نماید برقرار
از وجوهات رسیده سهم هر یک ه
|
|
|
|
|
تاوان نخواهم
چو دگر حق ندارم
در چهره اسطوره ام
و یار ندارم
|
|
|
|
|
ای که از عزت اولاد علی نزد خدابیخبری
|
|
|
|
|
حکم را بلد بودم اما حیله اش را نه
زود باختم به شاه مغرورم
وقتی عاصِ دل اش را قمار کرد
|
|
|
|
|
عقل و دین بردی زدستم به نگاهی / زاهد و عاقل چو بودم دیوانه شدم
|
|
|
|
|
آهای خورشید کجا رفتی؟
هوام دلگیره تو خونه
شاید بارون بیاد وقتی
موهات تو باد پریشونه
کجا رفتی غمِ
|
|
|
|
|
هی میگَزَد لبش را، با آن قرارِ پاییز /
گَه خالِ رویِ ماهَش، با گیسِ او تَراز است/
|
|
|
|
|
گاهگاهی شـده انسـان برود آنجا که...
هیچ کس نیست و گریان برود آنجا که...
|
|
|
|
|
گاه دریا با تمام بخشش و آرامشش
مهد طوفانی مهیب و بی محابا می شود
بستر روزی رسان مردم ساحل نشین
|
|
|
|
|
دیدنت حس قشنگی ست که باران....
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۶۱ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |