شنبه ۲۲ ارديبهشت
|
|
شادان برو.اجتماعی
با اشک دنیا آمدم ، با اشک می میرم هلا
در زندگی بامعرفت، آزاده شو شادان برو
آ
|
|
|
|
|
وقتی مغزتقسیم میشد ، یارو درصفِ دماغ بود
|
|
|
|
|
این باده که در بادیه ام داد به بادم اا در تلخی ایام رسیده است به دادم
|
|
|
|
|
روح به غلتان بادم برد وکبیر پایان نبود
زخم امروز زخم
|
|
|
|
|
با خودت یک باغ از گلهای یاس آورده ای
|
|
|
|
|
_هربار
که نبودنت را
می بینم...
|
|
|
|
|
هیچ سربازی مثل تو ترسو نیست
|
|
|
|
|
بعد تو آهی شدم معتاد آهم کرده ای
|
|
|
|
|
دل من خسته و تنهاست بگویید کجاست
دل گریبان به سر ، آواره صحراست بگویید کجاست
|
|
|
|
|
آن کز او پیچ و خم افلاک را امکان است،
دیده در کنه ازل تا ابدش حیران است
|
|
|
|
|
آسمان را می نگرم ، باران است و باران
|
|
|
|
|
گر خطا کرده ام یار خطاپوش کجاست//
کشته مرا اهل دین سردی ایام چنین//
|
|
|
|
|
بر گل نشست قايق بى بادبان من
ناگاه تيره شد همه جاى جهان من
ماندم ميان ورطه اى از انتظار و ترس
|
|
|
|
|
من به همصحبتی آینه عادت ددارم
|
|
|
|
|
در ظلمت بی پایان با وضع پریشانت
بی شک نظری دارد بر حال تو جانانت
|
|
|
|
|
عاقبت چشمهی غزل خشکید، من پر از حس غربتم بیتو...
کو به کو در پی تو میگردم، پی قدری عدالتم بی تو..
|
|
|
|
|
💝گر بیایی تو ای یار زیبا💝
💝گر گذاری قدم بر سر ما💝
|
|
|
|
|
جانش جان من است صاحب قلب من است
او بغض کند آسمان گریه میکند......
|
|
|
|
|
خیالت جمع روی دست این دنیا نمی مانم
|
|
|
|
|
چشم تو شهر قشنگیست در آیینهی من
|
|
|
|
|
بر سر سنگ مزاری پدرم گفت این است
|
|
|
|
|
لبخندم هدیه توست
آسمانم آبی است
خانه دل روشن از امواج نور....
|
|
|
|
|
آبادی ام ، آباد میمانَد وقتی ،
آباد گردند اذهان
|
|
|
|
|
خوشا اِی بادبادکِ عاشق
میچرخیُ میرقصیُ آزاد
عشق در آغوشت پرواز میکند.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
باز روز رفتنت آمد دلم پر می زند
|
|
|
|
|
رفته ای و رد پای تو را...
|
|
|
|
|
با خنده گفت:می کُشَمت!دلبرانه گفتم خونم حلالت
|
|
|
|
|
هست از تو مرا هر آنچه از هستی هست...
|
|
|
|
|
دل از حسن کمالت عقدهادارد
|
|
|
|
|
قلب سردم خبر از عشق نداشت
|
|
|
|
|
از من رنجیدهتر بیهیچ آهی بگذر و
شاخههایم را ببر از بیخ کرمِ خونخوار
|
|
|
|
|
تمام لحظه ی من پر شد از خیال تو دوست
...
|
|
|
|
|
سر میان برف کرده مانند کبک
میخورد باز شیطان از او رکب
|
|
|
|
|
صد هزاران بی کس هر جا برده نا کس شده
نا کسی در بند فکر ناقص و بی حس شده
عشق از دل م
|
|
|
|
|
نمیدانی که چشمانت چه جنگی با دلم دارد
|
|
|
|
|
حال که سرم خورده به سنگ ،
سرم را چه کنم ؟
با اینهمه شک ، باورم را چه کنم ؟
|
|
|
|
|
عاشقی هست که در شب های باران زیر ابر
ناله ای سر میدهد تا در بیابد بی خبر
|
|
|
|
|
حضرت عشق بیا وکنارم بنشین....
|
|
|
|
|
گاهی به گردش می برم تا افق
خواهشِ گلویِ ، بغض گرفته را
کاش آسمان آبیِ خیالم
به رنگ خون
جاری
|
|
|
|
|
شبی تاریک و
من و صورت تو
رد برقی که به ناگاه
برون رفت از اون
چشمهای خیس و تر تو
شب یلدا بود
و
|
|
|
|
|
تقدیر من و توست که حاشا شدنی شد
|
|
|
|
|
هم صحبت من باش ، سخن با تو چنان است اا غیر از تو بگویند ، به لفافه فلان است
|
|
|
|
|
۱_
جوانه
یعنی تو
در بوته ی بهار
شعنک_استثنایی
۲_
در نگاه خالی اندوه
پریشان است
سکوت
|
|
|
|
|
بس در پی ظاهری، نهان را پس چه؟
|
|
|
|
|
اما درد
پیراهنی چهارخانه داشت
که هر خانه
یک فصل
و هر فصل
ماتمی خلاصه در پاییز
شروین اعتما
|
|
|
|
|
مسافران می آیند و می روند..
|
|
|
|
|
از یاس و نومید ی چرا گزر نمی
|
|
|
|
|
شب به عزم خیال راهی ام به ماه
باز هم سراب جادویی
رهزن خیال من است
در نیمه های راه
|
|
|
|
|
به گوشم رسیده شعارِ رقیب
سخنهای بیاعتبارِ رقیب
نبخشد گُلی را به دامانِ دشت
...
|
|
|
|
|
له و لورده
زیر پای بیرحمِ زمین
دست مهربان آسمان نوازشم می کند
|
|
|
|
|
با خنده ات تخریب شد ، تالار سازمان ملل
|
|
|
|
|
چه مدت ها سحر شب میشود شب تاسحر یارب
زِیارِ نازنینِ ما نمی آید خبر یارب
|
|
|
|
|
جوانی بود ومن ..؟
جوانی بود و من باهم غریبه
در این دنیا که سرتاپا فریبه.؟
دقیقنا غافل از قانو
|
|
|
|
|
سرد شد هوای سرزمینم
پر از برف و یخ و کوران
در میان کوچه ها سکوت راه می رود
پنجره ها از سردی برف ق
|
|
|
|
|
رفتی و دست دلم را غم تقدیر گرفت
و خیالت بدنم را قل و زنجیر گرفت
|
|
|
|
|
مثل ماتم در دلم جا کرده ای
درد را در سینه ابقا کرده ای
زندگان را درنیابیده چرا
مردگان را باز احیا
|
|
|
|
|
«سایهی امید»
قامتش خمیده،
روحش رنجور،
جسمش تکیده.
مویش سفید،
دلش گرفته.
خسته از جبر زمانه،
|
|
|
|
|
باید به پای غم غزلم را فدا کنم
یا شعر و وزن و قافیهها را رها کنم
اصلا چگونه شعر بگویم بدون غم؟
|
|
|
|
|
من خسته ام زین هجر طولانی
از اینکه می آیی نمیمانی
از اینکه حرفم را نمیفهمی
از اینکه قدرم را نمی
|
|
|
|
|
آه.. من خالی شده از فریادم
بال در حجم قفس ها زده ام
|
|
|
|
|
خوش دارمت گرمای دل،راهت به قلبم باز شد
شاید ببندد رخت خویش،تاریکی و سرمای من
در سوز و سرمای جهان،د
|
|
|
مجموع ۱۲۴۰۰۸ پست فعال در ۱۵۵۱ صفحه |