شنبه ۸ ارديبهشت
|
|
دودیوانه دوروانی در دواتاق تاریک
دوزندانی که بین مادیواری بلندوباریک
|
|
|
|
|
به بینوایی قلبم بتاب چون خورشید
ز دولت خوش و نور و نوای آمدنت
|
|
|
|
|
روزی چو من تنها شدی ، فریاد را با من بزن ،
|
|
|
|
|
دیدم کاین مرغ عشق، عاشق شده بود
هر شب گریان و چون شایق شده بود
چون بیماری من برایش لَعَبَست
او هم
|
|
|
|
|
چرا آمد
چرا رفت
آنکه با آمدنش زندگی معنایی گرفت
آنکه با رفتنش شعر بوی تنهایی گرفت
شعرهایم همه
|
|
|
|
|
اصلا یک چیز ساده را برایت تعریف کنم:
علاقه،سایه ایست که با تو رشد می کند،
هم شکل تو می شود،
با تو
|
|
|
|
|
شکوفه ها تو را دیدند و با شادی به گل گفتند:
|
|
|
|
|
تــا كـي به رأي و بينــش مــردم سَـلنتــري
دانـش بـجوي كه گوي زِ ميدان به در بري
اس
|
|
|
|
|
بعد از اون عروسی
اونهمه شادی و رقص و دیده بوسی
|
|
|
|
|
مثل بارانی ، که در زمزمه اش می رقصد
|
|
|
|
|
دریاب دمی زخم وجودم زچه نالم
وای از من واین قصهٔ خود رانده عدن را
|
|
|
|
|
دنیای دلم پس از تو وهم انگیز است
|
|
|
|
|
من برای دل تو
قصه را تا به آخر خواندم
باورِ این قصه غصه دارم می کند...!
|
|
|
|
|
چون تکامل یافت انسانِ دو پا
گشت سر گردان چه هست این ماجرا
|
|
|
|
|
یه روزی یه جایی
از میان
دردات عبور می کنی.
|
|
|
|
|
گرم کن دست مرا با «ها» نشد با «هوی» خود
با نگاه سرد تو قلبم چنان تبریز شد
|
|
|
|
|
فصلی نو
ازآسمان آبی چشم هایت
گسترده شد.
|
|
|
|
|
دلم را با فریب عقل اغوا می کنم هر شب
بساط خودخوری جور است حاشا می کنم هرشب
گناهم چیست تاوان کدام
|
|
|
|
|
مرا با خاطراتت زندگی بود
که رقصیدیم با ساز خوش آهنگ
|
|
|
|
|
در ورایِ عالمِ امکان...
خلوت و اُنسی هویدا شد...
محفل اندیشه ناپیدا....
ناگهان اندیشه پیدا شد...
|
|
|
|
|
خدیجه سئوگی ده داغ دی خدیجه عاشق ایدی
|
|
|
|
|
تو من و
من تو ام و
بین من و تو
من نیست
ای عجب ازچه بگویم به که ابراز کنم
|
|
|
|
|
مثلِ دیواری که بالا می رود
گام به گام اندیشه هایت
با ریسمانی ازلب واژه ها
پایین می آید !
عمری آ
|
|
|
|
|
برای غصه و ترسم به قرص عشق معتادم
طواف گرد تو بر من شده تکرار اجباری
|
|
|
|
|
تو گفتی باورش سخت است و من اما همیشه خواب و تو بیدار
که داند چیست هُشیاری؟! وانگه؛ دیده گردد ت
|
|
|
|
|
زندگی با فصلها دلنشین است
|
|
|
|
|
با تو هر شب این حوالی در غزل گم می شوم...
|
|
|
|
|
شد بهاری دلنشین با فال حافظ فال من
|
|
|
|
|
هرگز طوفانی نمرد و هیج دشتی گریان نشد.
|
|
|
|
|
جامهی یک لا منم بر قامت رعنای دوست
|
|
|
|
|
متن عاشورایی _ حضرت زینب (س)
|
|
|
|
|
کاش یک بار فقط از دو لبِ غنچه ِ تو..
میشندیم که تو هم میل شِکُفتن داری!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
روی طاقچه
تا به نقاشی ی آسمون رسیدم
|
|
|
|
|
قسمت دنیای ما تنهایی و غربت شده
|
|
|
|
|
گاهی شهرو گاه من در خانه ام
|
|
|
|
|
باغبانی داشت باغی پر درخت
وان درختان باغ را بودند رخت
|
|
|
|
|
آمدم با دوچشم خواب آلود
می روم شرشو بکن دیگر
|
|
|
|
|
وقت فریاد هی امروز و فردا کردیم
از دل خسته یِمان خواهش بی جا کردیم
آرزو دورتر از دورتر از هر دور
|
|
|
|
|
چند ارزد رفته ی عمر ز کردار صواب
چند سالش شده صرف عمل غیر صواب
|
|
|
|
|
هوا یه هوای خاصیه
شوقِ گریه داره
گرچه بلاهتِ اینهمه مجسمه های بلاهت
یه جورایی خنده داره
|
|
|
|
|
همه میگن نمون با اون وِلِت کرده، دروغ میگن
تو گفتی منتظر باشم، منم هستم عزیز من
همه میخندنُ میگن ب
|
|
|
|
|
که می ریز.د
با مهر وبا شوق وبا شادی بسیار
با وزش ونسیم صبح گاهی
وهمراه با نغمه
مرغان ذوق زده ا
|
|
|
|
|
بتون و آهن و سنگ
قفسی ساخته تنگ
آنچه ما ساخته ایم
کار ما ساخته است
|
|
|
|
|
میان بوته های سرد می سازم اتاقی کوچک وچوبی
|
|
|
|
|
ای آنکه باران با تو بود
بی توبهاران چون شود
|
|
|
|
|
ماشین ارشاد امد و هر دویمان را برد
|
|
|
|
|
با نگاهش ریشه در جان میکند
|
|
|
|
|
به آرامی اقیانوس آرامی که میبینی
می روید درونم اندکی لبخند
مقدار کمی هم خوشدلی
|
|
|
|
|
با شعر سخن گفتمت حالا که مجال است
من من م م من پیش تو من الکن و لال است
ما طفل کلاس اولی عشق تو،
|
|
|
|
|
در زلزلهء عشقش، ویران شدنم را دید
|
|
|
|
|
برگرد که کلید بوسه بر لب توست
تو اشباح شده ای
حرف بزن
مگو که مرده ای
خوشگل من، دلی بر رقص بزن
"
|
|
|
|
|
بلبل شیدا ببین ! ناله ی او بر هواست
گل سر صحبت به او کل جهان را فناست
گفت که عاشق تویی نو گل بس
|
|
|
|
|
خنده ای بر لب من هست٫ولی گریانم...
|
|
|
|
|
تویی آتش تنم خاکستر من
تو آن یادی که مانده در سر من
|
|
|
|
|
مقصرتر منم یا تو؟ همیشه داوری سخت است
|
|
|
|
|
خسته
بر ردای خیسِ هزار خاطره
خوابیده ام
زیر تابوتِ مرا
باد گرفته.
باران،
بیدارم نکن!
ای
|
|
|
|
|
باور ندارم انتظارم را نمیفهمی
|
|
|
|
|
مجنون عاشق فردی به نام لیلی میشود و برای او نامه مینویسد و خاطرات مجنون و خود را برای خود تکرار می
|
|
|
|
|
سحر صد هزار و یکشبی و
شهرزاد میان قصه ی من
دامن از چه می دهی بالا
با تو بی ابتذال می جنگم
|
|
|
|
|
تو از کدوم غزلی ؟
تو می آی از کدوم رباعی ؟
که نه حافظ و نه خیام ،
نگفته اند به این رسایی
|
|
|
|
|
اين جــهل روزگار بـه من يــاوري نــكرد
جــهلش بـه من فزود جفاهـا و جور و درد
من هم
|
|
|
|
|
باخ گور نه کچیب سای گِدَر الوان بِله دونیا
کیم گوردی وفاسین قیلا بیر گون گنه دونیا
|
|
|
|
|
دست بر سبزه بردم
گره زدم آرزوی داشتنِ
دستانت را...
|
|
|
|
|
وکیل عاشق راسخی ست
که اعتماد به چشم هایش
تکیه گاهی ست برای
بی پناهی مظلومان .
|
|
|
|
|
بیمار عشقت را مداوا کن عزیزم
|
|
|
|
|
همسایه ی گل می شوی وُ غرق گلابی
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۶۴ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |