سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 12 خرداد 1403
    25 ذو القعدة 1445
      Saturday 1 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۲ خرداد

        درد دلی با بخاری

        شعری از

        از دفتر غربت موهوم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹ ۱۳:۱۴ شماره ثبت ۱۶۲
          بازدید : ۹۲۱   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر

          

        مَدَد کارم تو بودی ای بخاری!
        انیسِ هر شب و روزِ نداری،

        چه شب هایی که خود با آلِ بیمار،
        غریبانه، تهی از کَس و دینار،

        به پایت ناله کردیم از تب و درد،
        ولی خودخواه، نگشتی تا شَوَی، سرد!؟

        به یاد داری که می گفتم، بخاری!
        چرا گرما، به اندامم نداری؟

        ولی می سوخِتی با آخرین تاب،
        ز مِهرَت از تَنَم هی، می چکید آب!

        ولی باز هم ز سرما شکوه داشتم!
        به آغوشت سر و تن می گذاشتم،
        ...
        زمانِ بی اجاقی، هر خوراکی،
        گرفته از پیاز و سیبِ خاکی!

        برایمان کبابش، می نمودی!
        تهی از منت و ،وز، بوی دودی!

        ولی یک بارِ بهرِ راه سوگند،
        نگردیدی ز آلم نا رضامند،

        منم کردم تو را چند! باره یاری،
        عزیزم! نازنینم! ای بخاری!

        شبانگاهان که رخسارم چو خون بود،
        زمانی کآن تَبَم از تو فزون بود،
        ...
        دوازه مَه، دوازده مَه، که گوشتی،
        کسی در عید قربانش؛ بِکُشتی،

        اگر رحمی به دل داشتی، به هَشتی،
        برای ما ز گوشتِ تیره، مُشتی،

        که طفلان گوشتِ را با بی قراری،
        چنان چسپاندنت پیکر، بخاری!؟

        بخاری می شدی، چون پوستِ گوری!
        نمی گفتی مگر، ای بچه، کوری؟!

        بنازم به این گذشت و پایمردی،
        تو یک بارم ز ما، شِکوَه نکردی،

        در این دنیای پُر از خود پرستی،
        ندیدم، بهتر از تو، سر پرستی!...

        ..........................
        کرمانشاه، زمستان1375(پژواره)
        ..........................
        تقدیم به گرمی  بخش کلبه ام که چکه چکه آب شد تا ما بمانیم و آن شویم. که نشدیم و این شدیم!
         نقش اشیاء در زندگی مهم. و باید قدرشان را دانست.
        درضمن کاستی های این مثنوی را دوستان به بزرگی ی
        خود ببخشند چون به همان صورتی که در 14 سال پیش سروده شده، تقدیم نموده ام.

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0