پنجشنبه ۳ خرداد
|
|
تُ
زخمی کدام حسرتی
که من
به چشمانت نمی آیم؟!!
|
|
|
|
|
آن سیه کارببین عاقبت کار چه کرد
باسر زنده دل و محرم اسرار چه کرد
این همه سوسن وگل را به تمنای هوا
|
|
|
|
|
توکجایی.عارفانه.عاشقانه
من چه دیدم به وصالت
توپراز لطف و صفایی
دل ما را توپنایی
تو همان ن
|
|
|
|
|
ما
روزی خندیدن را بلد بودیم
و
از هر لبخندِ ما شقایقی می شکفت
غمِ نان و صلح
شوقِ خندیدن را بر لب
|
|
|
|
|
گفته بودند فقط مرگ ندارد چاره
روزگاریست خود مرگ شده چاره ی کار
|
|
|
|
|
مزه ی تابستان پُر است ،
در مزه ی شفتالو
|
|
|
|
|
و ناگهان
باران
شب را به روی من ریخت
و درختان گریستند.
"رضا براهنی"
|
|
|
|
|
دريچه اي زِ امرخود، خدا براي ما گشود
وگرنه روزگارما به جنگ وجهل وكينه بود
بيـا ب
|
|
|
|
|
نگفتم دوستت دارم که در تکرار این گفتن
چه باید کرد از عادت چه توفیقی در این ماندن
اساس دلبریهایت رو
|
|
|
|
|
در آستین مرگ دستی برده ام
|
|
|
|
|
دلتنگیهای ما را
باد
نغمهای میسازد و
در سر هر کوچه
با صدایی بلند
میخواندش
|
|
|
|
|
با چشمی پر ستاره بود این مرد
|
|
|
|
|
گرمی عشق تو چندان شده در این مرداب
قدر عشقت به دوچندان شده در این سر داب
نور عشق تو بت
|
|
|
|
|
چشمانم را بسته ام
انچنان که
هرگز به این دنیا نیامده ام ...
|
|
|
|
|
هرج و مرج گیسویت سوژهٔ رمانی هاست
|
|
|
|
|
از تطاول های بی پایان که بر جان رفته است
طاقت و صبر و قرار از جان نالان رفته است
|
|
|
|
|
من از آن چشم سیاه تو بلا می بینم
تیر ابروی تو بردیده جدا می بینم
|
|
|
|
|
تولدممبارکه چون عشق اون قشنگه
|
|
|
|
|
سرزمینی امن و آباد و رها
بود در آزادگی پر مدعا
|
|
|
|
|
شیر مردی بوده ام در مکمن کفتارها
بیشه ی مردانگی همواره گمنام آمده
|
|
|
|
|
سهم من از تو همان بود که تنها باشم
بی تو من غمزده در فتنه ی شب ها باشم
|
|
|
|
|
عشــق اگـــه راه و بــلــد بــود
|
|
|
|
|
به مولا انتقام هرگز قشنگ نیست
گذشت و بخشش انسان قشنگ است
|
|
|
|
|
ای عزیزان هرکسی شاعر نشد
شاعری شعری که باشد..
|
|
|
|
|
نه نوحم در دل طوفان رهایم
نه ایوبم که با درد و بلایم
|
|
|
|
|
جا مانده بود
کشاله ی خورشید
در تردیدِ رفتن و ماندن
بر دریچه ی غروب.
و شب
آبستن هولناکِ حادثه..
|
|
|
|
|
نان خشک مانده در خانه و در زیر زمین
بودنش چون یک غنیمت با شرایط چنین
|
|
|
|
|
باز دیدم روی ماهت را و بیمارت شدم
|
|
|
|
|
آن شبی را که نشد کَز تو بگویند شعرا...
من خودم چند ورق از تو غزل سوزاندم!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
سَحر شد شام بیداری و چشمم غافل از خواب
نصیبم شد غم و حسرت وَ پشتم پُرخَم و تاب
|
|
|
|
|
دل شکستی و شکست حرمت هر بود و نبود
|
|
|
|
|
کلاله های لادنی، مستی بوته های یاس هنوز بوسه می زند نسیم برقلب بی قرار تاک
|
|
|
|
|
در مُلك حق شناسي خلقي كه راه پويند
بايد به راه پويند ، تا راه حق بجويند
|
|
|
|
|
وقتی دل دلشوره داشت
بهترین مرهم را ، دلدادگی دانست و بس
|
|
|
|
|
با تو از
عشق گفتم
تو خندیدی
میوه عشق را
آرام از دلم چیدی
|
|
|
|
|
کودکی به دروغ سخنی گفت...
|
|
|
|
|
شکوفه داد
دانه ی عشقت
درون قلبم
.....
|
|
|
|
|
آدم اگر از دانش كُـركُـر زِ هنر باشد
از جهل كج مردم در موج خطر باشد
|
|
|
|
|
ابلهان و دشمنان یار همند
این همه با صلح مردم دشمنند
بر زمین افتاده کار مردمان
فکرشان این
|
|
|
|
|
به یادگار نوشت بزرگی بر سنگی
|
|
|
|
|
من از این دوری غمزاد به هم میریزم
مثل گیسوی تو در باد به هم میریزم
|
|
|
|
|
الکل از مستی خود هستی و من رستم رها
یا بیا مستم بکن یا از ازل هستم رها
یا ز مستی باغ و بستان را
|
|
|
|
|
یک نگاه مست تو صبر و قرارم ﺑﺮﺩﻩ است
|
|
|
|
|
کنارتم تا توو سکوت
محو تماشای تو شم
تا بیشتر از قبل بتونم
عاشق و شیدای تو شم
پر بشم از ع
|
|
|
|
|
ترکیبی از تردید و از تشویش و انکاریم
|
|
|
|
|
هیچ جهلی راه
نیابد
درون فکر واندیشه شان
|
|
|
|
|
نه راه پس نه راه پیش
همینجا ختمِ راهم شد
یه شعله از نگاهِ تو
تو شب تابید و ماهَم شد
|
|
|
|
|
بود مردی این چنین او نصیحت آغاز کرد.گفت پول چرم کف دست است و او بی زاریش ابزار کرد.
|
|
|
|
|
یوسفت هرگز نیامد سمت کنعان ،غم بخور
|
|
|
|
|
عشق را قصهی دشوار نمیکردی کاش
|
|
|
|
|
اینکه دیگر نیستی در خاطرم اغراق نیست
یا به دنبال نگاری شاعرم اغراق نیست
|
|
|
|
|
به مناسبت زلزله ۳۱ خرداد ۶۹ رودبار
|
|
|
|
|
منو این حال پریشونم ....گم شدم تو دینا بی نشونم....
یه دل عاشق من ندیدم...از غریبه دل بتونم ازادشم
|
|
|
|
|
با دو بیتی بی تناسب من چه می جویم ترا ؟
|
|
|
|
|
افتادم مانند برگ
از درخت بی درک چشمانت
.....
|
|
|
|
|
رهرو عشقم که جز آن نیست درمانی مرا
کل عشق من کنون در پای حق گوی من است..
|
|
|
|
|
ضرباهنگ های خوبی ،
همه آرام
مرا میبرد سوی حالی آرام
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۸۶ پست فعال در ۱۵۵۴ صفحه |