سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
|
|
دیباچه ی مهر و مهربانیست رضا
سر چشمه ی فیض آسمانیست رضا
|
|
|
|
|
ماه بی بدیل(میلاد محمد ص)
فقطبه برکت تو طاق عرش پرپا شد
زمین طفیل تو گردیده فرش پیدا شد
خدا برای
|
|
|
|
|
آسیمهسر رسیدم که بگویم:
دوستت دارم
|
|
|
|
|
وصف حال دل من را به خراسان ببرید
شاید انجا کسی حال دلم را فهمید
|
|
|
|
|
گذر لحظه ها از گوچه خیالم .....
|
|
|
|
|
11---
شیرازی ام و خــوشه ی ناب آوردم
تنبـور و دف و چنـگ و رباب آوردم
یک ثانیه باور نکند خواجه ی
|
|
|
|
|
بعد از آتشی که به زندگیم انداختی
وحشت برزخ و دوزخ از سرم افتاد
و من کافری بیاعتقاد به حساب شدم
|
|
|
|
|
خداکی با بَدان بد بود،بدان را می دهدشان سود
کز اول قدرت دنیـا ، به دست مردم بد ب
|
|
|
|
|
باران ، پُر ازحال وهوای رویش ست
|
|
|
|
|
شوخی با حافظ
پول می رود زدست و من آس وپاس خدارا
سرداده ناله از دل مرد و زن آشکارا
|
|
|
|
|
مغرور مال مال وسروت دنیا مشو
.
|
|
|
|
|
در دلم خیال تو سرگشته و حیران
حیرت زده از خویشم دربندم و خندانم
|
|
|
|
|
جهانم بی حضورت رو به پایان بود
|
|
|
|
|
روزی می رسد...
که باز همدیگر را میبینیم
من ، لبخند میزنم
و تو ، سرت را پایین می اندازی
عین روز
|
|
|
|
|
با حرمتم چگونه مدارا نمی کنید؟
یاد از شکوهِ کشور دارا نمی کنید
ازاعتبارِکورش ومنشور زنده اش
|
|
|
|
|
اگر من بودم و ننگ، هرگز نبودم...
|
|
|
|
|
اشکهایم قطره قطره می چکد
روی تلهای هزاران آرزو
آرزوی مادری در دام مرگ
تا دهد بر کودکش احساس و
|
|
|
|
|
در سرت سودایِ ماندن نیست...
اما
کنجِ شعرهایم
اتراق کرده ای...
سپید هم که نگویم
رباعی میشوی..
|
|
|
|
|
عاقبت یکشب ترا هم عشق، کورت میکند
|
|
|
|
|
آرام تر برو ...بگذار باتو همراه شوم
|
|
|
|
|
این همه هجرت های بیهوده از شادی به غم
سرزمین ِ اشک آلودِ وطن
خورشید سوزنده ی تاریخ را ببین
می سوز
|
|
|
|
|
من تماشایی ترین ویرانه ام بانوی من
در جنون عاقل ترین دیوانه ام بانوی من
|
|
|
|
|
میلاد پیک خاتم، پیام آور رحمت حضرت حق و هفته وحدت بر اهل اندیشه و معرفت مبارک باد.
مــرا معـلم لطــ
|
|
|
|
|
یکی میاد منو راحت میشکنه
این احساس منو زیر پا میزاره
اینکه دوسم نداره اینکه دوسم نداره
واسش مهم ن
|
|
|
|
|
زندگی مثل شراب ، بدمزه امّـا خوشـگوار
رمــز تلــخـی را پیــاله دار میـفهــمد فقـط
|
|
|
|
|
چشم در چشمان تو می دوخت هرشب آسمان...
|
|
|
|
|
بیا با خندههایت یک اهالی را نوازش کن
طلوع ناتمام احتمالی را نوازش کن
تو نسل آفتابی، باشکوه و آس
|
|
|
|
|
بی صدا شکستم و خندیدی
انتظار کشیدم و فقط دیدی
|
|
|
|
|
دست مست من سینه سپر
مجید_محمدی
شهد_عشق
|
|
|
|
|
1
بگذر از من ها
در شبی که ما را
گدایی می کند...
2
گدایان دیروز
|
|
|
|
|
پاییز رفتنت را زیستم
چه غریبانه ،
چه اندوهناک ،!!
|
|
|
|
|
حسن آنگه مدبّرشد،که از حق حرف حق گوید
وگر نه بي سوادي را،نه حق باشد نه مي گويد
حس
|
|
|
|
|
دستار به سر
نعلین به پا
با قبا و رویَش یک عبایی
|
|
|
|
|
راز آرامشی دگر باتوست
آن مکان باحضور سبز عشق
شهرنوراست و ،
مقصدِ غایی ست......
|
|
|
|
|
دریا صدای ولوله و شور قطره هاست
|
|
|
|
|
کوچکتر که بودم
شانههای نحیفم را جمع میکردم
در آغوشت پهن میشدم
و مثل رودی که به دریا راه می
|
|
|
|
|
قرار شادی فردا به وقت تنهایی
میان سیل غزل ها مکان شیدایی
|
|
|
|
|
شوخی با حافظ
پول می رود زدست و من آس وپاس خدارا
سرداده ناله از دل مرد و زن آشکارا
|
|
|
|
|
ای ساقی فرزانه پر کن دو سه پیمانه
مهمان تو ام امشب من گوشه میخانه
|
|
|
|
|
دلخوش مشو به لذت در اوج پر زدن
صیادها کمان به تفاخر کشیده اند
|
|
|
|
|
در کوچه های شهرم
در نهانخانه دل ماتم
آواره خاطراتم
در سرزمین رویایم
در تاریکی شبهایم
آواره ام
|
|
|
|
|
وسخت راندم
تارسیدن به وعده ی آفتاب
گرگ و میش شد
باطنین هزارگنجشک
ازنقاره خانه ی چنار
و من حسرت
|
|
|
|
|
بسوز ای دل که سوزد بی اثر نیست
|
|
|
|
|
آینه های باورم
تو دردِ تنهایی شکست
اَشکِ جنونِ آسمون
رو گونه یِ غمم نشست
پرنده هایِ بی کسی
رو د
|
|
|
|
|
هر کس اینها را بخواند
پیش خودش میگوید دیوانهام
اما نمیداند که دیوانهات بودن
آئین من بوده و
|
|
|
|
|
همه دلبستگی ام ره به کجابردی تو
دل وامانده ی من رابه کجا بردی تو
در هیاهوی زمان من که گرفتارتوام
|
|
|
|
|
قصد رها شدن چرا دل که اسیر سنگ تو ست
تیر نشسته برهدف بسته به یک خدنگ توست
|
|
|
|
|
دیگر خودش نبود
اما
با تک تک نوشته هایش
جمعیتی را اسیر میکرد
|
|
|
|
|
بعد از تو از تمام جهانم جداشدم
در انعکاس آینه هم بی صدا....
|
|
|
|
|
باید امشب در کنارت آتشی برپا کنم
|
|
|
|
|
چقَدَر برگ افتاده وُ بیت ،افتاده وُ اشعارِ پر از داغ...
|
|
|
|
|
آن چه پا می گیرد،
[زیر خروارها زباله]؛
کودکِ زبالهگرد نیست!
|
|
|
|
|
"امید"
-- نوری است"
(هر چند) کمسو...
|
|
|
|
|
مصر تن
در آشوب و هیاهو
دل در بند سینه
بی اندازه تنگ
بریده از جهان
|
|
|
|
|
بیاین یه خورده از قدیما بگیم
تا در بشه شاید یه کم خستگیم
|
|
|
|
|
من هنوز ...
شعر می سرایم
از نبودت
|
|
|
|
|
دنیاست به زیبایی چشمت نگران
ما چشم تو خواهیم جهان در پی آن
|
|
|
|
|
امان از زَخم جانسوز جدایی
نمی آید زِ فریادم صدایی
در این دادگاه بی رحم دلِ تو
شُدم زندان و در فکر
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۶۳ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |