سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 15 خرداد 1403
  • قيام خونين 15 خرداد، 1342 هـ ش
  • زنداني شدن حضرت امام خميني -ره- به دست مأموران ستم شاهي پهلوي، 1342 هـ ش
28 ذو القعدة 1445
    Tuesday 4 Jun 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      سه شنبه ۱۵ خرداد

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      بهترین هدیه کریمس
      ارسال شده توسط

      بنجامین بتا

      در تاریخ : چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۲ ۰۶:۰۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۰۶ | نظرات : ۱۴

      کریسمس نزدیک بود همه جا درختها کاج زیبا سبز با روبانهای رنگارنگ و ستارهای طلایی روش با زمینی که به زنگ سفید بود پاردوکس قشنگی داشت هرچی زمین سرد بود درختها سبز گرم بودن درست مثل خانهایی که گرمای خانواده در ان احساس میشد و از درون دودکشها باخار شومینه گرم بیرون میزد...گویی یک دفتر نقاشی بود طبیعت سرد و بی روح بود اما مردم گرم و پر هیجان انتظار سال نو را میکشیدند،فقط یک خانه بود که از دودکشش هیچ دودی نمیومد،پرف سنگین بر روی سقف ان نشسته بود و شیشهایش یخ زده بود هر روز پیر مردی با کلای سیاه رنگ و شالی که روی صورتش را کامل پوشانده بود با پالتویی بلند از خانه بیرون میرفت و شبها مجدد برای خوابیدن به انجا بازمیگشت،کریسمس امسال اقای اندرسون تصمیم گرفت بابا نول را از میان اهالی شهر انتخاب کنه و شماره هر خانه بر روی کاغذی نوشته شد و قرعه کشی انجام شد همه دوست داشتن بابانوئل شوند و در شاد کردن دل بچه های شهر سهمی داشته باشند اما قرعه کشی که انجام شد شماره خانه پیرمرد در امد تمام حاضرین در جشن مات و مبهوت ماندند،همه میگفتند ان پیر خرفت که هیچ شوق و ذوقی ندارد بدتر باعث ترسیدن بچه ها میشود،اقای اندرسون رو به پیر مرد کرد و گفت شما اولین سالیست که به اینجا امدید و انسان خوشبختی هستید که بابانوئل شده اید،اینجا رسم بر این است که هر خانواده هدایای فرزندانش را تهیه میکند و به شما میدهد در هنگام شب شما باید لباس بابانول را از من بگیرید و هدایا  را به بچه ها بدهید،پیر مرد سر به هوا قبول کرد و با تکان دادن صورت حرف اقای اندرسون را پذیرفت... شب کریسمس میرسید پیرمرد به سراغ اقای اندرسون رفت تا هم هدیها و هم لباس مناسب را دریافت کنه،اندرسون لباس را به او داد و البته یک ریش مصنوعی و موارد لازم پیر مرد به داخل رختکن رفت و لباسها را پوشید اندرسون با تعجب گفت چه زیبا شده اید اقا،پیر مرد بازهم صورت خود را تکان داد و تایید کرد... سپس اندرسون به پیرمرد سوتمه ای نشان داد گفت اقا در پشت این سوتمه هدایا قرار داده شده و داخل جعبه انها نام دریافت کننده هست لطفا بر اساس ان هدایا را پخش کن پیر مرد بازهم سری تکان داد و رفت... در شهر ویتکان ادمها از دستهای مختلفی بودند گروهی ثروتمند و گروهی نیز فقیر،خانوادهای فقیر هدیهای ضعیفتری داشتند و خانواده های قویتر هدایای بهتر،پیر مرد به شدت سر به هوا بود از همین رو توی اون برفها ناگهان سنگی به زیر کالسکه گیر کرد و کالسه سر و ته شد و تمام هدایا مخلوط شدن! پیر مرد خیلی خونسرد هدایا را مرتب کرد و کارتهایی که نام دریافت کننده در ان بود را دور ریخت و به در خانه ها رفت و بر اساس شانس هدایا را تقسیم کرد،فردا ان روز اندرسون متوجه ضرب دیدن کالسکه شد و عصبانی به در خانه مرد رفت اما کسی در را باز نکرد،اندرسون حاج واج مانده بود که کارتهای نام را هم در سطل زباله دید و به شدت ترسید،الان بود که مردم ثروتمند شهر او را تنبیه کنند... تصمیم گرفت به داخل شهر برود و خونه به خونه معذرت بخواد،ابتدا به خانه اقای شهردار رفت اما شهردار با روی باز از او استقبال کرد و گفت اقای اندرسون امسال گل کاشتی فرزند من امسال بهترین هدیه خود را دریافت کرد اخر خیلی وقته مادرش مرده بود و من هم وقت بافتن یک لباس کانوایی را براش نداشتم از شما ممنونم... اندرسون خوشحال بود که به خیر گذشته که ناگهان مستخدم شهردار امد و او هم از او تشکر کرد و گفت فرزند من به شدت نیاز به این سازندهی داشت ولی گرانقیمت بود و من توان خرید ان را نداشتم اقای اندرسون بسیار ممنون... اندرسون ان روز به خانه هرکس که رفت از او تشکر میشد از این رو تصمیم گرفت مردم شهر را جمع کنه و کل ماجرا را براشون بگه،سپس همه مردم بعد از شنیدن داستان به همدیگر نگاه کردن گروهی با خود گفتند حتما اندرسون دیوانه شده هست،یکی از حاضرین فریاد زد کدام پیرمرد را میگویی تو؟! مگر یادت رفته در مراسم انتخاب بابانوئل خودت برای اولین بار انتخاب شدی و انقدر خوشحال بودی که حتی از خوشحالی غش کردی...یکی دیگر از حاضرین گفت مگر یادت رفته که سوتمه ات سرنگون شد و ازمن خواستی کمکت کنم تا هدایای بچه ها را برسانی؟! اندرسون به شدت حاج واج مانده بود و از مردم خواست تا همراه او به خانه پیر مرد برن گروهی از مردم شهر پذیرفتند اندرسون به خانه قدیمی رسید و گفت اهان اینهاش،مردم باز هم همدیگر را نگاه کردند ان خانه سالها بود متروکه بود و کسی حتی به ان سر هم نزده بود در را که باز کردن پیر مرد با لباسهای قدیمی خود کریمس را به اندرسون و تبریک گفت و مردم بسیار شاد بودند پیر مرد شال خود را برداشت و این بهترین هدیه سال نو بود پسر اندرسون پس سالها به شهر بازگشته بود و پدر خود را در اغوش گرفت و  از اهالی شهر برای کمکی که به او کردند تشکر کرد،باز هم مثل همیشه الفرد سر به هوا و دوست داشتنی به پیش خانوادش بازگشت وشهر ان سال غرق در شادی بود و مردم باز از اندرسون به خاطر کار جالب الفرد تشکر کردند....   کریمس شما هم مبارک   بنیامین بتا

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۹۹۳ در تاریخ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۲ ۰۶:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0