امروز تو را میبینم
با خودم میگویم :
“آن بهاری که به پائیزم رسید
ساز بادیِ ورا زودتر از موعد دمید
او که طرحش را نگارانه کشید
عاقبت قلب من آشیانه دید”
..
امروز تو را میبینم
چه سبب باشد مرا دیوانگی؟
جز بدین علّتِ خوش گوارِ دلداده ی من ..
چه سبب باشد مرا جامِ خزانْ گونه ی تنهاییِ من؟
جز بدین حور و صنم؟
جز بدین تندیسِ رویایی که در میدانِ شهر
رعشه انداخت به یک احمق و یک مردِ به ظاهر محترم ..
چه سبب باشد مرا عاشق شدن؟
جز بدین معشوقِ محبوبِ خوش اندامِ
من ..
چه سبب باشد مرا بر راهِ من پخش شدن ؟
طرحِ من
نقش شدن ..
دلبرا یارا تو را اینگونه لالایی شدم
من به تصویرت فکر کردم ..
و هوایی شدم ..
..
امروز تو را میبینم
گرچه دیدن شاید از منظرِ ما
چه بسا خیالِ نابت باشد
چه بسا رخسارِ بُت های نهان پشتِ مقامت باشد
آری ..
امروز تو را میبینم
و به تو میگویم :
“شاید این شعر که بی وقفه برایت جوشید
در نهایت قالبِ کتابِ شاعر پوشید”
..
معنی نامِ خودت را قاب کن ♥️.
...
امروز ، پنج شنبه ، دوازدهمِ آبان ماهِ سالِ یک هزار و چهارصد و یکِ هجری
منزل (بالاخره بارونِ پاییزی زد)
ساعتِ دو و پنجاه و نه دقیقه ی بامداد
تقدیم به نگارِ من 🖋.
به امید تداوم نزول برکت رب جلیل از آسمان