دوشنبه ۱۴ خرداد
دا تنگ دردم! شعری از
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ ۱۶:۵۵ شماره ثبت ۱۹۶۹
بازدید : ۷۵۷ | نظرات : ۱۹
|
|
تورا گویم،که دردات رابه مفتی، به همراه خودت آسان فروختی!
نداری درد چون، ازعلم لُختی، ز بس سفتی، درآتش هم نپختی!
درست ازمایه پایه بی حسابی!! ولی اهل بمی و دور قابی!
درست ست از برون ات باحجابی، ولی عریان درون و دل خرابی،
به درد حتی بفرمایی، نگفتی! ز بس از پوست وازلاشه کلفتی!
کنی کفران و شکوه از خداوند، که شب اندک بود،بآنی بود بند!
ز بس در نازو نعمت می دهی لم، نمی دانی که شب سال ست یا دم!
و می گیری برای شام ماتم! که عمرشب چراباشد،همه کم؟!
نداری آگهی از حال درویش؛ که ازبوق سگان تاگرگ بامیش،
شب اش مانند صد یلدای تیره ست، و چشم اش تاابد برشرق خیره ست!
مگر نشنیده ای مولی(ع) بفرمود: که ایمان را کُنَد، سرمایه،نابود.
پژواره ================= این مثنوی ناقص و معیوب هم تقدیم می کنم به سالی که آمدنش مبهم است! ...
آرِزوی تازِگی دارم ز سال! تا رهیم از ژنده سالِ پُر ملال،
سالِ آید ولی در فکرِ خویش!! هست و گویم ای خوشا بر سالِ پیش!
ژنده سال از سالِ نو رَم می کنَد! قامَتَم را فقرِ نو خم می کنَد!
لیکِ از لُختی من اندر ماتم ام! هم ز مرگِ سالِ کهنه در غم ام!
ناتوانم یک عدد آبِ نبات، گیرم از بهرِ زن و فرزندِ لات!!
لیکن آن زالو که خون از من خورَد! بهرِ فرزندنِ بی علم و خِرَد؛
هر مدیری را به رشوه می خَرَد! کودکش با رشوه بالا می روَد!
وانگهی از بهرِ فرزندانِ لوس! زانتیایی می خرَد همچو عروس!!
تا برانَد بی خیال و نا پسند! هم بیازارد حقیر و مستنمد! =============== نسیه داده نمی شود! =============== فی البداهه ای و برگ سبزی است تحفه درویش!
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
Guest
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.