سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        یکی ... ( زلال )

        شعری از

        ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )

        از دفتر زلال نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۰ تير ۱۳۹۲ ۰۳:۱۶ شماره ثبت ۱۵۶۵۱
          بازدید : ۹۰۹   |    نظرات : ۲۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )
        آخرین اشعار ناب ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )

        یکی پُرازسخن است ازآن سخن که شمع انجمن است در امتـداد ِ شب از او کســی نمی پـرسـد چراکه آسمان،غریب ِ من است بهـار در کفـن است . یکی به خاطـر نان گــذشتــه از فضیـلت ِ رمضان ز صبح تــا دم ِ افطار مـی خــورد آتـش که روزی اش کند حلال به جان به زیر پُـتک زمان . یکی نشسته غــریب و جام قلب را شکستـه غـریب شبیه ِ خانه بدوشان، اسیر بخت شـدَست دلش ز مردمان گسسته غریب ز درد خسته غریب . یکی خـدای خـود است به عالم ِ مَـنـَـش فدای خود است ز جمع گشتـه بـه ضرب ِ تکـبّرش منـهـا و همچنان جفا،جفای خـود است خطا،خطای خود است . یکی به زور ِ حسد گرفتـه راه نور عشق، چو دَد به نقد جان بخرد بس قلوب تـار ، مگـر دکان ِ خود همیـشه باز کند رسد به داد و ستد . یکی به بنز سوار نمی شناسد آه ، صبح و نهار لگام نفس خویش را سپرده دست هوس هـزار دوست دارد و صـد یـــار ز خانـواده کنـار . یکی سوار ِ خر است بر آن سوار ِ خویش مفتخر است محلــّه بــر محلــّه ، سبــزه می فـروشد تـــا رسد به آنکه عـــاشق ِ پدر است گرسنه پشت در است . یکی به عشق سوار ز جنس ِ نـور و از تبار ِ بهـار به روی ویـلچری بـه صد هـزار مــرد حریف پُر از شرافت است و عزّ و وقار امید ِ باغ نثار . یکی نشسته غریب گـرسنه و بـدون یـار و حبیب یکی عقاب گشته بـا دو بـال پُـر ز دلار پریده روی زر به طرز عجیب فقط به پول رقیب . یکی نشسته خموش به ناکسان غـلام ِ حلقه به گوش اگــر ز تـن کمـرش را (ببـخش!) بــاز کنـی نـه قـدرت ِ دفـاع دارد و جـوش گرفته حالت ِ موش . یکی اسیــر شدَست به سنّ بیست و پنج پیر شدَست شب ِ سیـاه ِ خـودش را بـــه روز مـی دوزد ز نـــــور ِ آفتـاب سیـــر شدست ز بس حقیر شدست ...
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0