سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        شعر : دادسرای الهی

        شعری از

        اسامه یعقوبی

        از دفتر اشعار سوخته نوع شعر ترانه

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۲ ۱۴:۱۳ شماره ثبت ۲۰۹۹۹
          بازدید : ۸۲۵   |    نظرات : ۷۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر اسامه یعقوبی


         
        خواب ديدم من شب پيش

        كه  بمردم  با دل ريش

         

        در ميان قبري تاريك

        باز شد  دو  راه باريك

         

        دو فرشته با هياهو

        آمدند هردو ز يك سو

         

        اين يك زيبا و خندان

        آن يكي سهمگين و لرزان

         

        تا  دو دست من  بديدن

        رو به سمت خود  كشيدن

         

        اين يكي ميگفت كه خوب است

        آن يكي ميگفت دروغ است

         

        تا كه از بخت و مرادم

        دست آن خوبه فتادم

         

        بعد از احوال و تشكر

        راه افتادم به صد شكر

         

         تا كه به صحراي محشر

        ما رسيد  روز آخر

         

        چون صداي آمد ز هر زنگ

        آمدند مردم به صد رنگ

         

        ميگذشت جمعي پر ازدرد

         پير  و برنا  هم  زن و  مرد

         

        دست و پا در دام زنجير

        چهره ها گريان و درگير

         

        چون كه رفتم من به آن سو

         يك نفر بگرفت ز من رو

         

        اشك چشمانش روان بود

        در صدايش صد فغان بود

         

        تا شناختم يار خود را

        من بباختم حال خود را

         

        گفتمش با بيقراري

        تو چرا اينگونه حالي

         

        گريه بس كن نازنينم

        من هنوز عاشق ترينم

         

        من تورا  آزاد سازم

        هرچه دارم پات  بازم

         

        گر گنهكارت بخوانند

        من بگويم تا بدانند

         

        با خدا اين بانگ گويم

        در فلك افلاك گويم

         

        اي همه مردم بدانيد

        اهل برزخ گو ش داريد

         

        يار من آدم ترين است

        اهل تقوا و يقين است

         

        او  وجودش مهربانيست

        او سرشتش  آسمانيست

         

        اهل تزوير و  ريا نيست

        او كه جايش بين ما نيست

         

        حق او انصاف داريد

        جاي او  من دار داريد

         

        اوتمام هستي ام بود

        شورعشق و مستي ام بود

         

        لحظه هايم را صفا بود

        خوب و پاك و باوفا بود

         

        جان و روح من فدايش

        اين ترازويم  به پايش

         

        گر بهشتي حق من است

        من نخواهم يار من هست

         

        من وكالت دارم از آن

        پس دفاع ميكنم الان

         

        گر  شود محكوم به هر سان

        حاضرم  جايش دهم جان

         

        حاضرم در اين جهنم

        تن بسوزانم به هر  آن

         

        اي خدا تو عادل هستي

        مهربون و قادر هستي

         

        تو غفوري و رحيمي

        تو صبوري و كريمي

         

        جز تو من اينجا كه دارم

        تا برش  شكوه  گذ ارم

        ...................................

        ياد داري اي خدا اين روزگار با ما چه كرد

        تا كه ما عاشق شديم رسم جدايي رو فكند

         

        درد عشق و انتظار  درسرنوشت ما نشست

        او برفت و بي صدا اين قلب تنهايم شكست

         

        سالها چشمم به راهش دوختم

        همچو شمعي از فراغش سوختم

         

        حال پرسم از تو اي شاه جهان

        اي عزيز و  اي كريم  اي مهربان

         

        ما كه هردو عاشق و شيدا شديم

        پس چرا  با درد وغم تنها شديم

         

        اين جدايي اين اسيري اين عذاب

        بس نبود ما را  در آن دنيا جناب

         

        آن جهان  چون چوب در آتش شديم

        روز و شب سوختيم و خاكستر شديم

         

        خود بگو حالا گناه ما چه بود

        اين همه اشك وجدايي بس نبود

         

        من و عشقم را به حال خود گذار

        اين همه آدم  تو مارا  بي خيال

         

        يك فرشته  رو   تو  كن  مامور  ما

        تا شوي  آسوده خاطر  سوي ما

         

        حق نگه  دار اين همه  آدم ببين

         جود وجبر و كافر صد كفر و دين 

         

        قوم موسي  قوم عيسي  قوم هود

        بت پرست  آتش پرست  قوم يهود

         

        تا حساب از اين جماعت  كم كني

        من و يار با هم  كمي خلوت كنيم

         

        سر بزارم  روي قلب عاشقش

        چشم دوزم در نگاه  صادقش

         

        او بگيرد دست ومن  نازش كنم

        بوسه اي  از عشق مهمانش كنم

         

        من به روي شانه اش تكيه كنم

        از  فراغش تا سحر شكوه كنم

         

        از براي عشق خود سوگند خورديم

        عهد  و پيمانهاي  خود محكم كنيم

         

        اي خدا اينجا  خدا تنهاي تويي

        زور وضرب حكم و هم فتوا تويي

         

        پس كتاب و دفترت را باز كن

        آن عدالت را خدا آغاز كن

         

        خود گواهي در زمين ما بد نبوديم

        با تمام خستگي ما اهل هيچ ناحق نبوديم

         

        من ندارم طاقتش را

         زجر يار و آتشش را

         

        بس نبود اين فتنه دوزي

         تابه كي هردو بسوزيم

         

        درد و هجر غم مرا بس

        اين بهشتت دادمت پس

         

        لطف كن پروردگارم

        حق بده در انتخابم

         

        اجر من  از  امتحانم

        همدمي باشه زيارم

         

        ما به كس كاري نداريم

        ساده و بي  آزاريم

         

        گوشه برزخ نشينيم

        غير  يكديگر نبينيم

         

        نه به جايي راه داريم

        نه به كس ما كار داريم

         

        فرصتي ده  امتحان كن

        گر بدي ديدي  چنان كن

         

                                    فروردین 91

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۴۹ شاعر این شعر را خوانده اند

        آنا پورتقی

        ،

        سمیه سرتنگی(دنیا)

        ،

        فروزان شهبازي

        ،

        عبدالوهاب (وهاب) شیرودی

        ،

        الهه ملکی

        ،

        ناهید فتحی (راشا)

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        مینا فیروز

        ،

        اسامه یعقوبی

        ،

        سیده نفس احمدی

        ،

        صدف عظیمی

        ،

        طاها محبی (حزین)

        ،

        الهه معین زاده(نسیم شرق)

        ،

        ایـّـوب ایـّـوبی

        ،

        میثم دانایی

        ،

        فرید عباسی

        ،

        يدالله عوضپور آصف

        ،

        حوریه(دلشید)اسماعیل تبار

        ،

        رضا نظری

        ،

        سمانه هروي

        ،

        سیدعلی منصوریان (سید)

        ،

        محمدجوادمنوچهری(گیدا)

        ،

        میثم الهی خواه(قاصدک باران)

        ،

        خسرو آهنگرزاده

        ،

        فاطمه نجف زاده

        ،

        ابوالقاسم حيدري

        ،

        محسن حامد (باران)

        ،

        شکوفه مهدوی (بهارانه)

        ،

        علی اسماعیلی

        ،

        پيمان ولي عبدي

        ،

        سید علیرضا رئیسی گرگانی

        ،

        معروف ویسکی(ژیله مو)

        ،

        فاطمه رها

        ،

        عزیزکلهر بنیانگذار شعر وحشت ایران

        ،

        فروغ فتحی

        ،

        رضا حمیدی راد ( احسان )

        ،

        محمد نوزادي

        ،

        غلامعباس سعیدی

        ،

        نیره ناصری

        ،

        منوچهر مجاهدنیا

        ،

        سمیه سلطانی(سایه عشق)

        ،

        علی رحمانی ( درویش )

        ،

        اوای باران(وربنا)

        ،

        ارشک امیری توسلی

        ،

        سید حاج فکری احمدی زاده (ملحق)

        ،

        علیرضا آیت اللهی

        ،

        پریسا رستمی زاده

        ،

        سامان

        ،

        ساحل شیدا(ساحل)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0