سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        ناجی

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ دی ۱۴۰۱ ۰۷:۰۸ شماره ثبت ۱۱۶۱۹۰
          بازدید : ۱۶۸   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        ناجی
         
        دراقیانوس ذهنم ،
        غرق میشدم که تو،
        برایم شدی ناجی
        با تو همنوا شدم
        درست است که من هیچ ام اما ،
        بعضِ هیچی ست کاچی
         
        رعنایی ات را ،
        بر سرم گذاشتی همچو تاجی
        راه رفتم و یکریز،
        به تو افتخار کردم
        ای تو اِی خوب !
        ای تو اِی بهترین ناجی
         
        ای خدای خوب من !
        بی ارزشی ام را ،
        ببخش برمن
        گرچه هیچ ام اما ،
        درکنارِ تو غلامی ام که ،
        همه افتخارش تنها تویی تو
        روزِ کریسمس ،
        رفتم به کنارِ یه درخت کاجی
        یکی از میوه هایش را ،
        از زمین برداشتم نگاهش کردم
        چه خلقتی ! چه جلالی !
        عجب مخروطِ قاچ قاچی
         
        یه سنجاب کوچولو،
        یک بلوط را نمیدانم ازکجا دزدیده بود
        چقدر خوش خلق بود
        انگار دائم میخندید
        با هزار ترفند ،
        تمامِ شادی اش را به دستانم گرفتم
        مثل بچه های تُخس ،
        درمیان دستهایم بند نمیشد
        ازحبسِ میانِ میله های انگشتان ،
        رهایش کردم او رفت
        بعد ازآنکه برسرش ،
        نواختم ماچی
         
        این چه خوب است که ،
        اگر کسی را با دلیلی تو اسیرکردی
        خودت شوی برای او یه ناجی
         
        روزمحشرشد و،
        من آمدم صحرا
        با سه تکه جامه ازجنسِ کفن که ،
        به رویَش آیاتِ خوشِ جوشن کبیر بود
        اسرافیل صیحه ای نواخت ،
        دستش شیپوری بود ،
        همچو عاجی
         
        بهمن بیدقی 1401/10/5
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        سید هادی محمدی
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۵:۰۹
        خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۷:۰۹
        با سلام و عرض ارادت آقای محمدی بزرگوار
        ممنونم از لطف و مهرتان
        شاد باشید و سلامت
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۸:۳۱
        درود استاد عزیز
        مناجاتی بسیار زیبا و رندانه بود
        دستمریزاد خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۸:۵۳
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        ممنونم از لطف و مهرتان
        شاد باشید و سلامت
        ارسال پاسخ
        علی نظری سرمازه
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۷:۱۹
        درود جناب بیدقی
        خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۷:۲۷
        با سلام و عرض ارادت آقای نظری بزرگوار
        ممنونم از لطف و مهرتان
        شاد باشید و سلامت
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۷:۴۳
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱ ۱۸:۵۳
        با سلام و عرض ارادت آقای افشاری بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0