جا مانده ام با سرفه ی کشدارِ ویروسی
ابر و سکوت و پنجره ، تنها مرا دق داد
قلبم گرفته، بغض های بی تو ماندن را
دردی رسید و سینه ام را دستِ هق هق داد
تو عاقلی ، معنای عاشق را نمی فهمی
صد دُور می گردم تمام خاطراتم را
یک در میان هستی ، میانِ آرزوهایم
یک من تو بودی ، یک تو من، هر بار گیجم کرد
پا پس کشیدم از تمام جستجوهایم
بیرون بیا از خاطرم، مخدوش یا زخمی
اینجای شعرم می روم ... ما کافه سُل *بودیم
هی مست می کردم ، نگاهت سمت من می ریخت
هی زیرِ شالم گفته بودم ، دوستت دارم
اصلا ندیدی بوسه ای را که دهن می ریخت
قسمت نشد تا از لبانم ، پرده برداری
ما روبرو و پشتِ ما گیتار و موسیقی
با هر ترانه ، کافه می کرد از توأم لبریز
پُر می شد از تو استکانم میلِ ماندن را
من دل نمی کَندم تو را ، از کافه یا از میز
از سرفه هایم تا کجای قصّه بیداری؟
خواننده ، با لب هات و با عطر فلافل ها
دیوانه تر ، با شعرخوانی ها تبانی کرد
شب های شعر از رودکی تا فرّخی را خواند
دلبسته ی خردادها را ، یار ِ جانی کرد
.
در باز شد ، بادی لبانِ کافه چی را بست
- « هی ؛ایست، جنس ِ واژه در ، این کافه بودارست
احضار ِ خواننده ، برای پاره ای توضیح
خرداد می خواندی، چه چیزی توی مغزت بود؟ »
تا خودکشی می رفت ما را، سالن تشریح
ممنوعه از شب های شعرت را کِه یادش هست؟
تو عاقلی که رفته ای با انقلابی ها
آبان و تیر و چندمین خردادِ عاقل ها
من عاشقم ، دورت بگردم خاطراتم را
سرگیجه می گیرد مرا ، از عطرِ قاتل ها
- «لب هایتان ، تا اطّلاع ثانوی تعطیل»
-«آقا ، به قرآن چند و چونش را نمی فهمم
این کافه سُل هم بی جهت، اصلا سیاسی نیست
لطفا بگو ، از بندری مظلوم تر دیدی؟
چون خم شدن از بارها ، ظلمِ اساسی نیست
خردادِ شعرم ، مرتبط با سالِ ویروسی است
آبان شدن را بهمنی ها سانسورم کردند
لبریز بودم کافه را، از شعر و موسیقی
ابر و سکوت و پنجره ، بیخود پُرم کردند»
این سرفه ها ، خون روی کاغذ می دهد تحویل
از بندرعباسی که من را بی تو می ترسید
تا سینه دردی که مرا با غم کنار آمد
تا پیش از این ها ، خفّه بودن را بلد بودم
کَت بسته می شد سرفه ها را هم کنار آمد
وضعیّت قرمز ، دراین اوضاع هردمبیل
از این سکوت و سرفه ، کاری برنمی آید
می شد ، نشد، اوضاع جورِ بهتری باشد
باران گرفته ،لحظه های بی تو ماندن را
تنهاییم ای کاش، داغ آخری باشد
#سارا_سلماسی
*کافه سُل : کافه ای در بندرعباس
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد