جمعه ۲۱ ارديبهشت
|
|
کرونا آمد و زاهدان همه کیش شدند
رخ ما زرد شد و عازم مشهد شدهایم
|
|
|
|
|
دیوانه شدن شاعری از هجر یار
|
|
|
|
|
در این عالم درد بسیار است امروز
دلها پر درد و گرفتار است امروز
|
|
|
|
|
بی ماسک دهان خودمان را بستیم
|
|
|
|
|
گه به سوی میکده گاهی به سویی میروم
زار و سرگردان به هر جایی و کویی می روم
|
|
|
|
|
قصه هایت را شبیه شعر ، انشاء می کنم
|
|
|
|
|
من امشب دوباره، به یادت نشستم ،تورویای دریا
تو هم مثل هرشب،بشین روبرومو،بده دل به دریا
مگه میشه ب
|
|
|
|
|
مســــتیم و ز مســـــتی همــــــه در حیـــرت ما انـد
زیبــــایی و زیبـــایی نــــدیـــــدم بــــه ت
|
|
|
|
|
کجاست
دشت بارانی چشمان مرا آب کجاست ؟!
خاطر دلشده ای را سخن خواب کجاست!
نکته ی صبر و قرار از
|
|
|
|
|
همان قدر که سوختم در تو
بسوزد جان تو بی من
|
|
|
|
|
نداریم غزلی چون حافظ
که هرچه بودزیبا
خواجه به دنیا آورد
از خدا ویار وعشق
بی مثالهاآورد
|
|
|
|
|
بمان در دل که بودن در ده خوشنام می ارزد
|
|
|
|
|
دراین شهر انگار همه کوچ کردند نفسها درحلق وگلو خفه کردند
|
|
|
|
|
اگرم کفتر آزادی
بیاید و بگوید سخنی
بی شک میپرسد از من سوخته دل
زندگی چیست؟...
|
|
|
|
|
نوکـرت گـم کرده خود را لابـلای زنـدگی ...
|
|
|
|
|
حجم بادکنکی بازوهای ما را
کودکان خریدند
و ما پشت چشم می گریستیم
هیچ کس به نانوایی نگفت
ر
|
|
|
|
|
تو هم مانند ابر آسمان تیره ی رشتی
|
|
|
|
|
آمد بهار , مژده بده عشق را به من
|
|
|
|
|
که در این خانه همه مستندوهشیارم نیست
|
|
|
|
|
شَبی با روحِ شیطانی ستمها بر خُدا کردم ....
|
|
|
|
|
سبزه ام خم شد و با شکوه ی بسیار گریست
سیر سرکه سمنو سکه ی تبدار گریست
|
|
|
|
|
مرور نــــا خودآگاهِ شـــکستـــن های نا حـق را
بیـــا ای دســت بی روح تــناسخ ،از ژِنم بردار
|
|
|
|
|
شعر شدم شور شدم پای لب گور شدم
|
|
|
|
|
ما پيچ و تاب ، دور جهان را نديده ايم
در طول عمر ، در چم يك ره رسيده ايم
حر
|
|
|
|
|
بویِ سیب آمد و ، یاس عطر فشانی میکرد
همه یِ مُلکِ خدا ، واردِ میخانه شده
عالَمی م
|
|
|
|
|
دیوونه ام مثل مردی که همه دنیاش شده یه چتر
|
|
|
|
|
امروز هم به انتظار گذشت ...
|
|
|
|
|
تو که باشی اسوده ترین کس منم
|
|
|
|
|
به هرجا بنگریم
درمیان طبیعت
همه هایکوست
|
|
|
|
|
بزن باروون که داره نم نم میزنه
خاطراته منووو وَرق میزنه
لحظه به لحظه، ثانیه به ثانیه
چَنگ به دله
|
|
|
|
|
دلت از پیش دلم رفت و من اینجا چه کنم؟
|
|
|
|
|
ای قاصدک
اسیر و رها
در باد
در باب شرحِ حالِ تو فصلی هست (۱)
فصلی شبیهِ مرگِ زمستان
سبز
هموار
|
|
|
|
|
زلف حیران و دل از اهل نظر خواهد برد
تو مگر راز ندانی که چه ها خواهی کرد
|
|
|
|
|
دهان را مهر کنیم از هر سخن چون
که بعد از سال صد می روی دندون
|
|
|
|
|
.
بانوی
زیبای
غزلهای
شاعرانه ای
دیوان
شعر
غزل
|
|
|
|
|
فریاد بزن صدایت در گلوگاه باد خفه خواهد شد..
|
|
|
|
|
چِطور مُمکن اَست طَبیبی را امکان
کُند بیماری را از دور تیمار
یک روح در دو جسم به این معناست
دَر د
|
|
|
|
|
گلوله از ارتفاع پرواز رد می شود/ و آسمان/ لحظه ای/ خون می گرید
|
|
|
|
|
صبح تا بیدار شُد، فهمید از دیروز مُرده
|
|
|
|
|
دست اگر خالی بود باید ورا بر سر زنی
بهتر از آن است که دست بر سفره ی کافر زنی
دست خالی داشتن بر جو
|
|
|
|
|
ما به هم پیوسته عاشق می شویم
زندگی را بایدی پس ما شقایق می شویم...
|
|
|
|
|
وان وقت حکایت کن ،
از چشم هایی که خون بارید
ومن خواب بودم وتر شدن
گونه های عزیزانم را ندیدم
|
|
|
|
|
تو دقیقا تمام آن چیزی هستی که برای داشتنش آرزوها کرده ام...
|
|
|
|
|
از غم هجرانت امشب ای پری تاب ندارم
|
|
|
|
|
سرزمین خوب من ، ایران من
ای نشسته نقش تو در جان من
|
|
|
|
|
عاشقت بودم واین عشق مرا کور کرد
روح من را قرنطینه دراین وادی مرموز کرد
|
|
|
|
|
ای جانم به فدای یک نخ گیسویش
بهتر ز گلاب مشک ختن است بویش
بر طاق فلک به قوس نشسته مه میبینم
بهتر
|
|
|
|
|
دوش دیدم غم به پیمانه نشست
شاعر این شعر ، چون قلم ، بر سطر جانانه نشست
امیر ضیغمی
|
|
|
|
|
چه حلولی که هلالش طاق ابروی توماندآقا
درگه حق به دعایت همه جامشک فشاندآقا
انتظار فرج از ، نیمه
|
|
|
|
|
انگشتنگاران قرنطینهی انفرادی
نمیتوانند مرا شناسایی کنند .
|
|
|
|
|
ما كه از مُلك وطن آواره ايم
پيش نيشِ عقرب جراره ايم1
جاي ما نَبْود
|
|
|
|
|
بی پرده نمودی رخ خود را به من این بار
|
|
|
|
|
من تك درخت سبزی دريا كنار پايم
|
|
|
|
|
فرض است منم عاشق بی علّت تو
|
|
|
|
|
مرغ خیال من شبی پَر زده در هوای تو
نیست بجز تو ای صَنم ؛ همدم و آشنا مرا...
|
|
|
|
|
رنگ چشمان من از زنگ صدات می
|
|
|
|
|
صید دل می کرد و قانون شکارش فرق داشت
|
|
|
|
|
دلم
تنگ است
برگرد
که عید
بازگشت توست
|
|
|
|
|
غافل از کرده خود طعنه به بیگانه خطاست
و قضاوت همگی جمله سزاوار خداست
هاتف_شهریاری
|
|
|
|
|
دفتر مجنون و ليلي بسته شد در شعر ما
قصّه از شمع و گل و خودسوزي پروانه نيست
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۸۰ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |