عهد

خدایا سخت دلگیرم

از آن روزی که گشتم عاشق و هجران 

پی یاری که میبیند مرا در کوچه ها گریان

ندانسته نفهمیده 

ره احساس میگیرم

به دنبال نفسهای کسی که هر شب و هر شب برایم قصه عشق آفرینی را قلم میزد

میگردم 

نمیابم

خدایا من هنوزم سخت دلگیرم

چه ها گفتی

در آن شبهای تنهایی رویایم 

چه ها گفتی که عهدم در خودم گم شد

همان عهدی که روزم را شب مهتاب میکرد و مرا در هر گذرگاه دل آشوب خواب میکرد و…

تو خود دانی

یادت هست؟

تو از درد دلت گفتی و من را خام میکردی

از احساست به من گفتی و دل را رام میکردی

شدم مست و پریشانت

زمان تلخ بدرودم که یادت هست؟

به من گفتی تو را من چشم در راهم

چه ها کردی تو با این دل

چه میدانم.شاید هم

گذر کردی, ندیدی, چشم ها بستی

و همچون من در این راه پر از ترس و تناقض با خودت عهدی شکستی

چه میدانم.شاید هم.

…شاید هم