پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت
شعر آزاد
|
|
فرداها و امروزمان را کُشتید
ابلهانه نگرانِ دیروزیم
|
|
|
|
|
ما به آن جایی رسیدیم
که نباید میرسیدیم
|
|
|
|
|
باخیشین ساچلارا گُؤز قاشلارا هِچ ساتمامیشام
|
|
|
|
|
آرامش شب است و،
یک شب بی تب است و،
|
|
|
|
|
یه قرون دوزار زعمرمانده
آنهمه سرمایه رفت
|
|
|
|
|
گروم گروم میکوبه
قلبم درون سینه ای که تنگه
|
|
|
|
|
بارِ دگر در دلِ فصلِ بهار_سبز شده شالی به هر کشتزار
|
|
|
|
|
پنجه درپنجه ی باد و بیتاب ،
روم سوی آفتاب
نوری میگیرم به جان شب خویش
همچو کرم شب تاب
|
|
|
|
|
یه جایی بین خواب و بیداری اسیرم
نمی دونم ولی انگاری یه درخت بیدِ پیرم
|
|
|
|
|
دور فلک به قامت ما دار میزند
|
|
|
|
|
📌آزاد
م.مدهوش🌿
🎤دکلمه: بانو هستی احمدی🌷
|
|
|
|
|
درجامعه ی شمع ها ،
هم عشرتکده داشتند و، هم عبادتکده و،
بسیاری هم بودند ، اهالیِ خانه
|
|
|
|
|
بوی گلاب قمصر کاشان رسد ز دور
|
|
|
|
|
به روحِ کرکسان قَسَم !
کرکس شده این جان !
|
|
|
|
|
از نوک انگشت پا...
تا فرق سرم، نیش است
|
|
|
|
|
باران.
ماه ها بود که دلم برای باران و صدای نازکش بیتابی میکرد و همینطور چترهایم که هر دم
|
|
|
|
|
سوار میکند همواره هر کجا اتوبوس
|
|
|
|
|
امشب با شبهای دگر،
چقدرفرقست ، بهرِ این زائر زمین
|
|
|
|
|
مغزم یخ کرده
حسی دارم همچو زمهریر
|
|
|
|
|
درآن سکوت یکریز
درآن سیاه دهلیز
|
|
|
|
|
ظلم در روز ازل مانند یک قابیل شد
|
|
|
|
|
فکرهایت را برهنه کن، در آغوش نگاهم...
|
|
|
|
|
Find my heart with your breath, with the scent of spring flowers
|
|
|
|
|
آینه از دستم افتاد و شکست
جمع کردم آنهمه آئینه را
|
|
|
|
|
بند غم بر خود تنیدن راه آزادی نبود
از همان اول کسی دلواپس شادی نبود
دشت ما با نغمه های بلبلان سرزن
|
|
|
|
|
چی شده ، خجسته شده آدم ،
نِی همبون میزنه ؟
|
|
|
|
|
می روم ، همراهم نیستی
می آیم ، نزدیکم نیستی
رویا نیستی
حقیقت نیستی
قطعا فکر آشفته ی منی که همچنا
|
|
|
|
|
دیگر حوضی نیست تا برایت شکوفه ی لبخند بگیرم
|
|
|
|
|
چون درختِ بی زبانِ زبان گنجشک ،
یادگاری مانده بر تن ، جای چاقوش
|
|
|
|
|
دراین سکوت شب شکن
سجاده چون مُسَکنی ست ، تب شکن
|
|
|
|
|
لای کتابات یه وقت یه پرنده نمرده باشه...!
|
|
|
|
|
گفت: «پنجره را باز کن...»
...
|
|
|
|
|
چقدر پروارشده کفر،
اما ایمان ،
طفلکی تازگیها ،
یه پوست و استخونه
|
|
|
|
|
از لحظه ی بیگانه شدن می ترسم
|
|
|
|
|
من یه شب نشین و، ویرانه نشینم ،
چون جغد
بگو تا چکارکنم میان این بهت ؟
|
|
|
|
|
غم انگیز است بهاری که ...
برگ و بار، رویای باغش باشد
|
|
|
|
|
بر این خانه رنگِ خدایی بزن
|
|
|
|
|
دلم ز دوری روی حبیبم افسرده ست
زجور طالع منحوس قلبم آزرده ست
درون آینه خود را نگاه کردم و آه
گل
|
|
|
|
|
ضجّـهام را کـوه شنیـد ، پـژواک داد :
" آهدرد " و " واه درد " و " وای درد "
نـازنـیـن عـمـرم نـ
|
|
|
|
|
گفتم: راز یا آواز؟
گفت: هر آواز رازی در خود دارد...
...
|
|
|
|
|
دراین سکوت خالی ام ،
دراین سجود عالی ام ،
ببین که من چه حالی ام !
همچون یه دار قالی ام
|
|
|
|
|
گشایشها شده حاصل ز رشد اقتصاد امروز
|
|
|
|
|
خسته ام از
تزویرها
در دنیای وارونه ها
از فریادهای بغض شده....
|
|
|
|
|
ان کس که خر جهل به اصرار براند..
|
|
|
|
|
بین صلح و اسلحه ،
بین اجباری که بود ،
بین فیل های عظیم ابرهه
|
|
|
|
|
توبِه گر رندی ما بوده مبارک من از ان
چون شدم رند که فرزانه قماری بودم
|
|
|
|
|
مانده ام چه عذابی میشد ،
اگرنبود داغیِ خورشید
|
|
|
|
|
یهو بخود می آیی و می فهمی ،
دیگه دیره
|
|
|
|
|
قبلاً فکرمیکردم ،
اگر زارعی نیستم دراین دنیا ،
لااقل یه باغبونم
|
|
|
|
|
درد گرفت در ازل، لایه به لایه گِلم..
|
|
|
|
|
یا سر به زمین گذار یا مِی سرکش!
|
|
|
|
|
سائلی درمانده در شهری شلوغ
با عصا در دست، چشمی کم فروغ
|
|
|
|
|
درختان و ردای پرنیانی!...خوشا آن که شمیم ِ مهربانی
|
|
|
|
|
نشود مرد عاشق خدا
به وصال زنی ز او جدا
|
|
|
|
|
گر بُوَد آبادِ آباد
گر شود ویرانِ ویران
عاقبت فرجام می یابد به دست مادر فردا
|
|
|
|
|
امسال ،
سال نهنگ است
همه آبها آماده ،
داخل هَوَنگ است
|
|
|
|
|
« چنان حلاجی که منصورش بر «دار» است!»
زندگی جشنی صد ساله
که با تن ها
صد سال تنها شد
و این که
م
|
|
|
|
|
گفت: کدام را بیشتر دوست داری؟ آوای آبها یا نغمهی پرندهها؟
....
|
|
|
|
|
رقص از این نغمهٔ غم میکنم و نقضِ غرض...
|
|
|
|
|
همه زندگیم را ازدست داده ام
ازچه می ترسانی ام ؟
|
|
|
|
|
باز باران
كاش مى باريد بر سقف كلاس
در خيالم مى سپردم
دل به جنگل هاى گيلان
حجمى از آرامش
|
|
|
|
|
ببر زخم خورده ، انتقام را هَوار میزند
|
|
|
|
|
ازفردوسی گذشتم و، رفتم بسوی حافظ
|
|
|
مجموع ۹۹۵۵ پست فعال در ۱۲۵ صفحه |