دوشنبه ۱۴ خرداد
|
|
پرچم روی گنبدت در باد
قلب من کنج صحن گوهرشاد
این همه لطف و مهربانی را
تا قیامت نمی برم از یاد
|
|
|
|
|
دنیا بهارم را خزانی زرد می خواهد
|
|
|
|
|
خانه ام لبریز شب یاد تو در میرند
کم نگردد لطف غم روزو شب سر میزند
|
|
|
|
|
شروعِ فصلِ آخرم
تولدِ زمستونه
غمِ صدایِ بارون و
بغضِ شبایِ تهرونه
شروعِ فصلِ آخرم
سوزشِ لمسِ خا
|
|
|
|
|
...عشق خاصیت بومرنگی دارد
|
|
|
|
|
از آن روزی که اینترنت بنا شد
|
|
|
|
|
این استکانِ ترک خورده را از من بگیر
تا بیشتر از این از خیالِ تو سر نرفتهام...
|
|
|
|
|
فصل پرواز کبوترهای عاشق می رسد
نوبت شوريدن سرهای عاشق می رسد
نغمه ی سبز قلم های پر از سودای عشق
|
|
|
|
|
آن آخرين پيامبر ، آخر زِ ما چه خواهد
آن راستي كه بنمود ، از ما در انتظارس
|
|
|
|
|
روزی به خود گفتم :
کاش میشد ، به افتخار بگویم :
من شیعه ی علی ام
|
|
|
|
|
منم و یه قلبِ زخمی
توئی و خیالِ رفتن
منم و غربتِ خونه
توئی و به دل نشستن
امشب بغضِ من و اَبرا
ت
|
|
|
|
|
(شمس در حال وضع امروز)
ای قوم به خواب رفته کجایید کجایید
گنجینه همین جاست بیایید بیایید
|
|
|
|
|
شکسته آینة تار مانده در قابم
|
|
|
|
|
چشمانت
زمزمه ی مهتاب نقره گون عشق
عطر دستانت
نسیم پیچیده میان مستی انگشتانم
|
|
|
|
|
دیگر به خانهِ خود باز نمی گردم
ساعاتی را که نبودم، اندکی پیر شدم
ترسم که پدر، پیر پسر بیند و دق مر
|
|
|
|
|
رنجیدم....
روی لبم نیامد خندیدن..........
|
|
|
|
|
تنم بستری از فصل های سال شد...
|
|
|
|
|
کاش یادمان میرفت دیشب را
آن حال خوبو این حال عذاب آور را
|
|
|
|
|
ای زبان یک عمر ناحق گفتی و هروز پررو تر شدی
|
|
|
|
|
یکی بود و یکی نبود یکی اومد یکی شدیم
با هم ما آشنا شدیم
خیلی عادت کردیم بهم
مثل نفس برای هم
یکی
|
|
|
|
|
شب است و خیابان ها تاریک....
دیوارها بلند و کوچه ها باریک....
|
|
|
|
|
به که گویم میوه ی ممنوعه ای اما در جانی هنوز
که فقط اللّه کند درکِ ممنوعِ به این مُجازی را
یاس صح
|
|
|
|
|
باید از افکارِ منفی دور شد
|
|
|
|
|
نت موسیقی افکار تو هر شب بزند بر سر من...
|
|
|
|
|
سالها شد در فراقت بی قراری میکنم
|
|
|
|
|
من اهلِ کاروانِ رها در کویرِ بیدادم
من از تبارِ قافله ای بی دلیل و ناشادم
به پشت زخمِ خنجرِ انبازِ
|
|
|
|
|
جلوه گاه منظر ونواوری بوده ای در این جهان
اعتباری آن چنان بخشیدی بر مردمان
|
|
|
|
|
میکنم نقل این سخن این داستان
می نویسم از زمان باستان
این که یک پند است و اندرز دقیق
از نهاد طفلکی
|
|
|
|
|
مهربانباشیمباهم
زندگیبیارزش است
|
|
|
|
|
تو بگو هیچ خبر هرچه که او گفت چه خبر؟!
|
|
|
|
|
کاش می شد که بدانی به سر من چه گذشت
|
|
|
|
|
به خیالم ز درِ خانه درون خواهی شد
|
|
|
|
|
از سبزی نگاهت آغاز میکنم
و سرخی عشقت را
به سفیدی لبخندت گره میزنم!
|
|
|
|
|
آتش زده خونسردی تو بال و پرم را
دربند کشیده شب چشمت سحرم را
یک لحظه به من خیره شدی...خوب ندیدی!!
|
|
|
|
|
امانتدار خوبی نبودی خوزستان...
|
|
|
|
|
میخواهم از مرزهای تردید عبورکنم
و به آغوش تو پناهنده شوم
این پرنده، غربت وطن دلش را زده
و هوا
|
|
|
|
|
مدام تن گرفتارِ به گندابِ عَدم
مسلکِ کاغذ حیرانِ تلو های قلم
چامه گو لاجرم شوریدگی را متهم
حال
|
|
|
|
|
گر قافله سالاري ، بر خلق بُوَد سالار
خلقي به همان منظور، همراه همان هستند
|
|
|
|
|
تو آن حسِ قشنگِ بی نظیری !
که در آتش ،
به جانِ من نشسته
|
|
|
|
|
به جُرم انسانیت پای به .....
|
|
|
|
|
شوخی با حافظ
فصل بهار من چرا فرش چمن نمی کند
دل شده بی قرار او یاد سمن نمی کند
|
|
|
|
|
برگ افتاده به آبیم در این رود حیات
|
|
|
|
|
منو اَسیرِ خودت کردی
دارم عذاب می کشم
خواستی دیوونت بشم
شهرو به خاک بکشم
منو عاشق کردی و
ساده ر
|
|
|
|
|
اگر معشوق چشم نبندد و عاشق ببیند او
|
|
|
|
|
امروز که خورشید لبش خندان شد
|
|
|
|
|
غریب در غربت این شهر عبوس
دلتنگ تو و رنگ صدای تو منم
کاش بودی و دوباره میخندیدی
محتاج کمی شعله
|
|
|
|
|
با خودش گفت بُتی: جای پرستیده شدن،
کاش می شد همگی سنگ صبورت بشویم
یاکهدرخلوتشب،سرزده مانندشهاب
|
|
|
|
|
"نقشِ سراب"
یک عمر به دل نقش خیالاتی و خوابی
چندیست گمان می کنم ای دوست سرابی
این کیست که در
|
|
|
|
|
ترانه ای برای لبـانت سروده ام
دراین فضای پر از عطر عاشقی
انگاره ی رخ ماهت مصور است
خالی بزن توبرا
|
|
|
|
|
رفته از دیده و دل یار وفادار نبود
|
|
|
|
|
شعر روز 13آ بان
شعر یوم الله 13آ بان
شعر کودکانه
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
-----------------
|
|
|
|
|
دروغی بزرگ باید تا باورت کنند
|
|
|
|
|
شهد خوش نوش لبت را عمق چشمانم چشید
|
|
|
|
|
به شادی زیستم عمری ولیکن
به انی عاشقی ویرانه اش کرد
|
|
|
|
|
از من می گریزی
از من که مجنون توام
و در هر نماز سجده بر عشقت میگذارم
همچون سالکی سرگردان
در پی
|
|
|
|
|
گویم درد و بلایت به سرم،دلگیر مشو شیرینم
تو نمیدانی که از درد تو من صدها بار میمیرم
|
|
|
|
|
هرچه زن زیباتر و گلگون تر است، غیبت و تهمت بر او افزون تر است.....
|
|
|
|
|
سر به هوایی عادت اوست
وقتی تنها خورشید برای اوست
|
|
|
|
|
ای شقایق ...چه طعنه ای می زند ...حضورت در این شهر
|
|
|
|
|
چون که داریم ندانیم ما قدر پدر
چون نداریم بخوریم افسوس پدر
|
|
|
|
|
شالگردنت هنوز دارد میلرزد
|
|
|
|
|
با تمام دلتنگی ها مبتلایم کرده ای برای ماندن و بودن...
|
|
|
|
|
وقتی فکر تو در سرم پرسه میزند
تو باز، همکنار و هم قدمم خواهیبود
با هم به دل ترانههای 《سهراب》 پ
|
|
|
|
|
مادر روز به روز تراشیدهتر میشد
|
|
|
|
|
ای آنکه به دستور خدا کرده ای اقرار
از بهر خدا ، خلق خدا را تو میازا
|
|
|
|
|
روزگاری ، کابوسِ بی رحم
قرابتی داشت مرا
یک ناقوسِ بی غم
حکایتی داشت مرا
یک فانوسِ بی شمع
شکا
|
|
|
|
|
کرونا و شوخی با حافظ
دوش از ویروس بی رحمی در آمد پیر ما
چیست این درد و چه شد تدبیر ما
|
|
|
|
|
در دایرة عشق که ما جمله شعاعیم
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۰۷ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |