پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت
شعر دوبیتی
|
|
چون ظلم پذیرفتی
در دم ز جهان رفتی
جانت ز تن بیرون شد
چون م
|
|
|
|
|
بر اهل ولایت و جهانیان بشارت _میلاد دو والاگهر از بیت طهارت
|
|
|
|
|
پدر آتش اگر در خرمن ماست
غم هجران تو در دامن ماست
در خانه هنوزم منتظر هست
سیاهی رنگ بر پیراهن م
|
|
|
|
|
بابایپیرراتوچهتنهاگذاشتی
آخرچگونهروی دلشپاگذاشتی
|
|
|
|
|
می خراب و خم شراب
مستیش دل و دین داده به آب
روزگار پیری و معرکه گیری
شده باب حضرات بی ت
|
|
|
|
|
مِی و مُطرب همه جمع اند و برفتم از خویش
مِی زِ ما مَست و خلایق زِ جهان آزادند
هرچه از مستیِ چَش
|
|
|
|
|
بارِ دگر در دلِ فصلِ بهار_سبز شده شالی به هر کشتزار
|
|
|
|
|
مهر او با ما چه ها کرده
با همه بی وفایها چنین با ما وفا کرده
جودش از عشق و وفا سرشار
بین
|
|
|
|
|
دل در گِرو یاد تو ، تَنگ است هنوز / ای آنکه دلم را به رُخَت هست فُروز
|
|
|
|
|
زخم کاری را کسی زد که نمی شد باورم
|
|
|
|
|
مست از عشقم و از باده و گل
در سر آواز بلند است و نجوای دهل
عجب از گل که در دامن یار است هنوز
|
|
|
|
|
چشمان تو تخصیص زده بند جزا را
|
|
|
|
|
ای خوب تر از خوب تر از خوب ترینان
|
|
|
|
|
لباسِ هومدلی دِ وَر نَکِردی
|
|
|
|
|
اهل دل را جز رخ یار هم رهی نیست
جز ز عطرش در سر از او آگهی نیست
دل به دل رازش عیان گشته به عال
|
|
|
|
|
چون که شیطان با منش هم راز شد
مکر و تزویر و ریا هم ساز شد
این چنین کار جهان بی ما یه شد
|
|
|
|
|
جهان بیحس انسان جان ندارد
|
|
|
|
|
بیا شوریدگی حاصل بسازیم
بیا از عشق آب و گل بسازیم
درخت عشق ما قامت بلند است
بیا در شاخه اش منزل ب
|
|
|
|
|
زمان تجرد:
سرِ جالیز، هر شب تا سحرگاه
ز درد بی زنی، هی میکشم آه
به یاد دلربایی در دل شب
چو بُز ز
|
|
|
|
|
گر چه اکنون به دلم غمگینم
لیک در صورت و حال شیرینم
غم از دل ببرد جلوه یار
هستیم را چو در او
|
|
|
|
|
درختان و ردای پرنیانی!...خوشا آن که شمیم ِ مهربانی
|
|
|
|
|
دستم بگیر ای روح بیکران
یادم بکن تو ای یار مهربان
ترسم ز رنج دوریت ز خویش
نزدیکتر شو و گرما بده ب
|
|
|
|
|
درودی بیش بر یار دل افروز
که از یاری وی هر شب شده روز
سلامی بر تو ای هور پر ازنور
که
|
|
|
|
|
بنازم بر امیدیه دیارم
گرامی مردمانش افتخارم
|
|
|
|
|
چه راحت موی مان جوگندمی شد
|
|
|
|
|
چه شد دل بریدی و به من تو سر نمی زنی
|
|
|
|
|
ما همه در بند رای او شدیم
این چنین او شیر و ما آهو شدیم
رای او شد مایه عشق و حیات
تا همه مهمان
|
|
|
|
|
این اشک من است و غزهی آزاده
|
|
|
|
|
کهکشانها اندر این عالم پی هم گشته اند
تا ز پی بذر بشر را کشته اند
بی شمار عالم پی عالم رود
|
|
|
|
|
نمیرد آن که از دانش بداند دَرین دنیا، بدی را
|
|
|
|
|
بهاران آمده تا جان بگیریم
|
|
|
|
|
عشق از دل چون بر آید کینه را پی میزنند
آب چون بر گل بجوشد جمله را تی میزنند
عشق آن اب حیات آ
|
|
|
|
|
سال نو شد خانه نو شد جامه نو
|
|
|
|
|
ای خدای بخشش و روزی، خدای مهربان
ای خدای مهر و کیهان و زمین و آسمان
|
|
|
|
|
تو همانی که دلم بند شده به دلِ او
|
|
|
|
|
عید آمده و دل به دریا زدهایم
کسب گشته رها و رو به صحرا زدهایم
مرغان هوا گریه کنند بر احوال
|
|
|
|
|
این قلب شکسته و بند بند شده
با عشق چنین یکسره پیوند شده
چون عشق برون شود همه کون ومکان
در هم
|
|
|
|
|
سپری شد همه عمرم که تو را بینم باز /دل فدا شد که ندانست و نمیداند راز
|
|
|
|
|
چه ناباورانه تو را دوست دارم
|
|
|
|
|
ای اهوی ختن به این باغ خوش آمدی
به این باغ پر از عطر و گلاب خوش آمدی
خوش بو و پرگل است
|
|
|
|
|
دوبیتی داغ از قدرت الله حاجی پور
شکست آیینه ی بازار مادر
تو رفتی من شدم تکرار مادر
الا ای روشن
|
|
|
|
|
آخــــراسفنـــد و بـــاز بوی بهــــــار
|
|
|
|
|
چو ن هرم ته دوزخ بر چهره زند هر دم
جز اشک شرابی نیست تا کسر کند ماتم
گر خلد همی اید بر صور
|
|
|
|
|
صد هزاران بی کس هر جا برده نا کس شده
نا کسی در بند فکر ناقص و بی حس شده
عشق از دل م
|
|
|
|
|
گلی گم کرده روز شب طعنۀ باد
|
|
|
|
|
عین و ذهن.دوبیتی فلسفی
عمل از پختگی در کار باشد
زهی بهتر ز قیل و قال باشد
عمل با علم چون همر
|
|
|
|
|
آن که افکند ه به ره نور حقش
چشم پوشد ربش از هر گنهش
مشکلی نیست که آسان نشود
چون که حق پرتو ف
|
|
|
|
|
بارها توبه شدو توبه شکستم
بعد بیچاره شدم غمزده گشتم
نور حق بر دل تاریک نتابد
روشنی بخش چو د
|
|
|
|
|
من به افسونگری چشم تو عادت دارم
|
|
|
|
|
چون شعله ای افتاده بر خرمن
هردم زبانه می کشی درمن
|
|
|
|
|
کنی شیدا تو بی پاو سری را
توداری نازنین این دلبری راه
کـــــــــجا آرام من باید بگیرم
که کردی رنگ
|
|
|
|
|
ای یادازان عمر تلف کرده که بگذشت
ما خام شدیم و ز پسش پخته نگشتیم
از عاقبت کار پریشان شدم امرو
|
|
|
|
|
شوق است مرا روی چو ماهت که ببینم
|
|
|
مجموع ۴۸۶۸ پست فعال در ۶۱ صفحه |