پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت
شعر عرفانی
|
|
صحبت از رجعت ما و دل و تن خسته زتو
|
|
|
|
|
حضور تو یک معجزس گوش کن ...
|
|
|
|
|
من میخوام از این به بعد خلاف آب شنا کنم
|
|
|
|
|
دین راه تاریکیست سوی قله ی جاوید آرامش
|
|
|
|
|
🌹گل نازی بروییدش به گلدان🌹
🌹به او گفتم که ای زیبای خندان🌹
|
|
|
|
|
شاید این جمعه بیاید شاید...
|
|
|
|
|
زاهد ازترس جهنم گریه و زاری کند
عابد هم بر شوق جنت رو به دلداری کند
|
|
|
|
|
دیده بیناتر شود از دیدهی بینای باز،
دیدهبازی دست اگر بر چشم نابینا کشد
|
|
|
|
|
در خلوت شب،
سرمست، مدهوش،
مهمان خیالات خود بودم،
بوی شببو فضای خانه را پر کرده بود.
صدایی آشنای
|
|
|
|
|
💮آنچه من در نزد خود پنداشتم💮
💮آنچه در افکار خود من کاشتم💮
|
|
|
|
|
خیره به دنبال مهتاب بودم که ناگهان
خورشید داغم به آسمان سر فراز کرد
|
|
|
|
|
جهان باغ خداوند است
و مردم از همه رنگ و نژاد و خوی و فرهنگی
نهالانی شگفت انگیز
|
|
|
|
|
در دست ابالفضل، عَلَم بود حسین بن علی را
در دست حسین بن علی آخته امّا علم شاه
|
|
|
|
|
که دنیا فانی است فانی
در این دنیا نمی مانی
|
|
|
|
|
🌹 در پی جستن گل، خوب که عطار شوی🌹
🌹تا ز عطر گل، مبادا که تو بیمار شوی🌹
|
|
|
|
|
ای جانِ جان افزا، الا ای مستجیبِ مقتضیٰ
هستی فزا، روح القضیٰ، ای از منِ تائب رضا
|
|
|
|
|
تردید احساس عجیبی نیست
من دور موندم از خودم انگار ...
|
|
|
|
|
سنله یارانمیش هامی پیدا اولوب
سنله سو توپراقدی توانا اولوب
|
|
|
|
|
در پیش چشمهایم دنیا شده سرابی
|
|
|
|
|
دو عالم را خدا وقتی بهم دوخت
به آدم لذت قنوت
دو عالم را خدا وقتی بهم دوخت
به ادم ابجد نه مکت
|
|
|
|
|
جانم جهان آبستن رنج است
قیل است و قال است و غم و فریاد
اینجا تمام روز تاریکی است
دل در پی فانوس ب
|
|
|
|
|
×
تبلیغات
گوناگون
دل نوشته
خداوندا دست یاری به سویت دراز میکنم واز تو میخواهم مثل همیشه همراهم ب
|
|
|
|
|
بخوانبلبلکهدلسامانگرفته
|
|
|
|
|
منزل معبود را خبط و خطابم بستهست...
|
|
|
|
|
طبیعت نظر است یار را نظربازی
|
|
|
|
|
در صفوف دشمنان جز آشنا نیست رفیق
عافیت را چاره جز شکر خدا نیست رفیق
هر که می آید فلان روزی به خل
|
|
|
|
|
عنصرخاکم خدا رنگین نمود
پنج کيفيت مراسنگین نمود
|
|
|
|
|
🌹با نی و می نابت، ️ساقیا بکن یاری🌹
🌹 ساقیا بده جامی،️ زان شراب هوشیاری🌹
|
|
|
|
|
وقتی دل من پر زد ، از کلبه ی تنهایی
آشفته خیالی بود ، در کوی تماشایی
|
|
|
|
|
کمی ببار، که اقلیم خشک پاییزم
تو ای سحاب تراوندهی بهاریها
|
|
|
|
|
بهترین حالت من این بود که
هر که را آمدهام خوب شوم
،بد شد که
|
|
|
|
|
ره معرفت چون بیابی درست
ره تو اگر راست باشد نخست
|
|
|
|
|
ای ماه اگر ابر نقابت می گشودی!
بخت خمارم با شرابت می گشودی!
|
|
|
|
|
به فرعون رحم می کردی اگر یک لحظه می خواندَت
|
|
|
|
|
نقطهٔ پَــــرگار
در خانهٔ دل جُــــز....
|
|
|
|
|
پای انسان چون به هستی بازشد
با وِلایت عشقِ حق آغاز شد
|
|
|
|
|
نمیرد آن که از دانش بداند دَرین دنیا، بدی را
|
|
|
|
|
.....................................
|
|
|
|
|
چشم، آشفته و حیران وجود
واله ادراک، ز توصیف شهود
|
|
|
|
|
بیــــدل؛
غزل:
من هیچ نمی دانم من...
|
|
|
|
|
ما را چو خواب غفلت از دیدار تو در کار شد،
خوش آنکه از خواب گران با شوق تو بیدار شد
|
|
|
|
|
در شب تیره و تار
یک چراغ روغنی دارم ز دوران کهن
روغنش از جنس کمیابِ جواب
|
|
|
|
|
در این شعر به شراب عارفانه و حالات عرفانی اشاره شده است.
|
|
|
|
|
هوای ابری، هوای زندگی است. هوای لبخند گل رز و بغض گل غنچه است. گاهی به ابرها تاج عزت می بخشد؛ و گاهی
|
|
|
|
|
از قضاوتهای های بیجا از زمان رنجیده ایم
از تمام رعد های آسمان رنجیده ایم
|
|
|
|
|
مگر نه موسی را گفتی آن شبان بگذار
که هر چه خواست بگوید، که امتنان من است
|
|
|
|
|
🌹چون برگ و گلبرگ در بهار داری طراوت🌹
🌹مانند سرو بوستان داری تو قامت🌹
|
|
|
|
|
گر خواهی زنزدش بالا رود عیارت
در زرق برق دنیا بی رنگ باشه حالت
|
|
|
|
|
سیلاب خروشان به صباحی دِه ما بُرد
|
|
|
|
|
به کنجکاوی گرایید بچه موری
|
|
|
|
|
گُنجِشم است هردو جهان ، گُنجِشِ من نیست جهان
گوهرِ لامکان منم ، نگُنجم به کون و مکان
|
|
|
|
|
گرتو خدای خود شوی من به خدای خود روم
گرتو خدای من شوی ، کی به خدا توان روم
|
|
|
|
|
من از سرزمین دیگری می گویم
آنجا که هیچ نیست
بجز تموجِ نورِ محضِ مفصل
از مشرق یقین
|
|
|
|
|
مردمان گویی بد در پی تزویرند راه بسیار هموار
|
|
|
|
|
دو روزی بیش و کم دنیا اگر چرخید بر کامت...
|
|
|
|
|
نعمتی چون آسمان،لیل و نهار
|
|
|
|
|
مستیم که دیوانه ز خویشیم
نه عاقل به شما
|
|
|
|
|
اثر از موثر آمد سبب از مسبب آراست
جمله طبع پنج پرده به تجلی است آشکارا
|
|
|
|
|
جهان کشتزارِ عمل های توست
کتابی قطور از غزل های توست
|
|
|
|
|
آن کز او پیچ و خم افلاک را امکان است،
دیده در کنه ازل تا ابدش حیران است
|
|
|
|
|
سر میان برف کرده مانند کبک
میخورد باز شیطان از او رکب
|
|
|
|
|
بس در پی ظاهری، نهان را پس چه؟
|
|
|
|
|
له و لورده
زیر پای بیرحمِ زمین
دست مهربان آسمان نوازشم می کند
|
|
|
مجموع ۴۳۷۹ پست فعال در ۵۵ صفحه |