سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 23 ارديبهشت 1403
    5 ذو القعدة 1445
      Sunday 12 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۲۳ ارديبهشت

        یارِ بی نشان

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ ۱۰:۲۴ شماره ثبت ۸۲۱۷۶
          بازدید : ۳۹۹   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        یارِ  بی نشان
         
        گفتی، که می آیی
        پس چرا نیامدی ؟
        فنجان فنجان ، قهوه نوشیده ام خوابم نبَرَد
        با چوب کبریت، زیرِ ابروان و روی گونه هایم ،
        حائل زده ام
        تا که پلکم نیفتد ، چشمم خوابش نرود
        صورتم را دائماً آب زده ام
        تا که خواب ازسرِمن ، مثلِ کبوتر بپرد
        پس چرا نیامدی ؟
        به هزارجا سرکشیده ست فکرِمن، یارِ بی نشانِ من !
        پس چرا نیامدی ؟
         
        به آذینِ درِخانه ، چشمانم بسی خشک شده ست
        همه گلها که خریدم ، همه اش خشک شده ست
        اما تو نیامدی سرِ قرار
        من زِ دستِ تو دگر ندارم هیچ ، آرام و قرار 
         
        تو فراموشت شده ؟ یا که قالم تو گذاشتی یارم ؟
        نکند زبانم لال تو ناخوشی ؟
        سببِ بی تابی ام ! ... ای یارم !
        بدی اش اینست ، تو فقط میدانی نشانی ام
        به من گفتی آمدم به خانه ات ، می دهم نشانه ام
         
        یاد آن بانوی قرمزپوش من افتاده ام
        که ز عنفوانِ جوانی اش، تا به سرای پیری
        درچهارراه عشق ، سرِ کوچه ی فراق ،
        می ایستاد به امیدِ دیدنش
        اما سالیان گذشت و او را ،
        به بستری زمرگ ، درنهایت دیدنش
         
        من به یادت همه آن گلها را ، پرپر کردم
        گذاشتم لای کتابی که ،
        " تو به یادگاری دادیش به من "
        حال بیا ببین ، منهم، مثلِ آن دسته ی گل ،
         که تمامش قصه شد ، خشک شدم
        همه این عمرِ به یغما رفته ،
        همه چیزی ست که ،
        " تو به یادگاری دادیش به من "                                                    
         
        بهمن بیدقی 98/12/9
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۱۲:۴۳
        درود بزرگوار
        غمگین و زیباست خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۱۳:۱۱
        باسلام وعرض تشکر برای محبت سرشارتان بزرگوار
        ارسال پاسخ
        علی مزینانی عسکری
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۷:۵۶
        می آید و خواهی خواند
        آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا...
        درود بر شما جناب بیدقی عزیز
        بسیار زیبا و دلنشین
        دستمریزاد
        خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۸:۳۸
        باسلام و درودبیکران آقای مزینانی دوست عزیزم
        سپاسگزارم از محبت شما
        ارسال پاسخ
        سید احسان موسوی ( سام )
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۱۲:۲۷
        دست‌خوش
        بسیار دل‌نشین قلم زدید ارجمند خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۱۳:۱۲
        باسلام وسپاس از محبت بیکرانتان بزرگوار
        ارسال پاسخ
        حسین اورکی
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۱۶:۳۴
        سلام زیبا بود درود برشما خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۱۹:۰۵
        باسلام و عرض ادب
        سپاسگزارم از نظر سبزتان
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۲۳:۲۴
        درود آقای بیدقی عزیز خندانک
        پر احساس و صمیمی و دلنشین خندانک خندانک خندانک

        لباس عشق را چون در برَم کرد
        مرا آتش زد و خاکسترم کرد
        به عمری در گذرگاهش نشستم
        نیامد او ولی عاشقترم کرد... (م. فریاد)

        دریای دلتون آرام خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۰:۰۱
        باسلام ودرود بی پایان آقای زارع بزرگوار
        سپاس بیکران
        از شعر زیبایتان هم ممنونم
        همیشه شاد باشید
        ارسال پاسخ
        ابراهیم آروین
        پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۰:۱۶
        درود‌آقای بیدقی‌ارجمند‌‌
        زیباو دلنشین بود
        قلمت‌مانا خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۰:۵۰
        باسلام وعرض احترام
        ممنونم ازمحبتتان بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        فرید امیدی
        پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۱:۴۸
        دروووووود جناب استاد بیدقی عزیز
        بسیاااار زیبا و عاشقانه سروده آید
        واقعا عالی بود خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۸:۴۰
        باسلام وعرض ارادت آقای امیدی دوست عزیزم
        شما خیلی خیلی نسبت به من لطف دارید
        من سپاسگزارِ محبتهای شما هستم
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0