سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 11 آبان 1403
    29 ربيع الثاني 1446
      Friday 1 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۱۱ آبان

        در باران رفت

        شعری از

        برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        از دفتر برهنه در بارانِ درّهٔ کومایی نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ ۱۰:۵۷ شماره ثبت ۱۱۸۲۴۱
          بازدید : ۵۱۵   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        آخرین اشعار ناب برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        صدای ارسالی شاعر:
        "در باران رفت !"
         
         
         
        روزی اگر پدرم بمیرد...
        من به "تَپه کَورِشکان"(تپه ی خرگوش ها)خواهم رفت.
        اولین بار که خورشید طلوع کرد،من با پدرم آن جا آشنا شدم،در دشت ارکیده های وحشی.
         
        کوله باری از اندوه به پشت داشت
        و دستانش از رنج پینه زده بود.
        یادم می آید که با خواهرانم در دشت نشسته بودیم و اندوه را درو می نمودیم،و خدایانِ اساطیری در خوابِ غفلت غنوده بودند.
         
         
         
        روزی اگر پدرم بمیرد...
        من به"کانی چَرمو"(چشمه ی سپید)خواهم رفت،در هنگام هبوط خورشید.
        بر سنگ های چشمه ی سپید خواهم نشست و مرگ خدا را نظاره خواهم کرد.
         
        پدرم مرد بدی نبود،
        ابدیت بود
        افولِ گلِ سرخ بود !
        هنگامی که زنده بود
        من به ماهِ مادرم سجده می بردم،
        خورشیدِ او اما
        بلند بود و پر عتاب،
        و من هرگز یارای آن نداشتم که به او عبودیت کنم.
        ابر مردِ من !
        دوستت داشتم،
        هرگز اما یارای آن نداشتم که واگویه کنم تو را !
        هنگامی که تو پا در ملکوتِ نور نهی،آن هنگام من نیز پشت ابرها خوابیده ام.
         
         
         
        روزی اگر پدرم بمیرد...
        من به گندم°زار های"کُومه" خواهم رفت
        و در دشت شقایق ها و درختان گردو،سر بر آستان شب خواهم نهاد:
        "ای شب،
        ای شبِ سرگردان !
        تنها تو بودی که مردی اندوهناک را همیشه می دیدی
        -پدرم را-
        که می گریست
        و از خدایانِ ستم به تو استغاثه می آورد!".
         
         
        پدرم را دیده ام می گریست.
        نور را دیدم آب می شد.
        او مردی بلند بالا بود.
        از "مِزگِت"(مسجدِ)موچش هم بالاتر بود.
        او با خدای اندوه،راه می رفت.
        پدرم مرد بود !
         
         
         
        روزی اگر پدرم بمیرد...
        من به دشتِ "کِریان" خواهم رفت.
        آن جا بود که با او آشنا شدم.
        پدرم ابر بود،می بارید
        و درد بود،می سوخت !
        او کوه بود،
        هیچ گاه به تسلیم،تن در نداد.
        او خوب بود،
        همچو خاک،خوب بود.
         
        او خاک را می شناخت،
        و یک بار دیدمش به خاک،بوسه می زد.
        عطرِ دشت را،بوی گندم را خوب می دانست.
        پدرم در شب به دنیا آمد،
        و در شب خواهد رفت.
        او نور بود-
        نوری که در یک شبِ اهریمنی،
        گام بر خاکِ پستِ خیس نهاد.
         
         
         
        روزی اگر پدرم بمیرد...
        دفتر شعرم را 
        در آتش خواهم انداخت،
        و خود را نیز.
        شاید سپیده چون ققنوسی برخیزم.
        پدرم آتشِ پاک بود.
         
         
         
         
        (برهنه در بارانِ دره یِ کومای)
         
        فخرالدین ساعدموچشی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۴:۳۸
        خندانک
        به به
        بسیارزیبابود
        سرشارازتصویروتخیل وآرایه های ادبی خندانک
        آفرین برشما خندانک
        پاره های بسیارقشنگی داشت
        من باخواهرانم دردشت اندوه درومی کردیم
        چقدقشنگ خندانک خندانک
        خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۴۵
        درود بزرگوار
        شورانگیز و زیبا بود خندانک
        سید هادی محمدی
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۵۰
        خندانک
        جواد کاظمی نیک
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۴:۱۴
        دوردبرشما زیبابود 🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
        🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
        🪻🪻🪻🌹🌹
        ⚘️⚘️⚘️⚘️
        🌺🌺🌺
        🌻🌻
        ❤️
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۴:۳۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۴:۴۸
        سلام...بسیار زیبا بود

        🌷🌷🌷🌻🌻🌻🌹🌹🌹
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۲۴
        درود مهربانم
        "خوش آمدید دلم خانه تان است"(همان اهلا و سهلا عربی،اعراب بین خود نمی گویند سلام بلکه می گویند اهلا و سهلا-و این خودمانیم که"سلام" را به ما تحمیل کردند(که سلام،یعنی به ما آسیب نرسانید،گردن°فرو نهاده ایم،و واژه ای"اسلام" به مانَک "گردن°فرو نهاده" است
        -پوزش می خواهم که خودنمایی کردم،ببخشایید،یادآوری به خودم بود.

        سپاس از دید زیبایی بین تان
        من به خود هیچ نی ام هرچه تو گویی آنم

        چشمان تان زیباست
        سپاس که در نزد(محضر(گرامی هاییدچون شما استم و بهره می برم
        ارسال پاسخ
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۹:۵۲
        سلام و درودها
        بر این بینش و خیال
        آفرین
        زیبا بود.
        ویک چیز که به زیبایی اثر افزوده بود و متاسفانه در آثار شعرا و حتی نویسندگان هم کمتر به چشم می‌خورد استفاده از المان ها و شاخصه های محلی و فرهنگی است .تکیه بر مکان های جغرافیایی که برای فرد آشنا است و می‌توانست حتی کمی پررنگ تر خود را نشان دهد . شادمان باشید
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۱۶
        "درودباشید!"(درست باشید) trueو truth باشید بدین گونه که"سالم و تندرست باشید"-ببخشایید از این پیسگفتار ِ فضل فروشانه-،اما از واژه ی"سلام" که در بنبان سومری است بیزارم.

        به هر روی درودتان باد،"شَپَک"(شب) تان به سربلندی باد.

        اینک ۲ بار است که از واکاوی تان بهره مند می شوم و نیک هوده مند و سودمند است برایم و به گفته ی آن اندیشمند،"من هیچ گاه از کسانی که با من هم سویه و هم نگر (موافق)بوده اند چیزی نیاموخته ام.

        سپاس که هستید !
        ارسال پاسخ
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۱۹:۱۵
        درود باشید
        از این به بعد برای همه می نویسم
        دیگر سلام تحریم است خندانک خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۳۴
        سلام شعرت بابیانی ساده وجذاب مخاطب رابه دنبال خود میکشاند اما فریب نمیدهد مخاطب در چالش شعرت گرفتار نمیشود سریع رد میشود از عناصر طبیعت به خوبی استفاده شده بود مکانها در شعر جان گرفته بود نه به آن صورت که مرسوم است
        پدر در اینجا ایهام داشت وسط شعر پدر مردبعد درپارگراف بعدی اگر بمیرد
        دفترشعرت باققنوس ارتباط خوبی پیدا کرده بود
        آیا پدر در اینجا چه نقشی برای شاعر بازی میکند؟
        اگر جای پدر چیزی دیگری بود آیا دوباره میتوانستی رستاخیز دیگری در شعر ایجاد کنی؟
        ممنونم از شعر زیبایتان
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۰۶
        سلام مانده نباشید سپاس از واکاوی تان.
        در نمایه(پروفایل) تلگرامم نوشته ام"پدرم هنوز زنده است".
        پدرم با همه ی خوبی و بدی های اش هنوز برایم در"نَگش"(نقش)یک "کهرمان"(قهرمان)است .

        روزی یک "ویژه کار"(متخصص)شعر بهم گفت این نوشته های تو فقط"نامه" است "شعر" نیست .....و من بسی اندوهناک شدم
        اما سپس ها به خود گفتم نامه هم اگر باشد "نامه هایی شاعرانه" است.

        آن جا که می گویید پدر می میرد(پدرم مرد بدی نبود به مانَک این که مرده است)واژه ی"نبود" از دیدم غمگنانه تر و رساتر از واژه ی"است" می باشد؛به سخن دیگر،گرامی های مردمان روزی می میرند و این"بود" به جای"است" این شوربختی را نشان می دهد-بدین مانک که هرچند هنوز پدرم زنده است اما روزی می میرد-من خود هیچ نی ام و دبد شما به سروده ام"رونگ"(رونق)بخشیده.

        این که اگر مفهوم پدر نبود می توانستم چیزی دیگری جای اش بگذارم،بله،بیش تر نوشته هایم در خطاب به کسی است(معشوقه،برادر،خورشید،ماه و دیگر نمادهای انسانی و نیز گیتیایی(طبیعی(.


        و پایانی اگر باشد-که همیشه از پایان بیزارم-
        این است که"من همین که می بینی/و کمتر زینم".

        سپاس گذارم از واکاوی های تان درباره ی خوب و سست این سروده

        به گفته ی ژرژ ساند،آدم های عاقل،از واکاوی هایی که از آن ها می شود،به گونه ی خوب،بهره مندی می گیرند

        محمدرضا آزادبخت
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۳:۲۹
        سلام ادیب محترم البته که نامه نیست آنکه هم این راگفته شاعر یا متخصص نیست بهر حال من باشعر شما بایک بار خوانش این گونه ارتباط بر قرار کردم شعر شما در مرز قله های اوج است که این اوج گاهی فراز ونشیب دارد وبنده این فراز و نشیب را در شعر شما دیدم
        شعر سپید انواع گوناگون دارد شعر سپید بی نهایت مرز دارد واین زبان شعری شما را خیلی دوست دارم وپایان در شعر زیاد خوشایند نیست چون که قالب زیاد از نتیجه گیری زیاد دلخوشی ندارد پایان یک شعر باید دست خود مخاطب تمام شود نه خود شاعر یاخود شعر
        آیا روحیه شعر با روحیه شاعر یکی است؟
        آیا روحیه شعر چه اندازه در روحیه شاعر اثر گذاشته؟
        بعد از سرایش یکشعر چه اندازه به خود میبالید وغرور شما اینجا شعر چه نقشی دارد؟
        منتها باید شعر شمارا باجان دل خواندم وبهره بردم
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۰۲:۰۱
        درودی دوباره
        پوزش می خواهم اگر گونه ای سخن گفتم یا رفتار کردم که خود بررگ بینی از آن تراوید یا به چشم آمد
        تنها دوست داشتم کمی سخن بگویم و رها شوم
        رها از باورهای خودکم بینانه ای که همیشه با من همراه بوده
        دوست داشتم با کسی که در می یابد کمی صمیمانه باشم چون به گفته ی آن اندیشمند،نگفتن از خود نیز،غرور ِ بدتری است.
        نه من غرور نداشتم،چون من نیستم که شعر می گویم بلکه شعر بر شاعر سروده می شود
        شاعر تنها از این شاد است که خاستگاه الهام شده

        به هر روی باز پوزش می خواهم خدا مرا ببخشاید
        اندوهناک شدم
        ارسال پاسخ
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۰۲:۰۷
        "اعتماد به نفس"



        هرگز به تو دست نیافتم،
        به تو ای حنجره ی یخ°زده.
        گفتند خواهی آمد
        در روزی بارانی،
        در هماغوشیِ شب و خاطره،
        در خنده ی خنجر و یاد.


        من آن هنگام با خود نبودم؛
        در دشت ارکیده های بنفش بودم...
        که باد وزید
        ابر بر من گریست
        و مرا شعله ی خواب برد
        و در چشمه ام،آتشِ آب مرد

        من به تو نرسیدم،نرسیدم هرگز
        و تو به من نرسیدی هرگز.



        اکنون
        در دشت خاطره ها
        عمقِ حسرت هایم را اندازه می گیرم
        و با شمع های اشک تا سپیده می گریم.
        تو گذشتی
        من گذشتم
        و به هم نرسیدیم هرگز،هرگز.

        آینه را آب برد
        پنجره را خواب برد
        و ماندم و ماندم
        تمام شدم...
        و هرگز
        هرگز به آن شمعِ روشنِ اعتماد به نفس نرسیدم !



        (برهنه در بارانِ دره ی کومای)

        فخرالدین ساعدموچشی
        ارسال پاسخ
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۰۲:۱۲
        "عزت نفس"



        من،من...
        آخر من چرا خودم را دوست ندارم؟!
        می دانی چیست،
        من از خودم و چهره ام بدم می آید هنوز.
        من خودم را دوست ندارم !

        -با این همه-
        لنگان لنگان می روم.
        باشد که به سایه ام
        سایه ی خسته ام برسم.

        فکر کنم در پیچ و خم جاده ها گم شده باشد..
        عرق کرده و درمانده در غبار جاده ها مانده است.



        بهتر است خودم را به او برسانم؛
        تسلایش دهم
        و پیکرش از اندوه بشویم
        و بگویم:
        "غم مخور سایه ی من،
        من هنوز تو را دوست دارم
        و تا واپسین°حنجره
        با تو خواهم ماند !".


        بهتر است به او بگویم،
        آخر طفلک تنهاست،
        بچه است؛
        در پیچ و خم جاده ها گم می شود...
        و همیشه
        "یکهویی" گریه اش می گیرد؛
        بغض می کند،
        سر در لاک خودش فرو می کند.


        آخر طفلکی تنهاست،
        بچه است.
        بهتر است خودم را به او برسانم.
        بهتر است دلداری اش دهم.


        (برهنه در بارانِ دره ی کومای)

        فخرالدین ساعدموچشی
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۰۶:۴۵
        سلام سروده ای بس زیبا دست مریزاد برای یکبار کنجکاو بشو ببین ما چه گفته ایم
        سیاوش آزاد
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۳:۳۹
        سلام
        نه برادر سلام در عربی نیز هست
        معنای آن را نیز امید که بیشتر مورد مداقه قرار دهید
        افسانه پنام (مولد)
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۳:۴۶
        درود برشما خندانک
        رحیم فخوری
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۳:۵۱
        درودها
        آقا سیاو ش ! معنی سلام یعنی ، تسلیم .برای همین در ایران باستان برای ایرانیان استفاده از سلام قدغن بود و از بدرود و درود استفاده می کردند . سیاوش جان تو کاری به این کارها نداشته باش. ناسلامتی داری دوماد میشی انشالله خندانک
        زلیخا رامیار،امید سحر
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۰۵:۲۰
        درود ،درودهای بیکران بر شما ادیب گرانقدر خندانک
        پدرم میگریست
        نور را دیدم که آب می شد خندانک
        سجده میکنم بر اندیشه وقلمی که از پدر بنویسد آن هم در این حد زیبا خندانک
        مانا به مهر مهربان باشید خندانک
        بهروز عسکرزاده
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۱۶:۲۷
        درود

        و سپاس از کلکتان
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2