سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 23 ارديبهشت 1403
    5 ذو القعدة 1445
      Sunday 12 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۲۳ ارديبهشت

        حــقــیــقــت زمــان

        شعری از

        سحر,د(آریایی)

        از دفتر اشــعــار قــلــم نــیــمــه جــانــم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۱ ۲۰:۴۳ شماره ثبت ۸۴۲۰
          بازدید : ۸۴۲   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

         

         


        امشب قلم بی صدا می گرید و تو را می نگارد ... 

        فاصله ی من تا تو ... 

        هزاران ثانیه ،هزاران لحظه ،هزاران نفس

        کاش می شد زمان را درنوردید،تا به وادی عشق رسید

        تا ... به تــــو رسید

        من برشانه ی تکه ای از زمان زاده شده ام که گویند ،عصری ست پر رفاه

        عصری که آرامش بهشت را طعنه می زند !!

        اینجا می توان از آبی نوشید ، که بسیار از آن آبی که لبهای عزیز تو ،  تشنه ی آن ماند گوارا تر است . 

        اما در حسرتم ، در حسرت آن زمانی که چون تویی را در قلب خود نهان داشت . 

        در حسرتم ، در انتظار ، در جستجوی یک اکمل 

        اینجا ، در این حوالی ، همه می خندند ، همه خوشند ... آهـــــان  ... زندگی می کنند ...

        .

        .

        در حقیقت خود گمـــــــند .

         نام این دیار شهر گمشــــدگان است . 

        آآآآآآآآآآآآآه از کثرت انسانهای پوشالی ... 

        .

        .

        تو را یافتم . در لا به لای زمان . 

        تویی که حتی در آرزو و رؤیاهای من نمی گنجی . 

        تویی که تمام احساس و روح و قلبم ، در برابر عجز زبانم از وصفت در  حیرتند

        پیوسته گذر لحظه ها ... چون لحظه ی آواز باد در کوچه های شهر، در مژده ی نزدیک شدن به دیدار باران ، آرامش و امیدی برای بگذشتن  از

         لحظه های تاریک و رسیدن به انتهایی بکر بوده است

        اما حال ... 

        گلایه دارم ، از زمین و زمان ، از آشکار و نهان

        از تو می پرسم  

        چرا نباید زاده ی تکه ای از زمان باشم که تو زاده ی آنی ؟

        چرا نباید عطش جستجویم با دیدن عطش لبهای خشکت سیراب گردد ؟

        زمانی آرزو کردم کاش در عصر من بودی . 

        نگاه کــن ... 

        چه خراشها که برای تو به جان نمی افتد ... 

        چه اشکها که به نام تو ریخته نمی شود ... 

        به آمال و نگاه طفلانه ام می خندم

        نــه .. دیگر این آرزو در آسمان خیالم قدم نخواهد گذاشت . 

        آری ، دگر دانستم ... دود های سیاه آسمان این حوالی  

        هزاران بار رقیق تر از آن آسمان رو سیه ای ست،که در آن کوی بلا دیدی

        .

        .

        آآآآآآآآی ..

        کوفیان زمان در کراهت و جهل خویش ، هنوز زنده اند

        وااااای از نقاب زشت و کَریه و نفرت انگیزشان

        .

        .

        آری گویی گر بر شانه ی هزاران زمان و جهان دگر زاده شوی ،  

        بیش از هفتاد و دو ستاره ، در آسمان تنهایی ات نخواهی یافت  

        همانگونه که در میان این آشفته بازار و غلغله ی عشق بازی ... 

        مهدی تو ، جز سیصد و سیزده ستاره نخواهد داشت ...

         

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0