سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      دردِ تناقض

      شعری از

      وحیده پوربافرانی

      از دفتر عَشَقه نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ۱۶:۰۵ شماره ثبت ۴۵۲۷۸
        بازدید : ۵۹۸   |    نظرات : ۳۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر وحیده پوربافرانی

      نگاهش, حالتش, سنگینیِ پُتکِ قدمهایش
      به روی ردّپایِ سُستِ من بی شک
      نشان از پرسه هایی بی هدف بر سنگفرشِ تیره ی شب نیست
      تناقض در سلوکش، گرچه گاهی بس نفس گیر است
      میانِ کشمکش های دلش با آن غرورِ تلخ
      من اما ساده می خوانم
      سکوتش نعره ای بی انتها از جنس بی تابیست
       
      صمیمانه...
      می آمیزد به قعرِ خاطرم، اندیشه اش اما غریبانه
      نمی بندم دلم را بر تمنایی
      که پنهان گشته در خاموشیِ شرم و شکیبایی
      نه! بی پروا نمی بارم
      به روی احتراقِ اشتیاقش چون نمِ افسونگرِ ژاله
      مبادا کوهِ آزرمم فرو ریزد
      مبادا بشکفد بر پیکرم گلهای رسوایی
       
      نِمی مانم میانِ ماندن و رفتن
      که او مشتاقِ پرواز است و من پَربسته از تقدیر
      کنارِ التماسش، تنگ می گیرم قفس را، در حصارِ سردِ آغوشم
      تظاهر می کنم چون تکه سنگی سرد و بیرحمم
      تظاهر می کنم بیروح و خاموشم
       
      مدارا می کند با این عبوسِ خسته از تکرار
      و من آهسته نجوا می کنم در دل
      خداوندِ تمام لحظه هایِ زین پَسَم، برگرد
      از این معبر، گذرگاهی به شهرِ خاطرِ رنجیده ی من نیست
      تو خورشیدی، ولی این آسمان در چنگِ شب حبس است
      تو باشی یا نباشی آسمان شهر من ابریست!
      نمی خواند تمنایِ نهانم را و من
      ....................................سمتِ مسیرم را می آمیزم به آن کویی
      که از او گم شوم تا کوچه ی تلخِ حقیقت، یکّه و تنها
      چو پنهان می شوم از چشمِ مشتاقش
      دلم آهسته نجوا می کند با من
      تو پنهان گشته ای از چشم او اما
      چه خواهی کرد با من, این منِ رسوا
      نمی دانم ولی گویی
      پس از گم کردنش، چشمان من تاریک تر از هرچه ویرانیست
      چه تقدیری از این بدتر که او خود هم نمی داند
      که ذهنم تا ابد هر شب
      به یادِ شرمِ زیبایش چراغانیست
       
      در این غربت...
      گلوبندِ نگاهش را می آویزم به دورِ خاطرِ مغموم و ناکامم
      و می دانم که زین پس خانه ی تنگِ توّهم هایِ سردم را
      می آراید حضورش در دلِ رؤیای هر شامم
      ولی اندک امیدی می برد اندیشه ی من را به آن رؤیا
      که شاید روزگاری خوش
      بتابد بار دیگر پرتواَش در کوچه ای بر پیکرِ سردم
      ولی افسوس نبضِ لحظه می گوید، مجالی نیست
      زمان چون باد می تازد
      نه! حتی احتمالی نیست...
      ۹
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      احمدی زاده(ملحق)
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۵۷
      چقدر خوبه و من خوشحالم که بعد از مدت ها از شما بخوبی و زیبای می خوانم خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۰۰
      زمان چون باد می تازد


      نه! حتی احتمالی نیست...
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      درود بانوی عزیزم خندانک
      بسیارزیبا بود خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۱۱
      درود بانو
      نیمیی زیبا و شورانگیز
      مبادا کوهِ آزرمم فرو ریزد خندانک خندانک خندانک
      مجنون ملایری
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۱۸
      باسلام بانو عالی وآموزنده موفق باشید
      آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۲۵
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      وحید کاظمی
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۱۷
      خندانک خندانک خندانک
      درود بر شما مهربان دوست
      بسیار عالی بود
      خندانک خندانک خندانک
      نیره ناصری نسب
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۷:۳۵
      درود بر بانوی گرامی
      آفرین و مرحبا بر این قلم زیبا که خلق کننده چنین آثار زیبایی است خندانک خندانک
      پاینده باشید خندانک خندانک خندانک
      صفیه پاپی
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۵۴
      ............... خندانک خندانک خندانک ........................
      گلوبندِ نگاهش را می آویزم به دورِ خاطرِ مغموم و ناکامم
      و می دانم که زین پس خانه ی تنگِ توّهم هایِ سردم را
      می آراید حضورش در دلِ رؤیای هر شامم
      خندانک خندانک
      درود همشعر خوبم خندانک خندانک خندانک
      نیمایی زیباااا و لطیفی بود خندانک خندانک خندانک
      دست مریزاااد بانو خندانک خندانک خندانک
      ................ خندانک خندانک خندانک ......................
      هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

      روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
      کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای این که حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.
      اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

      این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
      سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

      تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
      ۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
      ۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
      ۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیافتد.
      دخترک باهوش دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
      در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است… و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.
      یادمان باشد:
      ۱ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
      ۲ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
      ۳ـ زندگی می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد. خندانک
      حسام الدین مهرابی
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۳:۱۶
      سلام و عرض ادب خواهر گرامی
      بسیار زیبا و موزون سرودید
      هزاران آفرین بر شما...
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۶:۴۱
      خندانک خندانک خندانک
      حسين زرتاب
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۱۱
      سلام و سپاس دوست گرانقدر

      بسيار زيبا

      قلمتان همواره به مهر و آزادى
      رودونا کیارنگ  (فاطمه توکلی)
      شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۹:۱۵
      سلام و درود بانو بافرانی عزیزم خندانک
      و می دانم که زین پس خانه ی تنگِ توّهم هایِ سردم را
      می آراید حضورش در دلِ رؤیای هر شامم
      خندانک خندانک خندانک
      چون همیشه زیبا و بی نظیر می سرایید خندانک خندانک خندانک
      ترنم دل انگیز واژگان تان در خنیای آسمانی شعر چون هیاهوی فرشتگان در پرنیان ابرها شورانگیز است خندانک خندانک خندانک
      درود بر شما بسیار زیبا بر دلم نشست خندانک خندانک خندانک
      ✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’
      ما موجودات خاكي نيستيم كه به بهشت مي رويم. ما موجودات بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم. الهی قمشه ای
      ✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’✿★•’
      همیشه باشید و بسرایید
      خندانک خندانک خندانک
      آرمین اسدزاد (الف)
      يکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ ۱۴:۴۵
      نمی بندم دلم را بر تمنایی
      که پنهان گشته در خاموشیِ شرم و شکیبایی ...

      خوش آهنگ، نغز و پرمعنا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0