سه شنبه ۱ خرداد
|
|
دیروز نوشتند که در پای دماوند
مزدور کج اندیش یکی دام بیفکند
|
|
|
|
|
در حاشیهها خوابم و در متن خطر گم
چون رود پر از دلهره و پیچ و تلاطم
|
|
|
|
|
مینشینیم کنارت همه باتو چون رفیقیم
سرزنگی که تو استادی و ما شاگردیم
حس خوبی است که فرقی نتوان دید
|
|
|
|
|
نیستی...این غصه از وزن غزلها خارج است..
|
|
|
|
|
اینجا نشسته ام که در آیی ز در عزیز
|
|
|
|
|
خواب و خیال و خاطرت ، جمله ز سر نمی رود
|
|
|
|
|
چون بگویم نام تو بر ......
|
|
|
|
|
پیش رنگ لعل لب هایت حسودی میکند
|
|
|
|
|
گفتگويي زِ خدا باشد و توحيد بشر
آن كه بود است همين گفته ي ثابت نشنيد
راه
|
|
|
|
|
در فراسوی نگاه من و تو دشتی هست
که پُر از زیبائی ست
|
|
|
|
|
دوستت دارم و اینجا باز، پر از خالیِ جای توئه
حواسم همیشه پیش تو و دلم به زیر پای توئه
|
|
|
|
|
بخوانم قصهی خود را
بدانی هرچه بود و هست را دنیا ...
|
|
|
|
|
🖤🖤🖤
از آن خزانِ رفتنت ، چهل غروب هم گذشت
|
|
|
|
|
عشق آمد و چون زلزله افتاده به جانم
|
|
|
|
|
من،،،
پرنده کوچک!
خیس از باران...
|
|
|
|
|
انگار نمی خواهد
بترکد بغضِ لعنتی
تا بگرید
نبودنت را
|
|
|
|
|
درد دارد میبرد آرام جانم، ای خدا
میزند تیشه به مغز استخوانم، ای خدا
آخر این تب لرزه ها کار خودش
|
|
|
|
|
عشق را می شود انکار کرد
شاخه های ترد
احساس ترا پربار کرد
می شود لبخند زد اما توی دل
گریه های مم
|
|
|
|
|
جانم در زبانم نثارت شد...
|
|
|
|
|
حیف از
صنعت ترانس ژنیک واژگانم
که انگار
نیازمندِ تکنولوژی دیگریست...
|
|
|
|
|
در کنار این دل اما من کنارت نیستم
عاشق روی توام اما نگارت نیستم
|
|
|
|
|
گم شدم
لابلای هزار کاغذریزه
ریز به ریز خواندم
باریزه کاری
ریز ریز شدم
خیلی ریز نوشته اند
ریز
|
|
|
|
|
کاش بنا بودم و از نو بنا می ساختم
خانه ای با پایه هایی از وفا می ساختم
در محلی دنج و آرام و بدو
|
|
|
|
|
خوش آمديد به عصر يخبندان
آه ري را كجايي؟
زمين عقيم است و
جوانه اي سبز نميشود
|
|
|
|
|
وقت آن است در میکده ها وا بکنیم
مستی و سرخوشی از باده تمنا بکنیم
واضعان جامه تزویر و ریا را بدر
|
|
|
|
|
تن خستهءمرا دردیست که هرگزم دوا نبود
|
|
|
|
|
آسمان
از کدام سو
فرو خواهد ریخت؟!
از معماری لبخندت
تردید دارم
|
|
|
|
|
همش جلوی چشممی
دیگه ندارم هیچ غمی
تورو دارم ، توو باورم تویی تمام جون من
فقط میخوام با تو باشم
|
|
|
|
|
این غزل یک چشمه از گیراییِ چشمان توست...
|
|
|
|
|
باز باران میزند بر بوم دل
|
|
|
|
|
حاصلعمرمفقطدیدم
کهرنجودردبود
|
|
|
|
|
صداى گام هاى آسمان بر خاك مى آمد
همان شب كه نگاهم سمت تو بى باك مى آمد
|
|
|
|
|
یار زیبا تو ندانی حال زارم...
|
|
|
|
|
۵: چرا سرخوشی ام گناه و کفر است _ چرا مستی من زدین جرم است
۶: ذلف پریشان میکنم نزد مردمخطاست
|
|
|
|
|
شهرها پر شد از نقاب سفید این خزان بس تاثرانگیز است.....
|
|
|
|
|
طريق پارسا ، بـر حق نظر داشت
تكامل از براي هـر بشـر داشت
طريق
|
|
|
|
|
چقدرمن، سادگی وصداقت را دوست دارم
درمیان شاعرها ،
سادگی و احساسِ باباطاهر و سهراب را ،
چقدر من د
|
|
|
|
|
شبها که می گیرد دلم رخت تورا تن می کنم
|
|
|
|
|
مهربان باش با دلم که می رسد روزی
تو را به غم وَ مرا دستِ خاک بسپارند
|
|
|
|
|
من با تمام قوت جان عاشقت شدم
بالاتر از بعد مکان عاشقت شدم
آنجا که عشق را به تظاهر کشیده اند
من
|
|
|
|
|
چگونه می گریزد آدم محتاج یک بوسه
ندلرد در بغل دوستی که تنها می خورد غصه
تمام آنچه در واقع نمی باشد
|
|
|
|
|
خداوندا ، تويـي بيداد1 پرور
جهان ، بيداد پرور شد سراسر
زِ اول خلق
|
|
|
|
|
راه فراری نداری
دستهای مرگ به همه جای مزرعه میرسه
خوشه هارو یکی یکی می چینه
به خیال اینکه
|
|
|
|
|
هر چه داریم ز رحمت گر نداریم همه حکمت اوست
|
|
|
|
|
دیگر زمین،جای دیدن نیست،نور برای چه؟
کو دلداده که خدا،چراغ عشق بیفروزد،سور برای چه؟
می دانم مدتها،
|
|
|
|
|
با آدم از ابتدا بلا بوده و هست
بر غصّه همیشه مبتلابوده و هست
|
|
|
|
|
دوباره رشتهی قلب مرا ...
|
|
|
|
|
مینگریست چشمی عاشق شوکت شب مستانه وار
تا رسید بر جمیل گنبدی از فرخی افسانه ور
گفت با خود لشکر گوهر
|
|
|
|
|
کو خنجریکه نقش ستم را بخون کشم
آه از نهاد و ناله ز جان ها برون کشم
چون شعله ای که از تب سوز شرار
|
|
|
|
|
هرلحظه ی چشم من ابری زخیال توست
سیلاب شده دامن از فاصله گریانم
هر روز و شب عمرم با یاد تو طی
|
|
|
|
|
💔می نویسم با رنگ خون عشق آخر و اولم قائن و بس💔
🖤در یک روز سرد پاییزی همه چیز آرام بود، صدای جیر ج
|
|
|
|
|
آدمی هرجا که باشد آخرش تنهاست، نیست؟
|
|
|
|
|
ولی افسوس به هنگام وداع
یادِ من رفت تو را پاره ی تن
به خدا بسپارم ....
|
|
|
|
|
بر من دل بیرحمی صیاد نسوزد
از گریه اگر سبز کنم چوب قفس را..
|
|
|
|
|
دلم تسخیر جادوی نگاهت
نگاهم خیره بر آن روی ماهت
برایم باز کن آغوش خود را
که هستم من فقط تنها پناه
|
|
|
|
|
می خواهم به خدایت
بسپارم ...
|
|
|
|
|
باد سرکش در شبی خاموش به راه
|
|
|
|
|
مثل مجنون پی لیلای خودم می گردم
مثل بیمار نزاری شده ام، پر دردم
تا به کی دوری و تا کی غربت محبوبم؟
|
|
|
|
|
سوار بر زورق شادی کنار شعله ی آتش
میان نوازش ماه و ستاره
با خنده ای مستانه گیسوی خود را رها کرده
|
|
|
|
|
الا لامرد که ملکت خان نشین است
|
|
|
|
|
یک شبی از خاطرت با خاطراتت میروم
چون کبوتر از فراز آسمانت میروم
|
|
|
|
|
نگاه چشم تو عاشق ترم کرد
نمی دانم که بد یا بهترم کرد
|
|
|
|
|
زندگی را سرد و سخت کرده اید بر من
|
|
|
|
|
فاستقم ،ایستاده اند،چشم ورای او
چو آیه های عشقنددر نشیب وفراز
|
|
|
|
|
انگار میخواهی دلم دیوانه باشد
|
|
|
|
|
" عشق ِسرکش"
منم شعر چشمت که غرق ِسوالم
غمی خانه کرده در عمق خیالم
دلم غرقِ خواهش،دوای
|
|
|
|
|
تو ندیدی سرخیِ چشم ترم را
چیدی آخر بی سبب بال و پرم را
مجید_محمدی
|
|
|
|
|
روزگاریت تب باران دارم...
|
|
|
|
|
یک سو نی و سوی دگر آهنگ جدایی
|
|
|
|
|
گوییا آینه از بغض فرو خورده پر است
و زمین از نفس سایه افسرده پر است
از زمین خوردن و برخاستنم ش
|
|
|
|
|
هرجا که نگاه می کنم سوی به سوی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۳۵ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |